_رها: مهتاب من دوستت دارم نمی تونم فراموشت کنم. بعضی وقتا تو خاب هم حتا دارم بهت فکر می کنم!
>مهتاب: بس کن رها بس کن این رابطه تموم شدس
_چرا تموم شدس؟ ما فقط دو هفته با هم قهر کردیم از دست هم ناراحت بودیم
>ما همون دو هفته پیش تمومش کردیم
_ما فقط قهر کردیم همین، قبلن هم اینکارو کرده بودیم.
>بس کن رها اگه من زنگ نمی زدم که حالتو بپرسم تو صد سال دیگه هم زنگ نمی زدی
_من از دستت ناراحت بودم ولی اینطور نبود که فراموشت کنم یا نخام که زنگ بزنم
>می خام تلفنو قطع کنم بخابم خیلی خابم می آد!
_جواب منو بده مهتاب، کِی صحبت کردیم درباره اینکه تمومش کنیم؟
>باید تمومش می کردیم که کردیم
_چرا؟
>چون این رابطه بی نتیجست!
.
.
.
اینگونه به نظر می رسد که انسان موجودی نتیجه محور و منفعت طلب است. هر کار یا فکری که از او سر می زند در پی نتیجه ی آن می آغازدش و به منفعت آن می اندیشد و این به عقل تجربه گرای او باز می گردد.
بارها خاسته ام درباره ی عقل منطقی و عقل تجربه گرا بنویسم امّا به تعویق افتاده. اینجا تنها به این نکته اشاره می کنم که همه ی داده ها و صغرا کبراهای عقل تجربه گرا همیشه درست نیست! امّا نادیده نیز نباید گرفته شود.
در بسیاری موارد پیش فرضهای ذهنی که از شنیده ها و دیده ها نشات می گیرد به همراه تجربیات گذشته که گاه تلخ و اسفبار بوده در ارتباطات آینده و اکنون ما نقشی پررنگ دارند و گاه ارتباطات ما را دچار اختلال و چالش می کنند. در پاری موارد حتا آن را به بن بست می کشانند.
دوستی می گفت: در ارتباطات عاطفی وقتی می خاهی ارتباطی تازه را بیاغازی باید توانسته باشی از شکست و تلخی های ارتباط پیشین، گذشته باشی آنها را رد کرده باشی و حسن نیت را نیز در ارتباط تازه مدّ نظر داشته باشی ورنه این چرخه ی ناقص، به در شکستن ممتدّ روان و عاطفه می انجامد.
م.ر.الف_______ 92/10/1
پ.ن:
-نقاشی اثر ادوارد مونک
-گفتگوی نخست نوشته مربوط است به داستانی از خودم به نام"کمی غیر معمولی"
-من خودمم نه خاطره منظره ام نه پنجره