پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

یک ارزو بکن!

پسری به نام کریس گرسیوس از زمانی که به یاد می اورد رویای این را داشت که روزی بتواند پلیس شود.اما یک مانع بزرگ سر راه او قرار داشت او سرطان خون داشت و امیدی نداشت که حتا به بلوغ برسد وقتی هفت ساله شد اوضاع بیماریش رو به وخامت گذاشت و درست در همین زمان دوست خانواذگی انها که یک افسر پلیس گمرک در ایالات متحده بود ترتیبی داد تا کریس به رویایش برسد او از مافوق خودش سروان ران کاکس خاهش کرد تا کریس چند روزی زا در کنار افسرهای دایره امنیت عمومی اریزونا بگذراند. 

وقتی روز موعود فرا رسید سه دستگاه ماشین پلیس و یک گارد موتور سوار که بر رویش معروفترین گارد امنیت یعنی فرانک شانک ویتز نشسته بودبه کریس خوش امد گفتند و او را تا محل اسکرت کردند.سروان کاکس او را به گشت زنی بر روی منطقه ی اریزونا با هلی کوپتر دعوت کرد. 

پس از ان مراسم سوگند کریس برگزار شد و روز او به عنوان اولین و تنها پلیس افتخاری ان منطقه به پایان رسید.روز بعد سروان کاکس از شرکتی که یونیفورمهای پلیس بزرگراه اریزونا را تولید می کردکمک گرفت و در مدت بیست و چهار ساعت یونیفورم رسمی پلیس بزرگراه در اندازه ی کریس دوخته شد و درب منزل تحویل کریس گردید او در پوست خود نمی گنجید. 

دو روز بعد کریس در بیمارستان و در حالی که یونیفورمش در کنارش بود درگذشت.شانک ویتز از درگذشت دوست خردسالش غمگین شد اما از اینکه فرصت کمک کردن به وی را تجربه کرده بود خوش حال بود. 

اما کودکان زیادی شرایط کریس را داشتند پس شانک ویتز برای تکرار تجربه اش بنیادی را تاسیس کرد به نام یک ارزو بکن از ان تاریخ تا کنون در مدت بیست سال او و سازمانش به بیش از هشتاد هزار کودک برای رسیدن به ارزویشان به مدت بیست و چهار ساعت کمک کرده اند 

شاید باید گفت هیچ چیز ارزشمند تر از کمک به دیگران برای رسیدن به ارزوهایشان نیست

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد