پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

چند نکته

الف )علت اینکه دایناسورها از بین رفتند این یود که نتوانستند با شرایط جدید کنار بیایند. یک رآلیست موفق جبر حیات را می پذیرد پس لطفن دایناسور نباشید.


فیلم خوب ببینید وبا شخصتهای  آن همذات پنداری کنید. فیلم خوب دیدن باعث گشایش ذهن و دریافت سیگنال های ادراکی موثر می شود.جناب مستور می گفت: برای نویسنده ی داستان فیلم دیدن مثل کتاب خاندن مهم است.

فیلم stoker اثر پارک جان ووک کره ای زیبا بود.

Breath کیم کی دوک هم مثل بقیه ساخته هاش عالی بود.

موسیقی برای کسی که‌دوست دارد زندگی را با نظم و ریتم دنبال کند از نان شب هم واجب تر است، پس موسیقی خوب را جدی بگیریم، یک از عوامل اضطراب، افسردگی و‌بی حوصلگی ها گوش ندادن به موسیقی خوب و‌هماهنگ نشدن با ریتم طبیعت است.


ب)و در آخر اینکه وقتی دو گوش داریم و یک دهان یعنی که بیشتر از گفتن باید شنید(مغالطه ی زیباییست) سکوت کردن و شنیدن باعث اندیشیدن بیشتر می شود. پس لطفن کرگدن باشید.(حنجره ندارد)

نظرات 26 + ارسال نظر
رز مشکی دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 12:59 http://Nightsecret18.Blogfa.com

سلام جناب پاپیون
حال شما؟

مثل همیشه جالب و خواندنی
قسمتای موسیقی و سکوتو تفکر به جای رگباری حرف زدنش خیلی خوب بود

سلام
ممنونم شما لطف داری

دل آرام دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 14:42 http://delaram.mihanblog.com

دو اصل تنازع بقا و انتخاب انسب مثل یک چراغ علایم چشمک زن میگوید میتوان در یک برهه منقرض شد اصلا ...
آره آره بعضی نسل ها منتقرض هم بشن بد نیست ..
میتوان حتی دایناسور وار بود اما لدفن گوسفند وار نباشید!


فیلم خوب را هستم و موافق . اما شوربختانه جز فیلم های اکشن هالیود و معدودی از فیلم های پیچیده و فلسفی فیلم های دیگه ای جذب نمیکنه .


موسیقی فاخر ... غذای روح - اما گاهی پاپ و موسیقی های دیوانه وار هم بدک نیست .. انگاری دوست داری از نظر بار منفی تخلیه بشی.
موسیقی و آهنگ پر تحرک و کریزی وار بذاری و تا دلت میخواد یک ساعتی ورجه وورجه کنی ... بعد از فعالیت های روزانه عصر با یک استکان چای و لم دادن روی یک مبل راحتی به یک آهنگ ملایم و فاخر گوش بدی ... یک توازن عجیبی رو حس میکنی .


دو گوش و یک زبان هم که حرف حق است و بی پاسخ ...
بعضی جاها هست که کلا لال مطلق محسوب میشی اما یک سری آدمها هستن که مدام دوستت داری با کلمات روان گوشش رو بجوی که مدام بگی و بگی بگی ... و بعد از ردیف کردن کلمات در ان صدم از آنیه با سرعت ماورایی . یک لحظه سکوت کنی و فقط لبخند بزنی ..

همین !


آها کلام آخر ... گوسفند هم نباشیم

یعنی مراعات همین یک بند از تدام بقا هم مهمتره ...

لطفن گوسفند نباشید... ایم یه کتابه خیلیم با حاله
باز گوسفند یه خیری میرسونه گوشتی... شیری
بعضیا که به خیرشون امیدی نیست فقط بلاید بهشون بگی: شر مرسان
فیلم های اکشن هالیوود رو اصلن نمی تونم تحمل کنم
من در مورد موسیقی خیلی خیلی معدود و محدود می تونم به موسیقی پاپ گوش بدم سر درد می گیرم و حوصلم سر میره کارای قدیمی ها بیشتر به مذاقم میشینه
ورجه وورجه ای ها رو هم بیشتر از ده دقیقه نمی تونم حالمو خراب می کنه‌و احساس بدی پیدا می کنم واسه همین تو عروسیا من عزا می گیرم با سر درد آخر شبش

پرواز دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 16:13 http://parvazesorkh.blogsky.com

درود برشما
بسیار هم عالی چشم به دیده منت اطاعت امر

سلام مخلصیم
اختیار دارید این اصلن دستوری نبود. فقط توصیه بود همین
چشم و دلتون روشن

شیما دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 20:16

سلام.
گاهن چاره ایی بجز پذیرفتنِ جبر حیات نمیمونه. بعضیام که کلن دیگه آبدیده شدن تو این ضمینه.که ایکاش نشده بودن و مث دایناسورا منقرض میشدن!!

فیلم هم که کلن اهلش نیستم و کلافه م میکنه! بیشتر ترجیح میدم با خوندن کتاب توی ذهنم تصویر سازی کنم .

موسیقی هم که.......
یه سری موسیقیا هست که وقتی میشنویش دلت میخواد زمان بایسته .(مثل صدای تار...اونم بیات اصفحان!)
و...و... .تنها چیزی که میتونه کاملن از این رو به اون روم کنه.

راجب پاراگراف آخر هم که یه شعر تو ذهنم هست که مطمعن نیستم بتونم درست بنویسمش پس و پیشیِ احتمالیشو برما ببخشید.:

"کم گو و به جز مصلحت هیچ نگو
چـیزی که نپرسند تو از قبل مگو
دادنـد دو گــوش و یـــک زبـان از آغــاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو.
ــــ
بعدشم من تا الان نمیدونستم کرگدن حنجره نداره!!
حیف باشه با اون ابهت!..:|
همونه همیشه اونقد چهره ش عصبانیه .بس که میریزه تو خودش!

شیما خانم جبر حیات رو همیشه باید پذیرفت اونی که انتخابیه جبر نیست و میشه تغییرش داد
فیلم خوب حوصله سربر نیست
البته کتاب زیرپوستی تره
تار....بیات اصفهان اونم با اجرای استاد لطفی یا شهناز.....چه شود
سکوت موسیقی ذهنه شیما خانم
چه تعبیر جالبی کردی .... چهره ی خشماگینش به خاطر اینه که همه چیو میریزه تو خودش....!

نسترن دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 21:59 http://nas-taran111.mihanblog.com

همچو متنی را یادداشت برداری باید کرد و به آینه باید چسباند. محض دیدن خود در آینه برای آرایش و پیرایش هرروزه به این فکر کرد که چیز هایی هم هستند که می توانند باطن و درون انسان را تحت الشعاع خود قرار بدهند که چه بسا کسب این دسته از زیبایی واقعن بیشتر به آدم کمک می کند.

در وضعیت روحی ای به سر می بردم که خاندن چنین مطلبی اینجا من را بیشتر به خودم آورد و تصمیم های جدیدی برای خودم گرفتم.
ممنونم از این پست
و بودنتون رو ارج می نهیم. سلامت و مانا باشید.


( من هم میخاهم یک کرگدن خیلی واقعی باشم. خیلی واقعی )

آنچه که دوای درد است و چاره ی کار بر لوح دل حک می شود نسترن خانم
یه ظرافتی تو نوشتت هست و اون اینه که ما اینقد که به ظاهر میرسیم آیا به درون هم می اندیشیم؟!
این نکته برام قشنگ بود
منم ممنونم که خاندیم
شما لطف داری
سکوت زیبایی می آورد و درک آن را آسان تر می کند(بودا)

مریم سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 09:54 httphttp://blueskyi.blogfa.com/

سلام آقا محمدرضا ، خوب هستین ؟

به نکات خیلی ارزشمندی اشاره نمودید ، به نکاتی که هر شخصی در زندگی روزمره ش اگر اندکی توجه داشته باشد ، زندگی را زیبا می بیند و زیبا زندگی خواهد کرد .
اگر هر شخصی در شبانه روز ، وقت خور را لحظاتی به موسیقی اختصاص دهد حتماً به آرامش ذهنی خواهد رسید .
اگر هر شخصی بیشتر از آنچه که می بنید گوش فرا دهد ، و بیشتر از آنچه که حرف بزند ، شنونده ی خوبی باشد نگاهش به زندگی تغییر خواهد کرد و با اعتماد به نفس بیشتری به زندگی نگاه خواهد کرد .

موفق باشید ...

سلام مریم خانم
بعضی وقتها زندگی ما را ناخاسته از جاده ی درست منحرف میکند ولی باید مراقب بود.
سلامتی با انجام همین کارهای کوچک پدید می آید
سلامت باشید

دلسوختگان سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 10:06 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

تا دیروز فکر می کردیم که فقط نسل دایناسورها منقرض شده .. اما امروزه متوجه می شویم نسل خیلی چیزها منقرض شده !!! مردانگی .. شرافت .. انسانیت .. صداقت و ....................... و خیلی چیزها که نمی شود همه را گفت !!!!!؟

فیلم دیدن خوب است و شاید می توان گفت کتاب تصویری .. اما فیلمش باید فیلم باشد .. به شخصه فیلمهای اجتماعی و فرهنگی را می پسندم و دوست دارم پندها و اندرزهای بسیاری در فیلم باشد .. این آت و آشغالهای اکشن هرگز !!!

موسقی بسیار کمک کننده و آرامبخش خواهد بود اگر تناسب آن با روحیات و شخصیت افراد مناسب باشد . . .

و جمله آخر بسیار وزین .. تعمق انگیز .. و آموزنده که هر بار بشنوی و بفهمی .. باز کم است .. در کشورهای جهان اول کمتر حرف می زنند و بیشتر عمل می کنند و بیشتر تجربه و علم می آموزند ....... اما در کشورهای جهان سوم که ایران در رده ی آخر آنهاست بیشتر حرف می زنند و کمترین عمل را دارند و بیشتر اوقات اعمال غلط و اشتباه از آب در می آیند و کسب علم و دانش و تجربه هم که بماند !!!!!!!!؟؟؟؟

سلام محمد رضای عزیز و دوست داشتنیم . . .
امید که همواره شاد و سلامت و پُر از حس زیبای خوبیها باشید . . .
انشاا... .



خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬
خاک چه داند که در این خاک کیست ،
سرانجام که باید در خاک رفت ٬
خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت ...

دلسوختگان سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 16:15 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

پندها دارد این فانی دنیا . . .
اندرزها دارد از زندگی آدمها . . .
تجربه هایی تلخ و شیرین . . .
بسیار گفته ها دارد در دورانها . . .

عاقلان را به بشارتی ست . . .
دانایان را به تلنگری ست . . .
هر کدام از مردم دنیا را . . .
می دهد درسی که از عبرتی ست . . .

گاهی وقت ها هم باید گفت
خوشا بهذحال آنکه گاو آمد و الاغ رفت
چه بی غم است او!

ممنونم‌بهرام جان

دلسوختگان سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 22:10 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

نیمی از جهان ...
افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند ...
و نمی توانند بگویند ..!!

و نیم دیگر افرادی هستند ...
که چیزی برای گفتن ندارند ...
ولی همیشه حرف میزنند ..!؟

"رابرت فراست"

چقدر زیبا بود این نوشتهو
واقعی

دلسوختگان چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 10:58 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

- شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.
- شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن.
- شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند..
- شهر هرت جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.
- شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.
- شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.
- شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده، چند چادر برپا کرد.
- شهر هرت جایی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.
- شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن.
- شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریال های تلویزیونی رو توی کاخها می سازن.
- شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه.
- شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس میرویم ترکیه و دوبی و اروپا و آمریکا و ........ را آباد میکنیم..
- شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.
- شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی.
- شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.
- شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه ....
- شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چی بابام بگه.
- شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی و شام میدی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن..
- شهر هرت جایی است که مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده...
- شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.
- شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.
- شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.
شهر هرت جایی است که ...........

خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست !!!!!!!!

پس عمریست در شهر هرت خانه داریم و خبر نداریم
بهتره بگم کشور هرت
مردمی که بیشتر از زندگی به مرگ فکر می کنند.

دلسوختگان پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 12:48 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

یک نفس ای خواجه دامن کشان
آستنی بر همه عالم فشان
رنج مشو راحت رنجور باش
ساعتی از محتشمی دور باش
حکم چو بر عاقبت اندیشیست
محتشمی بنده درویشیست
ملک سلیمان مطلب کان کجاست
ملک همانست سلیمان کجاست
حجله همانست که عذراش بست
بزم همانست که وامق نشست
حجله و بزم اینک تنها شده
وامق افتاده و عذرا شده
سال جهان گر چه بسی درگذشت
از سر مویش سر موئی نگشت
خاک همان خصم قوی گردنست
چرخ همان ظالم گردن زنست
صحبت گیتی که تمنا کند
با که وفا کرد که با ما کند
خاکشد آنکسکه برین خاک زیست
خاک چه داند که درین خاک چیست
هر ورقی چهره آزاده‌ایست
هر قدمی فرق ملکزاده‌ایست
ما که جوانی به جهان داده‌ایم
پیر چرائیم کزو زاده‌ایم
سام که سیمرغ پسر گیر داشت
بود جوان گرچه پسر پیر داشت
گنبد پوینده که پاینده نیست
جز بخلاف تو گراینده نیست
گه ملک جانورانت کند
گاه گل کوزه گرانت کند
هست بر این فرش دو رنگ آمده
هر کسی از کار به تنگ آمده
گفته گروهی که به صحرا درند
کای خنک آنان که به دریا درند
وانکه به دریا در سختی کشست
نعل در آتش که بیابان خوشست
آدمی از حادثه بی غم نیند
بر تر و بر خشک مسلم نیند
فرض شد این قافله برداشتن
زین بنه بگذشتن و بگذاشتن
هر که در این حلقه فرو مانده‌است
شهر برون کرده و ده رانده‌است
راه رویرا که امان می‌دهند
در عدم از دور نشان می‌دهند
ملک رها کن که غرورت دهد
ظلمت این سایه چه نورت دهد
عمر به بازیچه به سر میبری
بازی از اندازه به در میبری
گردش این گنبد بازیچه رنگ
نز پی بازیچه گرفت این درنگ
پیشتر از مرتبه عاقلی
غفلت خوش بود خوشا غافلی
چون نظر عقل به غایت رسید
دولت شادی به نهایت رسید
غافل بودن نه ز فرزانگیست
غافلی از جمله دیوانگیست
غافل منشین ورقی میخراش
گر ننویسی قلمی میتراش
سر مکش از صحبت روشندلان
دست مدار از کمر مقبلان
خار که هم صحبتی گل کند
غالیه در دامن سنبل کند
روز قیامت که برات آورند
بادیه را در عرصات آورند
کای جگر آلود زبان بستگان
آب جگر خورده دل خستگان
ریگ تو را آب حیات از کجا
بادیه و فیض فرات از کجا
ریگ زند ناله که خون خورده‌ام
ریگ مریزید نه خون کرده‌ام
بر سر خانی نمکی ریختم
با جگری چند برآمیختم
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینه حوران شوم
حکم چو بر حکم سرشتش کنند
مطرب خلخال بهشتش کنند
هر که کند صحبت نیک اختیار
آید روزیش ضرورت به کار
صحبت نیکان ز جهان دور گشت
خوان عسل خانه زنبور گشت
دور نگر کز سر نامردمی
بر حذرست آدمی از آدمی
معرفت از آدمیان برده‌اند
وادمیان را ز میان برده‌اند
چون فلک از عهد سلیمان بریست
آدمی آنست که اکنون پریست
با نفس هر که درآمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم
سایه کس فر همائی نداشت
صحبت کس بوی وفائی نداشت
تخم ادب چیست وفا کاشتن
حق وفا چیست نگه داشتن
برزگر آن دانه که می‌پرورد
آید روزی که ازو برخورد ...

مثنوی شعریست
اما پر مغز و زیبا
ممنون بهرام عزیز

رفیق پاییزی جمعه 1 آبان 1394 ساعت 01:02

سلام

ضمن تایید این نوشته لبیب آن سرور شکر سخن ؛ عارضم که
اصولا دوران فعلی رو دوره پست مدرن اگر بدانیم و شاخصه مدرنیسم را قانون و نظم
پس
می توان گفت که قانون شکنی و قالب گریزی خود نوگرایی و ارزش است !آره ... ارزش ِ ، خودشم خوب ارزشیه
راستش وقتی موجود دستپاچلفتی مثل پاندا هنوز در این طبیعت خشن زنده و روان است ،انتساب انقراض دایناسور ها به این جبر حیات ننه مرده ،الله وکیل ، نامروتیِ!
فکر می کنم دایناسور ها رفتن چون واقعا جدی گرفته نمی شدن و دیگه نیازی به حضور شون نبود !الان هم جالب هستن منتها فقط تو موزه ها .
درست مثل بعضی دستورالعمل ها
جالبن ، شنیدنی هستن ؛ اما ...
به هرحال این جمله" فیلم خوب ببینید و با شخصیت های آن همزاد پنداری کنید "واقعا جمله خوبی بود .

شک ندارم که شما آذری هستی
همذات پنداری صحیح است
حیات در کره ی زمین به شکلی شد که دایناسورها نتونستن به اون شکل گذشته زیست کنند چون تغییر پذیر نبودند البته از همان نسل زیر شاخه هایی پدید آمد(بعد از چیکسولاب) که زندگی جانوری ادامه پیدا کرد.

رفیق پاییزی جمعه 1 آبان 1394 ساعت 09:37

سلام
شکاک نباشید !
نخیر ؛ من متولد تهران هستم .
و علاوه بر فارسی ،ترکی و کردی هم بلد هستم یعنی در حد تکلم .
راستش خودم از "همذات" استفاده نکردم ... لغتی که بانوشته من هارمونی داشت "همزاد" یا همون "کا" هستش .
در زبان فارسی هم این دو هم معنی و هم آوا هستن .
_____________
من متولد پاییزم

فصل ِ دلسردی عشق

فصل ِ افتادن ِ برگ

فصل ِ تولد ِ رنگ!

من متولد پائیزم

فصل دیدن رنگ در بعد نگاه

فصل آرامش دل

فصل غوغای نگاه!

فصل خواهش

فصل سایه

فصل باران

بـــاران!

و تـــو هم، متولد پاییز

تو هم ســرد!

همزاد من باشید !
راستی چه کسی می گفت؟
« زندگی تر شدن پی در پی در حوضچه اکنون است »

شما آذری هستید و الان هم در تبریز زندگی می کنید
این از این
شعری که نوشتید زیباست
البته من زاده ی پاییز نیستم
من در اوج گرما زاده شدم
به جز مهر پنج ماه دیگر پایان سال رو نمی پسندم البته اسفند قابل تامل است
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

رفیق پاییزی جمعه 1 آبان 1394 ساعت 12:27


چه اصراری ...
چرا ؟
بلی الان چند سالی هست که ساکن تبریزم ... شما بهش میگین جبر حیات !

من مطمعن بودم که شما تبریز هستید و آذری زبان
از نوع نوشتار و استفاده از افعال
بنده شغلم با کلمات است.

رفیق پاییزی جمعه 1 آبان 1394 ساعت 18:24

عرض کردم که اشتباه فرمودید ... متولد و بزرگ شده حکیمیه تهران هستم .به سبب کارم دو زبان ترکی و کردی رونیز یاد گرفتم .اتفاقا به نظر می رسد که شجره من به کردها نزدیکتر باشد .
دوست دارید به کردی برایتان کامنت بنویسم ؟
ئه من ته واوله خزمه تتان دام ...وایه زینده گی و گوزه رانیکی ...
فعلا ساکن تبریز هستم سال بعد شاید ساکن عسلویه شدم .
شغل زیبایی دارید
من هم بابت توانایتان اینجا هستم ... منتها فکر نمی کنید پافشاری الکی با شغلتان هم خوانی ندارد؟
به این فکر کنید که چرا باید به شما دروغ بگویم ؟
چه نیازی هست ؟
خوب بیخیال ... تبار ما رو رها کنید
من بابت نوشته های نغض تان بهتان تبریک می گویم .
اما یه سوال
آیا شما آذری هستید ؟یا آذری بلد هستید؟ با توجه به جمله تان :"بنده شغلم با کلمات است" پرسیدم ،زیرا نه تنها ساختار دستور زبان ترکی با فارسی متفاوت است بلکه اصولا دو زبان کاملا منفک از هم هستند برای مثال خود من که ترکی استانبولی بلد هستم گاها ترکی آذری را نمی فهمم ... گفتم شاید بشود از شما کمک گرفت .

دوست عزیزشما که به آذری نظر نگذاشتید... اما بنده گفتم آذری هستید پس اساس حدس درستم ا نبود بلکه استفاده از افعال محض آذری بود. به هر حال هر که هستی از هر کجا منت بر بنده می گذاری و اینجا می آیی ... ممنونم
شما بنده رو مورد لطف قرار دادی و نسبت به نوشته های بنده نظر مساعد
داری
من آذری نیستم خیلی هم آذری بلد نیستم اما آذری زبانها رو دوست دارم م

دلسوختگان یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 13:27 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

آوای دهل از دور زیبا بود . . .
عقل ندانست . . .

عمر به یک بند بسته بود . . .
دل ندانست . . .

عشق همراه هوس بود . . .
فکر ندانست . . .

جوانی رو به زوال بود . . .
آدم ندانست . . .

عاقبت بهار در پاییز بود . . .
شیدایی ندانست . . .

دنیای حیران و گمگشته بود . . .
زندگی ندانست . . .

یار چشم براه و منتظر بود . . .
دلدار ندانست . . .

عاشق محو در انتهای جاده بود . . .
معشوق ندانست . . .

پایان دنیای مرگ بود . . .
مست ندانست . . !؟


"دل سوختگان"

چقدر از این ندانستم ها دارد زندگی های امروزه

زیبا بود بهرام جان
ممنونم

برگ بی برگی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 08:38 http://bargebibargi.com

چشم و ممنون

اختیار داری نازنین خانم
احوال شما؟

دلسوختگان سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 23:56 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

http://www.dl.dostpersian.ir/audio/old/Other/Dariush%20Rafiei%20-%20Montazerat%20Bodam_www.Dostpersian.ir.mp3

سلام محمد رضای عزیز . . .
آهنگهای قدیمی حال و هوای خاصی داره .. انگار روزگار صداقت و راستی را در روح و روان آدمی وارد میکنه . . .
آهنگی خاطره انگیزی از قدیم . . .

سلام بهرام جان دست شما درد نکنه
موسیقی رو زندگی می کنم

ممنونم از جسن انتخابت

رفیق پاییزی جمعه 8 آبان 1394 ساعت 15:03

درود بر شما

محمدرضای عزیز
امروز ،جمعه ،برای خواندن نوشته ای زیبا به پیرامون تان آمدم ...
_______
حیات، غفلت رنگین یک دقیقه «حوّا» است!!!(سهراب سپهری)
اینکه ما با پاره ای از شرایط جدید روبرو باشیم به معنی آن نیست که ما با دوره ای نوین رودرو شده ایم ...
من برای این امر یَک مثال بزنم :"پست مدرنیسم"
آیا واقعا می توان پست مدرنیسم را دوره ای جدید یعنی دوره بعد از مدرنیسم دانست ؟یعنی اینکه اینکه لغت "پست" را "مابعد" ترجمه کرد؟ یا اینکه باید آنرا "به واری " مدرنیسم رفتن دانست ؟
یا در مورد خود لغت "مدرنیسم" که چه ها می توان نوشت ...
بنابراین ما انسان مستقل از جهان و جهان مستقل از انسان نداریم و بطور خلاصه چیزی بنام "واقعیت عریان" مفهوم انتزاعی است؛ چون جهان هر کس ،جهان اوست و معرفت شناسی و جهت گیری افراد برمبنای ارزش ها، باورها، مفروضات پیشین آنهاست .
پس
از منظر هرمنوتیک ،پست مدرنیسم من شاید با پست مدرنیسم محمدرضای عزیز متفاوت باشد و مشکلی نیست !زیرا اصولا "فهمیدن" یک واقعه است که قابل اندازه گیری نیست و نباید برای فهمیدن "روش" ساخت !
این مقدمه را برای این نوشته ام که ادعیه ای ،نوشته باشم برای رفیق گمنامی در سرزمینی دور دست که اعتقاد داشت ،پست مدرنیسم همانا انکار بی استدلال است ...
نه ... نه برای آنکه دلش آرام شده و روشن شده به عشق ... !
بپرهیزیم از روش ذات گرایان ارسطویی ،تئولوژیست ها ، و ایدئولوژیست ها .
بنابراین ضمن اعلام تعذر خدمت محمدرضای عزیز
حتی نمی دونم جای درست این نوشته اینجاست یا نه ؟
یا اینکه باعث سردرد تان شدم یا از این دست نوشته ها می پسندید .
خوشحالم که افرادی نظیر شما هستند که متواضع ،هیچ بر سردر منزلشان ننوشته اند "هرکس هندسه نمی‌داند به اینجا قدم نگذارد" و این فرصتی ایست برحقیر که جویای نظر حضرتعالی و سایر ارجمندان شوم .

ی شک پست مدرنیسم ورای مدرنیسم رفتن است
(کلّی پاسخ براتون نوشتم امّا شوربختانه همش پرید و من الان وسط یه مهمونی هستم و نمی تونم دوباره بنویسمشون)

یکی از لذّت های من و چیزی که دو ترم در دانشکده پاس کردم فلسفه ی هنر بوده
امّا عقیده ی من اینه که پست مدرنیسم دارای علایمی هست که بی شک می تونیم در نظر بگیریمش البته بستگی داره که پست مدرنیسم رو در چه هنری در نظر بگیریم

این روزها دسترسی به اینترنت ندارم و مهجورم در نخستین فرصتی که دست دهد نوشتاری ژرف در باب پدید آمدن مدرنیسم و وراِی آن پست مدرنیسم خاهیم داشت

موید باشی

عبور از من شنبه 9 آبان 1394 ساعت 08:27 http://elahe131353.blogsky.com

سلام و احترام گرامی
خوب و پر از تلنگر...
گاهی مطالبی رو که جنابعالی می نویسید چندبار مرور می کنم.
چندوقته خییییییلی سرم شلوغ شده و علت اصلیش مدرسه ی بچه هاست و از این قبیل....
بازهم میآم . فعلا" دارم .... : میرم مدرسه/ میرم مدرسه/ جیبام پر از/ فندوق و پسته ...

سلام سرکار خانم تاجیک زاده ی محترم
ممنون که به یاد من هستید حتا در شلوغی روزگارتان
رسیدگی به بچه مدرسه ای ها عین زندگیست موید باشی مادر بزرگوار
درست میگید با هر بار دوره ی تحصیلی فرزندان والدین هم یک دیپلم می گیرند!
آرزوی تندرستی دارم براتون

دورباش یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 08:26 http://mejnun.blogfa.com/

سلام ازخواند مطالب ارزشمندتان لذت بردم. خوشحال میشم به من هم سربزنید . باافتخارلینک شدید

سلام
خوش آمدید
در نخستین فرصت می آیم و می خانمتان

دلسوختگان یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 09:23 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

این روزها همچون پاییزان در حال ریزش و سکوت فصل هستیم . . !!!
مهربان دوست مدتی ست خبری از جملات زیبای شما نیست . . ؟
امید که همواره شاد و تندرست باشید . . .
انشاا... .

سلام بهرام عزیزم
مدتیزست کارهای مهم تری را لاید جوابگو باشم
پشت گوش انداختمشان و زیاد شدند در حال انجام آن ها هستم
ضمن اینکه جدا شدن تز فضای مجازی و رفتن به سمت دنیای واقعی برایم خوش تر بود
سپاس که به یادم بودی دوست گلم

شنگول آباد چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 08:09 http://bayatilar.mihanblog.com/

نصایح هنرمندانه ای بود
درود
وق کردیدبه شنگول آبادهم تشریف بیاوریدتازه افتتاح شده !!!!!!

ممنونم
سر می زنم

بهار چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 08:19

سلام محمد رضا. بعد از مدتها امدم وبلاگستان و گذار و گذرم هم به اینجا افتاد . اجمالی چند تا از نوشته هات رو که کد نداشت خوندم . به عنوان یه رهگذر.خواننده . دوست ؛ منتقد که اسم خودمو نمیتونم بذارم ؛ ..حالا .هر چی .. خوب... واضح و مبرهنه که علاقه به نوشتن در تو داره فریاد میزنه. شکی درش نیست. این خیلی خوبه. فقط اگه بهم اجازه بدی یه نکته رو عنوان کنم. جمله هات رو خیلی کوتاه کردی و زبان و بیان نوشتارت رو از رئال بردی سمت ابتدایی گونه. نوشته هات یه مقدار کم قوام تر شدن. هر چند ممکنه این یه سبک خاص انتخابی باشه . علی الحال برات هر انچه هدفت هست رو آرزومندم. ضمنا یادم مونده که توی وبلاگستان نمیشه کامنت بحر طویل نوشت. فرستاده نمیشه. پس یا حق.

تینی وینی پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 10:59 http://tinivinii.blogfa.com

سلام پاپیون
بسیار وقتی است وب خودم هم نیامدم چه رسد وب دوستان
من هم فیلم دوست دارم هم موسیقی
اما خوبش کم به پستم میخوره
سراغ دارید لیست کنید برامون شاید حال ما هم بهتر شد! :)

سلام
بله خیلی وقته
من که اسم دوتا فیلمو گفتم موسیقی هم که وبلاگ ترنگ هست

عجب ..."چند نکته ی"
معرکه ای.......................................................

خوش آمدید
چه اسمی داری!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد