پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

فردا تو می آیی!

هر چقدر هم که جهان ساز مخالف بزند وقتی که می رسی شیدای حضورت می شوم و امید در دلم می کاری هر چند که این زمان درّ نایابی است امید در دل و جانم. بودنت هیچ کاری اگر نکند همین که هستی مرا در سر، خوشی و در دل آرامشی. ای مهمان هر ساله ی من بانوی آب و آینه، اردیبهشت رویایی، خوش آمدی، سخت منتظرت بودم. مثل هر سال سرشارم کن از آنچه دوست می دارم ای مایه ی امید و انگیزه و آینده...


امشب دلم می خاد تا فردا می بنوشم من

زیباترینِ جامه هایم را بپوشم من

با شوق بی حد باغچه هامون رو صفا دادم

امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم

بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها

فردا تو می آیی فردا تو‌ می آیی


پاراگراف های پایانی:

می خاستم برای این پست نقد و نظری در مورد داستان بلند«مدار صفر در جه» ی  زنده یاد احمد محمود را بگذارم، برای صاحب نظری خاندمش گفت: سیاسی نوشته ای برایت مشکل ایجاد می کند تو که ریشت پیش ارشاد گیر است. عمومیش نکن.! این بود که از آن به این رسیدم.


یک آن هم به آن مادری بیاندیشیم که یک شبه، سیل هم خانه مانش را برد هم کودک چهار ساله اش را


ترانه ی پایانی از «استاد جهانبخش پازوکی » است.

من یک هنرمندم یک آپُرتونیست

در آغازین روزهای امسال یعنی مدّت کمی پس از جنبش سگ دوستی مردمانی که می خاهند با کلاس بودنشان را فریاد بزنند و بگویند برای حیوانات ارزشی بیش از آنچه هست را قایلند، زنی با وضعیتی وخیم و کمترین سطح هوشیاری (کما) به اورژانس بیمارستان شهدا آورده شد. او دچار مسمومیت دارویی شده بود. می دانید که مسمومیت دارویی نام پزشکی خودکوشی است.!

این زن یک زن بزهکار، معتاد یا ... نبود او یک هنرمند بود. هنرمندی که بسیاری از ما نامش را دستکم یکبار شنیده ایم.!

یادم می آید چند روز بعد از این که فیلم کتک زدن سگ توسط راننده ی زامیاد همه گیر شد، بسیاری از به اصطلاح هنرمندان اعم از بازیگر و غیره به همراه مردم عادی مقلّد همیشه حاضر در اینجور گردهمایی های باکلاس ،جلوی در تعدادی از ادارات و سازمان های ذیربط جمع شدند که واویلا و صد دریغ در ایران کسی سگی را بزند. خیلی خوب بود. ساده لوحان فکر کردند چه قدر اوضاع خوب شده که خیل زیادی از مردم به خاطر «سگ زنی» نه «سگ کشی» این طور اجتماع کرده اند.

امّا وقتی می بینی یکی از هنرمندان سرزمینت به علّت تنگدستی و آبروداری و اینکه دیگر نمی تواند شرایط موجود و پر فشار را تاب بیاورد برای دوّمین بار ظرف دو سال  دست به خودکشی زده و به کما رفته، از شدّت تناقض موجود،خنده و گریه را با هم دچار می شوی.!

«ثریا حکمت»بازیگری که در زمان زنده بودنش  از هر طرف به او اجحاف شد. پدرش به علّت اینکه بازیگر بود طردش کرد. همسرش سال  ۵۹ رهایش کرد ‌و رفت او را با یک فرزند تنها گذاشت و جامعه ی هنری ای که در دوازده سال پایانی عمرش به او هیچ نقشی نداد تا با درآمدش امرار معاش کند. جمعه بیستم فروردین ماه بعداز چند روزتعلیق در حالت کما از دنیا رفت.

او در سال ۹۳ هم اقدام به مرگ خودخاسته کرده بود امّا زنده ماند. بعد از آن وزارت ارشاد  پنج میلیون تومان به او وام داد و ماهی ۳۵۰  هزارتومان مقرّری(برای یک بازیگر با بازی در چندین فیلم و سریال)

 او برای بار دوّم آنقدر دارو مصرف کرد که دوباره به این زندگی بازنگردد و بلاخره قلبش ایستاد و به آنچه می خاست یا شاید نمی خاست و مجبور شد رسید.

دقیقن در روز مرگش  عکس یکی از همکاران جوانش در فضای مجازی می چرخید. عکسی که نشان می داد خانم بازیگر دستکش به دست  در کمپین نجات سگ های رشت در حال نوازش سگی بی کُرک و پشم است و کلّی هم  از او به خاطر این حس حیوان دوستانه تشکّر شده بود.!

از خود می پرسم، چگونه است که برای اتّفاقات کم ارزش(در جامعه ای با اولویت های اجتماعی وخیم تر)، اینگونه موج راه می افتد امّا اتّفاقات مهم تر و هولناک تر هیچ واکنشی را در برندارند؟!

آیا جامعه ی مقلّد از خود بی خود شده ی مدرن پسند از نوع تکنولوژیک اینترنتی در برابر وقایع اسفبار کور و کر شده؟ 

کمی فکر بکنید... ترس برتان می دارد.

 در پایان تنها یک خاهش می ماند:

دوستان عزیز اگر سگی گربه ای شل و کور یا کرک و پشم ریخته سراغ دارید عاجزانه استدعا دارم به بنده اطّلاع دهید می خاهم عکسی بگیرم برای صفحه ی اینستاگرامم همان را برای تلگرام و لاین و واتس اَپ و فیس پوک و کلوب هم استفاده می کنم.

بلاخره هنرمندی گفتند باید برای جلب توجّه و لایک بیشتر کاری کرد. خودی نشان داد. عقب نماند. عقب ماندگی بد است.


                                     محمّدرضا. الف. ۹۵/۱/۲۱

هی فلانی زندگی شاید همین باشد!

باد اگر نرود، نیست می شود. بودنش در رفتن است و ماندنش فناست.

کوه، ایستاده از درون می گدازد. صدها سال طول می کشد که تاب و توانش  طاق شود و داغ دل بپراکند.

دشت صبورانه تن به برف و سرما می دهد. ضربه های تازیانه ی باران را می‌ پذیرد که در بهار هنر کند و مرغزار شود.

و

زندگی ما اگر آنی باشد که باید. می شویم همین ها ... مثل باد، مثل کوه، مثل زمین ... بی سکون، پایدار و‌صبور

آتش وقتی از بن چوب تن می رهاند، آزاد می شود. می رقصد، نور و گرما می بخشد. می بینی اش امّا تن به هیچ قفسی نمی دهد. گرفتار نمی شود.

آزادی، پاداش رهایی است از آنچه نمی گذارد گرما بخش و نورا شوی.

مگر می شود نور را از شعله ستاند؟! مگر می شود شعله های رقصان را به بند کشید؟

طبیعت تکرار چرخشیست موزون، پیش از آدم ‌و پس از او

ما امّا می توانیم فقط تکرار بودن های ملالت بار نباشیم  حتا اگر مثل ابر، دمی بباریم و سپس محو شویم

طبیعت نیک ترین استاد است اگر چشم دل بگشاییم

                                                                                    م . ر . الف.    ۹۵/۱/۱۷


طرح دل:

    پاره ی تنم

ذهنم مدام نامت را می خاند

و در آن دم

یک"کاش می بودی!"

مثل چلچله ای که جفت خیش را گم کرده

در دلم آواز می دهد

          «م.ر.الف بهار ۹۵»

پی نوشت:

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی

تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم تو ام، تو همه در خون منی

گر مه و خورشید شوم، من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری، چون سوی من درگذری

باش، چنین تیز مران، تا که بدانم که تویی

مستم و تو مست زمن، سهو و خطا جست زمن

من نرسم لیک بدان، هم برسانم که تویی

«جناب مولوی»


_ عنوان نوشته، نام شعری از جناب اخوان ثالث