پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

تکرار... تکرارا... و باز هم تکرار!

زمان برای من حالتی فنر مانند پیدا کرده؛ اینگونه که سختی‌ها مانند لحظه‌ی جمع شدن فنر روی دور کند پیش می‌روند و خوشی‌ها به سان همان فنر جمع شده دمی تمام می‌شوند؛ به همان بی‌معنایی جهیدن فنر. این تکرار مداوم و بی سر و ته مثل حلقه‌ی موبیوس، چیزیست که به آن زندگی می‌گویم.

به این می‌ماند که آدمی به شکلی مدام در حلقه‌های تکرار اعمال ، رفتار و سبک زندگی اسیر و مشغول است و آنقدر از خود بیگانه که گاهی از این تکرارهای احمقانه لذت می‌برد؛ تو گفتی بنیان آنچه که زندگی و در پیامدش لذت نامیده می‌شود در شکلی از تکرارهای پوچ و بی معنی خلاصه شده و هیچ چیز تازه‌ای وجود آدمیزاد را به تسخیر نوع منحصر به فرد خود در نمی‌آورد، که اگر اینگونه شود بعید نیست که انسانی نو را پس از این تجربه، در خود متولد شده ببینیم.

من در این فنر دو طرف بسته به شکلی بی پایان سختی را تاب می‌آورم با این فکر احمقانه که دمی لذت را بچشم و درد انگیز اینکه آنچه لذت می‌نامم به شکلی کاملن محدود در تکرارهای مکانیکی، عصبی و روانی خلاصه و مختصر شده و این نقشه‌ی تباهی ما است.

م.ر.الف

تیرچهارصد