ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک چیزهایی هست همیشه که درباره اش اندیشیدن جرات می خاهددرون توست با توست امّا به آنها نمی اندیشی
یک چیزهایی هست همیشه که نمی توانی بازگو کنی به هیچکس....حتا خودت هم نمی توانی زیاد به آنها بیاندیشی یادآوریش به همت می ریزدو احساس خلآ می کنی!
قبولشان کردی یا نتوانستی با آنها کنار بیایی امّا به چگونگی آنها نمی اندیشی!
کسانی هستند که به تو خیلی نزدیکند با تو اند در تو جوانه کرده اند روییده اند امّا اینها را حتا به آنها نیز نمی توانی گفت!
اسرار همینها هستند. همینها هستند که تو را به تو می شناسانند امّا به محض اینکه بازگوشان کنی تو دیگر تو نیستی و خود را در دیگری به اشتراک گذاشته ای
راستی ما با این چیزها چه می کنیم؟ با اینها که می دانیم و نمی توانیم به کسی گفت و گاهی خود نیز یارای اندیشیدن به آنها را نداریم اینها گاهی مثل خوره درون ما را می جوند می خورند پوکمان می کنند چنانکه با تلنگری در هم می شکنیم فرو می ریزیم و تا دوباره بنا شدنمان زمانی چند گیج و گولیم.
همیشه اسرار از پی ماجراجویی زاده می شوند از پی کشف تازه ها از پی کشف یک احساس نو و گاهی از پی یک رخداد یک تصادف ساده
ما با اسرارمان چه می کنیم؟!
م.ر.الف
92/6/16
به محض اینکه بازگویشان کنی تو دیگر تو نیستی....
دقیقا همینه...:)
ممنون که سر زدین شیما بانو
یک چیزهایی هست همیشه که نمی توانی بازگو کنی به هیچکس....حتا خودت هم نمی توانی زیاد به آنها بیاندیشی یادآوریش به همت می ریزدو احساس خلآ می کنی!
.
,
انگیزه آمدنش ، یک اتفاق ساده بود ، به سادگی هم رفت !
شهریور پیش نوشتم
از همه کسم که اونم کسی نبود ، جز هیچکس !...!
چیزهای بزرگی که به سادگی واژگون می شوند
و باور ما.....
ممنون بانو
اوهوم
واقعا
کسی که بیشتر از همه دوستت دارد
بدون دلیل شاید هر روز با تو دعوا بکند
اما وقتی که ناراحتی ...
با همه ی دنیا می جنگد تا به ناراحتی ات پایان بدهد !
کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ا مــــــــــــــــــــــــــــــــ لــــــــــ ن درســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تـــــــــ ه
اگر این سرّ نهانی از احساس تو نسبت به یک دوست باشد، از طلب تو، آنوقت نگویی بدجور سوختهای، بگویی، تو دیگر تو نیستی...
اینهم از همان معضلات بزرگیست که همیشه با آن دستبه گریبانم، چه خوب گفتین!
ممنون از حضورتون
این بر سر دو راهی ماندنهاست که نیاز به هنرمندی داره تو زندگی
منم ممنونم
سلام
واقعن همینطوره ... ادم ها اکثرن درونش شان چیز دیگری ست ... پرند از پیچ و خم ها و افکار و عواطف و ... گاهی باید سبک شد ... حالا یا برای کسی که واقعن از جنس خودت باشه و ذره ذره وجودت رو بفهمه و درک کنه که متاسفانه همه آدمها شبیه هم نیستند ... یا اینکه یه جای مخفی داشته باشی تا بری اونجا و با خوده خودت حرف بزنی ... بری توو عمق یه جنگل ... یا لب دریا بشینی و دردهاتو بسپاری به موجهای آب ... فک کنم خلوت کردن با خودمون و خدا جواب بده ... حالا مکانش فرقی نمیکنه ... فقط باید اونجا رو محل امنی بدونی و آرومت کنه .... این درد درگیر همه انسان ها هست ... من پر از حرف نگفته ام ... شما همینطور ... و دیگران هم به نوبه خودشون ....
گاهی وقتا که کم میارم با خودم میگم کاش مثه این فیلمهای تخیلی آدم میرفت یه جایی و یه دستگاه وصل میکرد به مغزش و کلن بعضی چیزا رو حذف میکرد یا ادیت میکرد ...
ببخشید پرحرفی کردم ... جنس حرفاتونو میشناسم ... یاد یه شعری افتادم که فک کنم فریدون مشیری باشه :
هی فلانی ... زندگی شاید همین باشد ... یک دروغ ساده ی کوچک !!!
روزتون بخیر
ممنونم مهشید خانم
بله یه حرفایی همیشه هست که باید باهاش سنگاتو وا بکنی وگرنه کلافت میکنه!
کاش میشد آدم به یه چیزی مانند کامپیوتر وصل شه و کللن ریست شه از بیخ و بن!
راستی من به روزم
درد هــای شـبـانـه ی تــو را کـسـی گـردن نـگـیـرد، خـدا هـسـت
هـر شـب بـر بـالـیـن تـو بـیـدار مـیـمـانـد
و آسـمـان را هـمـرنـگ چـشـم هـای تـو بـارانـی مـیـکـنـد
در امــتـداد رنــــج
چـشـم انـتـظـار فـردا بـمـان !
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو..
... اگر گویم زبان سوزد...
نگویم استخان سوزد...
می گویند "قوها" تنها پرنده هایی هستند که عاشق می شوند . حتی می گویند آن قدر در عشقشان پایدارند که وقتی زمان مرگشان فرا می رسد به همان نقطه ای می روند که نخستین بار عاشق شده اند و همان جا با خاطرات روزهای عاشقی جان می سپارند .
جل الخالق
درود جناب پاپیون ...
سلام سرکار خانم شرنگ
خوش اومدین
گفتن و مرور خیلی چیزا حتی تو خلوت حتی به خود آدم جرات میخاد مثلا جرات تغییر ،مبارزه....
حرفاتون همیشه حرف دله.
پاینده باشین استاد
به به صفا آوردین مهاسا بانو
خوش اومدین قدم بر دیده
تمام زندگی مبارزس باید خوی جنگندگی رو همیشه حفظ کنیم
بازم از این کارا بکنین بزرگوار
!!!!!!
خواندن انچه بسیاری وقتها ذهنت را مشغول کرده..به قلم یک دوست ناشناس....ممنون بزرگوار
چقدر..زیبا گفتید..
اختیار دارین عالی بود نوشته ی شما مخصوصن تصویر دچرخه ی قرمز که با متن ژوست شده بود.
من معمولن راز را می گویم. ولی صاحب راز را به زبان نمی آورم. -البته قرار است راز خودمان باشد وگرنه راز دیگران را نگه داشتن که ساده است- بله عرض می کردم:
می گویم: یکی بود یکی نبود یه آقاااااااااایییییی بود که ..........
خب. عکس العمل طرف را بالا و پایین و سبک سنگین می کنم. بسیاری مواقع می بینم که این اصلن رازی نبوده که من فکر می کردم راز است. راز آن است که افشایش آتش بزند و بسوزاند و روانه ی یکی از بهشت های این سرزمین پر بهشت بکند. زهرا، سکینه، محمد، ..... افشای این راز را اگر زیر کتری هم بگذاری آن راگرم نمی کند.