پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

نشانی فصل‌نامه گفت

سلام

عزیران شما می‌توانید شماره اول و دوم فصل‌نامه ادبیات روایی گفت را از اینجا برداشت (دانلود) کنید.

نقطه نظرات و انتقادات خود را در همان وبلاگ بنویسید.

با سپاس

درباره‌ی دیالکتیک تضاد و چیزهای دیگر

اول: هر چیز متضاد با چیزی دیگر، توانایی درونی این را دارد که زمینه‌ی بروز متضاد خودش را ایجاد کند؛ و حتا متضاد خود را بزاید.

درتگ دریا گوهر با سنگ‌هاست

فخرها اندرمیان ننگهاست

دوم: یک جمله‌ی حکیمانه هم از خودم بگویم:

هر طرد کردنی به نوعی طلب است و هر انکار اقراری در خود نهفته دارد.

سِیُم: مجموعه داستانم آماده‌ی چاپ است؛ فقط در این شرایط حوصله‌ی دنبال ناشر رفتن ندارم؛ اگر سراغ دارید خبرم کنید لطفن. اوضاع اقتصادی هم جوریست که ناشرین دارند به فلوچ می‌روند.

چهارم: این روزها درس می‌خانم، کتاب می‌خانم و تا می‌توانم سراغ فضای مجازی نمی‌روم؛ مگر برای درس و جزوه و فایل صوتی. بچه‌های قدیم سال‌های77 و 88 آمده‌اند سراغم که باید دوباره شروع کنی. نمی‌خاهم. من از این آشفته بازار بوی کباب استشمام نمی‌کنم. خر داغ می‌کنند.


م.ر.الف



سکون

ابرها در سکوت و آرامش حرکت می‌کنند؛ هرچند که بادها بر آنان می‌تازند و حرکتشان می‌دهند. سکوت‌های مابین موسیقی ملودی‌هاست که آن را جذاب‌تر می‌کند. گویا هرچه که در سکوت رخ می‌دهد از عمق و توان بیشتری برخوردار است. سکوت‌ها هستی دارند و بودن را می‌انجامند؛ سطح را می‌شکافند موجودیت را به وجود می‌رسانند و چگالی حضور از وجودشان ثقیل می‌شود.

سکوت‌ها را دریابیم. آدم‌هایی  که در سکوت وزن می‌یابند را بشناسیم. کسانی که در این هیاهوی بی‌وزن‌ها مثل ابر می‌گذرند و بی‌صدا می‌بارند. سکوت را تزیین وجودمان کنیم. صدای سکوت را بشنویم.

99/4/25

م.ر.الف

داستان نویس خدا ابلیس

نویسنده آنگاه که نوشتن داستان را می‌آغازد، بر منطق جهان بر‌می‌آشوبد و آن سنت غیر قابل تغییر را اگر بخاهد در هم می‌شکند؛ تغییر می‌دهد و هرآنچه را که می‌خاهد از نو می‌آفریند. آن سنت غیر قابل تغییر اگر شکستن زمان و  برساخت وقایع غیر قابل وقوع و آفرینش موجودات هرگز نادیده نیست، پس چیست؟

نویسنده حرکت خطی زمان را در می‌شکند و آن را پس و پیش می‌کند، گاه لحظه‌ای را  به اندازه‌ی دو ساعت می‌کشد و خاننده را وادار به خاندنش می‌کند و گاه سالی را در واژه‌ای خلاصه می‌کند؛ از این رو و از پس این ایده که او سنت غالب هستی را درمی‌شکند و بر آن چیره می‌شود و جهان دلخاه و متوازن با داستان و محتوای آن را می‌آفریند، هر دو جای گاه خدا و ابلیس را توأمان تسخیر می‌کند. او در این فرآیند از من خیش فاصله می‌گیرد؛ موجوداتش اگر انسان یا هر موجود دیگری، در متن به خوداختیاری می‌رسند و آن‌ها هم هیچ اطاعتی از برسازنده‌ی خیش ندارند؛ از این منظر او آفریننده‌ی ابلیس و هم خود ابلیس است که با آفرینش جهان داستان و وقایعی که هیچگاه اتفاق نیفتاده، بر جهان واقعیت و واقعیت جهان می‌تازد و قواعد موافق طبیعت را با منطق مورد لزومش بازآفرینی می‌کند.

                                                                                                                                                                                                                                                  محمدرضا ایوبی    بهمن 400

تکرار... تکرارا... و باز هم تکرار!

زمان برای من حالتی فنر مانند پیدا کرده؛ اینگونه که سختی‌ها مانند لحظه‌ی جمع شدن فنر روی دور کند پیش می‌روند و خوشی‌ها به سان همان فنر جمع شده دمی تمام می‌شوند؛ به همان بی‌معنایی جهیدن فنر. این تکرار مداوم و بی سر و ته مثل حلقه‌ی موبیوس، چیزیست که به آن زندگی می‌گویم.

به این می‌ماند که آدمی به شکلی مدام در حلقه‌های تکرار اعمال ، رفتار و سبک زندگی اسیر و مشغول است و آنقدر از خود بیگانه که گاهی از این تکرارهای احمقانه لذت می‌برد؛ تو گفتی بنیان آنچه که زندگی و در پیامدش لذت نامیده می‌شود در شکلی از تکرارهای پوچ و بی معنی خلاصه شده و هیچ چیز تازه‌ای وجود آدمیزاد را به تسخیر نوع منحصر به فرد خود در نمی‌آورد، که اگر اینگونه شود بعید نیست که انسانی نو را پس از این تجربه، در خود متولد شده ببینیم.

من در این فنر دو طرف بسته به شکلی بی پایان سختی را تاب می‌آورم با این فکر احمقانه که دمی لذت را بچشم و درد انگیز اینکه آنچه لذت می‌نامم به شکلی کاملن محدود در تکرارهای مکانیکی، عصبی و روانی خلاصه و مختصر شده و این نقشه‌ی تباهی ما است.

م.ر.الف

تیرچهارصد

تصویر در مه

من پنجره‌ام. تو از من عبور می‌کنی و به دور دست‌ها، به خاطرات گم شده میان شاخ و برگ صنوبر دیرین می‌نگری. 

و دریچه‌ام، دریچه‌ای که وهم نبودن نور امید را از سیاهِ نیمه شب‌هایت می‌گیرد و تو را به نورِ پیوسته به ابدیت گره می‌زند.

تو اوج می‌گیری به لایتناهی ورای ابرها و دریچه دور شدن و پیوستن‌ات را می‌نگرد.

محمدرضا ایوبی 

00/1/18

 


 

پ.ن:

سکانس حمام(گفتگو در راهروی حمام) سیاوش/ قسمت دهم...

_از چهل سالگی که می‌گذری همه چیز در ذهنت طور دیگری ته نشین می‌شود، حتا تصویر خودت...

_جن‌ها به هر راهی می‌زنند تا شفاف‌سازی شود.

سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی

می نرود صنوبری بیخ گرفته بر دلم

                                                                   (سعدی)

هیچ...عشق

گفت: من هیچ نیستم

پاسخ شنید: هیچ شدی، اول راه است که هیچ پنج نقطه دارد

عبرت شو که هیچِ بی نقطه شوی، آنگاه است که پیموده‌ای فنا را




پ.ن:

دست‌نیافتنی‌ها تا ابد دوست‌داشتنی می‌مانند؛ برای همین عشق نشدم 

آدم تقویمی

نویسنده: محمدرضا ایوبی

ماهیت حکومت، چه سیستماتیک و یا سنتی، هر چه که باشد تمایل به توتالیتاریسم دارد و تمامیت تأصی جامعه‌اش را طلب می‌کند؛ آنچه که به چنین خواست ظالمانه‌ای پایان می‌دهد، نافرمانی و ایستادگی در برابر گفتمان مسلطی است که هر نظام حکومتی با ایجاد و پایش از آن، کوشش در کنترل افراد جامعه دارد تا جریان نقد ایرادات خویش و تولید ذهن منتقد و ناراضی را الکن و ضعیف نگاه دارد.

"گفتمان مسلط" گاه ایوئولوژیک است و گاه برآمده از بیانیه‌های اومانیستی که در بیشتر مواقع و به خصوص در جامعه‌ی بشر کنونی {تحت تأثیر نظم نوین جهانی آمریکایی) این بیانیه‌ها در خدمت سرمایه‌داری هستند. گفتمان مسلط میل دارد حتا در خصوصی‌ترین ارتباطات و ذهنیات افراد جامعه رسوخ کند و نقش خود را بیافریند.

نظام‌های اجتماعی سیاسی تمایل دارند انسان را بدل به رباتی کنند که بدون اندیشه و پرسش، فقط به فرمان‌ها عمل کند؛ آن‌ها را پاس بدارد و هیچ از چگونگی و چرایی آن‌ها نپرسد تا به این طریق هرم آپاراتوس1 تکمیل شود و جامعه به خود کنترلی و بی حسی مدنی برسد. یکی از این جریان‌ها تولید "آدم تقویمی" است. آدم تقویمی آدمیست که برای بذل محبت، پاسداشت چیزها و یادبود جریانات، نیاز به تاریخی مشخص در تقویم سالانه دارد و این تاریخ را جریان حاکم با توجه به اصل گفتمان مسلط برای او درست می‌کند؛ بدین طریق آدم تقویمی مثل موجودی رباتیک در هر موردی که روز خاصی نداشته باشد دچار زوال حافظه و فراموشی می‌شود و در مواردی که روز خاصی نشانه شده باشد برای 364 روز باقی سال هیچ اندیشه‌ای نمی‌کند؛ همان روز قائله آغاز شده و فردایش همه چیز به پایان می‌رسد و آدم تقویمی چون ابژه‌ای رباتیک به استقبال مناسبت بعدی می‌شتابد؛ از روز زن به مرد، از روز دختر به پزشک، از آن به روز شعر و ادب و الا آخر...

فرق نمی‌کند روز زن یا مرد تولد یک قدیس یا هشتم مارس یا سپندارمذگان باشد، آنچه که نهایتن از تاریخ‌ها مستفاد می‌شود، تسلط بیانیه‌ی جریان حاکم است. کسی که خودش می‌اندیشد و برای ذهنش نیاز به برنامه‌ریزی از بالا ندارد، منتظر آمدن روز خاصی نیست؛ که هر روز را گرامی‌داشت انسان در هر مقامی می‌داند. جنسیتی کردن جایگاه انسان ، نقش دادن به او و تنها تثبیت یک روز برای پاسداشتش، هر سه به نفع جریان جامعه ستیز حاکم می‌شود.

برخی از مناسبت‌های جامعه‌ی جهانی امروز، نتیجه‌ی جریان "نئولیبرالیست" حاکم بر جهان است؛ این مناسبت‌ها معمولن سربرآورده از بی‌تاریخی ، ابهام و افسانه‌ها و اسطوره‌ها هستند. جریان سرمایه‌داری نوین که از مرگ انسان‌ها نیز به دنبال کیسه دوختن است و نمونه‌هایش در ایران نیز دیده می‌شود (تورهای اخیر دیدار از کولبرها در کوه‌های مرزی کردستان) هر چقدر که بتواند آدم رباتیک امروز را به مصرف کننده‌ی صرف بدل کند، این را با پاراپاگاندا و جعل تاریخ و افسانه و با تبلیغات پدید می‌آورد. سود این‌همه خرس بی‌مصرف و شکلات غیر قابل خوردن روز ولنتاین به جیب چه کسانی ریخته می‌شود؟... چهارشنبه سوری و مناسبت‌های بی‌مصرف و تهی دیگر را نیز بیافزایید.

تقویمی شدن نهایت بردگی نوین است؛ چیزیست که جریان منفی کنترل را از دوش دولت‌ها برداشته و بر گردن عامه‌ی جامعه قلاده می‌کند. جامعه‌ی خودکنترل، بی خاصیت‌ترین جوامع است.

 

1- به نظریه‌ی لویی آلتوسر در مورد آپاراتوس مراجعه شود.

رنج و هستی

   رنج  و هستی انسان

نوشتاری تحلیلی درباره‌ی رنج با رویکرد به آراء نیچه در دو کتاب "اراده‌ی معطوف به قدرت" و "زایش تراژدی"

                                                       

"برای آن دسته از انسان‌ها که برایم مهم‌اند آرزوی درد و رنج، اندوه، بیماری، بدرفتاری و بی‌آبرویی می‌کنم" و بشر امروز فکر می‌کند این جملات باید افاضات یک ذهن بیمار و عقده‌ای باشد؛ خصوص وقتی که کتاب "زایش تراژدی" نخستین کتاب ساختارشکنانه‌ی نیچه هم با این پرسش گشایش می‌یابد که "آیا ممکن است ما از وفور و زیادت هم رنج ببریم؟" اما مهم‌ترین چالش نیچه در این کتاب تقسیم‌بندی او در باب زیبایی‌شناختی است؛ گرایش‌هایی که با یکدیگر در تقابل‌اند.

­_گرایش دیونی‌زوسی که هسته‌ی گسترش‌اش تیرگی ازلی مرزهای جداکننده‌ی خویشتن از جهان است. (پویایی، سرزندگی، تحرک، جنبش و شور)

_گرایش آپولونی که سرمشقی خردگرا است و هنر را جایگزینی مناسب برای تیرگی زندگی آدمی می‌داند.

آپولون بیانگر تجربه ی "عالم رؤیاست" که "وهم زیبایی" را تدارک می بیند؛ تجربه ی "وهم زیبا"ی آپولون به فردی که در متن جهانی عذاب آور زندگی می کند، اطمینان و آرامش خاطر می بخشد؛ در مقابل، تجربه ی دیونی‌زوسی، تجربه‌ی "مستی" و سرخوشی است که اصل تفرد را در هم می شکند و در آن هرچیز شخصی در "خودفراموشی" کامل محو می شود.  هر چند نیچه در نهایت این دو گرایش را تقویت کننده و متمم یکدیگر می‌داند و خلق تراژدی را به خاطر پیوند زدن این دو گرایش می‌ستاید اما به گواهی زندگی‌اش او رویکردی دیونی‌زوسی دارد( حتا از سال1888 نامه‌هایش را به اسم دیونی‌زوس امضا می‌کرد). این دیدگاه و فلسفه‌ی مطرح شده در آن کتاب در میان فیلسوفان و زبان‌شناسان آن دوره باعث شد که آن‌ها نیچه‌ی 28 ساله و جوان را طرد کنند؛ چراکه این نظریه شکافی ژرف با فلسفه و فرهنگ فلسفی دانشگاهیان داشت و سرانجام همین شکاف و مسئله‌ی بیماری نیچه باعث شد که او در 34 سالگی از استادی و تصاحب کرسی دانشگاه بازل استعفا دهد و تا پایان زندگی خود به کوه‌های آلپ پناه ببرد و مشغول درمان سردردهای طولانی خودش شود که دورانی تیره و در عین حال پربار از لحاظ تولید محتوای فلسفی (که بعدها آبشخور فلسفه و جامعه‌شناسی نوزاده‌ی اروپا شد) بود.

در توضیح جمله‌ی نخست و با رویکردی نیچه‌ای باید گفت؛ او زندگی بی دغدغه، سرراست و شامل راحتی‌های بی قید را حرکت در مسیر پوچی و هیچ انگاشتن اراده‌ی خویشتن انسان می‌داند. او از شهر متمدن و مرتب با آدرس‌های سرراست بازل به کوه‌های آلپ و پیمودن مسیر‌های ناهموار و صعب کوهستانی پناه برد تا علاوه بر درمان سردرد‌ خود به وسیله‌ی آب و هوا و استشمام بوی گل‌ها، اراده‌ی خویشتن در طی کردن مسیرهای به چالش کشنده‌ی توان انسانی را بیازماید. در نظر بگیرید که او مسیری از سوئیس تا شمال ایتالیا(شهرتورین) را با کوه‌پیمایی و پیاده روی در مسیرهای صعب پیمود؛ این کار از نظر او حاوی طی مسیری درونی و روحی و پرورش جرأت و ابراز وجود نیز هست.

نیچه نقطه‌ی آغاز عزیمت انسان به سمت اَبَرانسان شدن را "امتناع از عمل بر مبنای منافع بدیهی خویش" می‌داند؛ بر همین مبنا چندین سال آخر عمرش را با رژیم‌های سخت غذایی می‌گذراند و نوعی ریاضت را به مبارزه می‌طلبد. او معتقد است در این شکل از امتناع، نشاطی حیات‌بخش به وجود می‌آید؛ این نشاط شاید همان افراط پس از خود‌‌‌داری است(پرخوری و لذت از خوردن، پس از یک روز روزه‌ داری؛ مثال قابل لمسی برای ما است). این افراط ناشی از فلسفه‌ی دیونی‌زوسی، سراسر زندگی نه چندان طولانی نیچه را در بر گرفته بود. او نام این انگیزه‌ی پس از امتناع را "افسون وسوسه" گذاشته بود؛ یعنی چیزی که جای ما تصمیم می‌گیرد. فراموش نکنیم که بیشتر ما پس از تصمیمی افراطی، به شدت پشیمان می‌شویم و خود (که از نگاه نیچه همان افسون وسوسه‌ی درون است) را تنبیه می‌کنیم.

نیچه سختی را به خاطر خود سختی تجویز نمی‌کند؛ بلکه او با به کار بردن زبانی استعاری، سلامتی را مترادف با لذت بردن نمی‌داند؛ بلکه سلامتی را نیازمند گذراندن آزمون‌هایی می‌داند که بنیه‌ای نیرومند را پدید می‌آورد که به واسطه‌ی آن اَبَرانسان متولد می‌شود. او در ادامه‌ی آرزوهایش برای آشنایان می‌گوید: "آرزو می‌کنم بی خبر از خودکم‌بینی عمیق و زجر بی اعتمادی به خود نمانند؛ دلم برایشان نمی‌سوزد چون برای آن‌ها تنها چیزی را می‌توانم آرزو کنم که از طریق آن می‌توانند ثابت کنند که ارزشی دارند یا نه؟". او توصیه می‌کند که از درد و رنج خود شادمان باشیم؛ چرا که فقط در صورت پرهیز از درگیر شدن با آن می‌شود آن را به محاق برد؛ فقط هنگامی که خود را از سختی‌ای جدا کنیم که آرام‌ترین لحظاتمان را به خودش آغشته می‌کند شادمان می‌شویم(سردردهای نیچه را مد نظر داشته باشید). این دیدگاه، هیچ انگاشتن زندگی و قربانی کردن آن(به سبک روحانیون آیین‌ها) نیست؛ بلکه در برکشیدن سختی‌ها به جهت رفع و یا هموارتر گذر کردن از آن‌هاست. او در دیدگاهی درخشان خویشتن انسان را وجودی منفعلانه در برابر هستی(به کلی) نمی داند و کشف خویشتن منحصر به فرد را در فرآیندی فعال و چالش برانگیز و در عین حال مستمر با هستی و زندگی بر‌می‌شمرد و با این توصیف، تحقق زندگی به معنای فاعلیت بر زنده بودن را با گذران عمر و زنده‌مانی فاصله گذاری می‌کند.

او تا حدود زیادی خروج از قالب‌های از پیش تعیین شده و عصیان در برابر ناملایمات اجباری را شکلی از به مبارزه طلبیدن در جهت وجودی فعال و کشف خویش می دانست که یقینن همراه با رنج است؛ رنجی که شاید تا پایان هستی انسان، او را به چهارمیخ بکشد اما از پی این رنج هاست که اَبَر انسان با اراده‌ای معطوف به قدرت پدید می‌آید و بر همین مبنا جمله‌ی "چیزی که مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند" متولد شد.

 نویسنده: محمدرضا ایوبی



منابع:

کتاب اراده‌ی معطوف قدرت

کتاب زایش تراژدی

مقاله‌ی آراء کاگ فیلسوف آمریکایی در مورد نیچه