پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

به خودت نباز

فرض کن یک نردباز حرفه ای به بازی دعوتت کرده و شوق بازی و لذّت، تو را وسوسه می کند. تخته را باز می کنی و مهره ها را می چینی، دوهزارو پانصد و سی و دو.حالا تاس می ریزی  و باید شروع کنی به حرکت.

اگر آن نردباز حرفه ای را زندگی فرض کنی و زندگی را چیزی جدا از وجودت، شک نکن او فرصت زیادی به تو نمی دهد اگر اشتباه کنی.، با نخستین حرکت نادرست شاید چندین تاس از او عقب بیفتی و با اشتباه بعدی ، شرایط جوری تغییر کند که مجبور شوی آنطور که او می خاهد مهره ها را حرکت دهی ، بعد کار به جایی می رسد که جفت آوردنت هم دردسر می شود. پشت سر هم گشاد می دهی و در شش و بش هم می مانی.

سر آخر، لذّت  بازی کردن برایت تبدیل می شود به کابوس باخت. به یک جایی می رسد که می خاهی بجنبی کاری کنی امّا دیر شده، تاس روی زمین می رقصد و با دهن کجی  مارس شدنت را خبر می دهد.

از نخستٍ کار باید تمام کوششت این باشد که مهره هایت را اشتباه حرکت ندهی ، شاید باز هم ببازی امّا به خودت نباخته ای به اشتباهاتت، به یک نردباز حرفه ای باخته ای که فلک نام دارد.


یک خط اضافه:

مهر و وفایت، طلبم            جور و‌جفا چرا کنی؟


کازابلانکا(۱۹۴۲): 

_ می خای برات یه قصّه ای تعریف کنم که آخرشو نمی دونم؟!

* تعریف کن

_ دوستت دارم

نظرات 17 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 13:48 http://fala.blogsky.com

درود آقامحمدرضا،
پست هاتون همیشه چیزی برای یاد گرفتن داره. خیلی خوب بود و اون بیت و اون دیالوگ پایانی هم که محشر بود.

سلام اسماعیل جان
شما لطف داری و نگاهت زیباست
سپاس

دل آرام یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 16:12 http://delaram.mihanblog.com

البته باید نوشت
اصل در آمد کار است نه دانستن کار
تاس گر نیک نشیند ، همه کس نراد است


که آن منم لیلاج پاکباخته ...
صلح و صفا / ترک جفا میکنم
ای تو همه هستی ام / مهر و وفا می کنم

قابل توجه حضار
( مخاطب خاص نداشت همینجوری برای تک بیت آمد )



که نازم خدنگ دلپذیر دل جفا پرست محبوب را - نهایت زندگی مثل کازابلانکا تموم میشه . حضرت دوست

دلم میگیرد از همه چیز ... از همه چیز .. از همه چیز

آمد کار اصل است امّا دانایی بهتره من اینجوری فکر می کنم
شما هم آره؟! شاعری و ما نمی دونستیم؟!!همه چیز تمام میشه مهم اثریه که از خودش می گذاره
کازابلانکا تموم نشده و تا عشق هست کازابلانکا هم دیده میشه

دلتان خرّم و شاد به حق خوبان خدا

نسترن یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 17:04 http://nas-taran111.mihanblog.com

وسوسه برایم در این پست واژه کلیدی بود ...
به هر حال حول همین وسوسه زندگی شکل می گیرد و هیچ کدام از اتفاق های اش چه خوب و چه بد به میل آدمی نیست ... که اتفاق های خوب اش را معنا نمی توان کرد و اتفاق های بد اش را ...

دقیقن وسوسه علت حضور آدمی در اینجاست
وسوسه اساس زندگیست
وسوسه است که می شود فرزند
اما قبول ندارم که اتفاق ها به میل آدم نیست
خوبی و بد زاییده ی ذهن مایند این جهان سترون است

رفیق پاییزی یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 23:50

I


ماجرای عجیبی است
ماجرای دوست ناب من و کهنه رقیب ...
به قول یارو گفتی کاش باد بشم برم تو موهات!!!

معتقدم !
برای بازی کردن نیامدیم ؛
بلکه
درختی خشک را مانم به صحرا
که عمری سر کند تنهای تنها

نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستیش را

___________
II

کوته به بوسه ،عاقبت این ماجرا کنیم...

دوست ناب من ،
کازابلانکا تمام نشده؛ ما تمام شدیم !(There Will Be Blood)
_____ _____ _____ ______ ____
III

کنایتی بر ضعیف (ه) ای :

نکند دست کسی دست تو را لمس کند ...!؟
‏منظورم ته دیگ سیب زمینی بود،بابا !
___________________________________
IIII

م.ر.الف عزیز
این نوشته کوتاه رو چیکار کنیم !
سرگردان کردیمون
چی بنویسیم ؟

من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

خوبت شد ؟؟؟

کهنه رقیبی در کار نبود من از فرط یکّه بودن خودم با خیش دوعل کردم
در مورد کازابلانکا بعضی ها شروع نمی شوند که تمام شوند
ضعیف ه ای در کار نیست رفیق کنایه هات بو داره

رفیق پاییزی دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 01:29

محمد رضای خوبم

کهنه رقیب ،همان فلک هست .

نه !
همه شروعی دارن ؛خوب یا بد ... یا حداقل میلی به آغاز دارن
اما همیشه مهم انتهای کار هست .

ضعیفه همان دنیاست ،دنیا !!؟
و سیب زمینی کنایه از گنج هاش ... باور کن !
مثلا خواستم طنز باشه

البته تقصیری هم نداری ... خود لغت "کنایت" کامنت رو به چالش کشیده !
الان که دوباره خوندم دیدم یکم کژتابی داره
باری ،بعضی وقت ها هم اینطوری میشه دیگه دیگه
-------------------
چه کنم
با چه کنم های
دلِ

سپاس از روشن کردنت
روشن شدیم
ممنونم رفیق جان

دل سوختگان دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 11:50 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

آدمی را با عقل و اندیشه هایش می شناسند . . !؟

زندگی . . .
یک بخش آن به اجبار و بخش دیگرش به اختیار است .. هر موقعیت و شرایط خاص و هر اقدام به هر کاری و تلاشی ، ابتدا برای آدمی به اختیار است که انجام دهد یا نه .. اما زندگی جاها و موقعیتهایی دارد که دیگر به اختیار نیست و به اجبار باید پیش رفت که چنین وضعیتی هم می تواند بسیار لذتبخش و هم می تواند بسیار زجرآور باشد و کاری جز تحمل بر آن نیست . . !؟
وقتی که تعهدی را می پذیریم .. به اجبار باید مسئولیتهای آن را هم بپذیریم .. قبل تعهد ما اختیار بر قبول و یا رد آن داریم .. اما بعد پذیرش دیگر قسمتی از اختیارات ما سلب و مسئولیت و اجبار جایگزین آن خواهد شد . . !!!!

سلام محمد رضا جان .. مشکل عدیده کنونی جامعه ما و سایر جوامع دیگر ، همین بی تفکری و از روی لذت و هوس کاری را انجام دادن است .. حتی امروزه این نوع تفکر و بی اندیشه گری ، به امر مهم ازدواج نیز رسوخ کرده و پایان آن نیز معلوم و مشخص است .. زندگی را بازیچه گرفتن و از روی هوی و هوس و بی اندیشه و بی نفکرات لازم ، اقدام و عمل کردن .. نتیجه ای جز باختن ندارد . . !؟

ممنون از مطالب زیبا و آموزنده یتان .. شاد و خرسند باشید مهربان استاد عزیز و ارجمندم .. انشاا... .

اینقدر خوب شکافتی و تو ضیح دادی که من فقط میگم سپاس بهرام جان

دل سوختگان دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 11:56 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

با تو من دوست آیم . . .
چرا تو دشمنی کنی . . .
با تو بر سر مهر آیم . . .
چرا تو کج خُلفی کنی . . .
به هوای تو زندگی کنم . . .
به نفس از نفس گیرم کنی . . .
به شوق تو ساختن کنم . . .
اندوحته ام را بیکباره آوار کنی . . .
تا که آمدم کمی عمر کنم . . .
به مرگ میزبانی مهمان کنی . . .

......................!؟


خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان

دل سوختگان دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 12:14 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

راه عشق دل دادن است . . .
دل سپردن و تن باختن است . . .

راه عشق شیدا گشتن است . . .
فدا شدن و بر باد دادن است . . .

راه عشق عاشق شدن است . . .
غیر یار ندیدن و دل بُریدن است . . .

راه عشق فنا شدن است . . .
ذره ذره آب شدن و دم نزدن است . . .



آخر قصهء " دوستت دارم " . . !!
" دوستش داشتن " است . . !؟

یک قصه است قصه ی عشق و هین عجب
از هر زبان که می شنوم نامکرر است
سپاس دوست خوبم

دل سوختگان دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 17:12 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
که یحتمل که اجابت بود دعایی را


" سعدی "

به به

سحر یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 19:04 http://roya-94.blogsky.com/

تعبیر بینهایت جالبی بود
هرچند من از بازی نرد چیززیادی نمیدونم

خوش آمدید
بازی خوبیه یادش بگیر

parvazesorkh دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت 15:35 http://parvazesorkh.blogsky.com

چه فرقی میکند وقتی همیشه همه چیز خراب میشود و تاسی که باید اول بیاید آخر سر پیدایش میشود اصلن چه فرقی میکند اول و آخرش که هی با کابوس شروع و تمام میشود این فلک که همیشه حرفه ای است و برنده
بنظرتان کسی هم پیدا میشود که امروز روز این قصه دوست داشتن را بداند من که فکر میکنم تمام شده .......

اینطور نیست که میگی شاید تاس به موقع نشینه ولی یه جایی هم که انتظار نداری جفت جفت برات میاره اونجا باید از سرنوشت سبقت بگیری

جوینده یابنده است و مأیوس بازنده
شما بجور بلکمم پیدا شه... خدارو چه دیدی؟! والّا

رفیق پاییزی پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 00:13

سلام
داشتم رد می شدم
گفتم یه خط اضافی هم من بنویسم !

برگزیدن یک شخص یعنی نادیده گرفتن خیلی ها...
بر فرض که این یک نفر خودت نباشی !؟
آیا صورت مسئله فرقی خواهد کرد ؟
__________
برای دوست ناب من

بعد از مرگ خدا، انسان بی پشتوانه ماند!
انسان بدون یک موتور محرکه نمیتواند زندگی کند.
باید یک چیزی پشت او باشد.
حالا که خدا نیست چه جوری به زندگی انسان معنا داد؟
یکی میگوید حقیقت طلبی،کسی میگوید عدالت خواهی،آزادی طلبی،برابری و برادری،جامعه بی طبقه،ناسیونالیسم،حقوق جنسیت خودم(مثل طرفداران نهضت های فمینیستی)،هویت قومی،رشد،توسعه،پیشرفت و...
اما وقتی میتوانند موتور محرکه زندگی انسان باشند که ابهام داشته باشند.
اگر معلوم بشود «توسعه» یک لفظ بیمعنا و ساختگی است،آن وقت کسی خود را فدای آن نمیکند.اگر معلوم بشود «جامعه بی طبقه» یک چیز پوچ است،آن وقت این موتور محرکه زندگی را از دست میدهد.
این الفاظ باید مبهم باشند تا بتوانند مرا تا آخر عمر جلو ببرند.

الغرض !
گاهی فرد ابهامی تو زندگی خودش بوجود میاره تا پشتش گرم بشه!؟
آره ؟
اینکارو کردی؟؟؟
________________________________

نزدیک ترین دوستام همیشه بهم میگن از صحبت با من خسته نمی شن !!!
راس میگن ؟
شما که خسته نشدی؟؟؟

من از نوشته ها و نظراتت هیچوقت خسته نمیشم
تازه
بیشتر موارد لذت هم می برم رفیق جان

دل سوختگان یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 20:26 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

درختان می گویند ، بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند ، صبر
و خاک ها می گویند ، مصاحب
و انسان ها می گویند ، «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !!
ما نه درختیم
و نه خاک ...
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ..!؟

خیلی هم عالی

دل سوختگان دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 10:51 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

نقش او در دل چه زیبا می‌نشست
سنگدل آیینه‌ی ما را شکست

آینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکس روی اوست

آینه در عشق بازی صادق است
آینه یک دل نه صد دل عاشق است


"هوشنگ‌ ابتهاج"

سایه جان دوست داشتنی
به به

دل سوختگان دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 19:53 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

به اشک بی امان من
به شب سرد سکوت من
به تیرگی روزهای غبار
به تلخی ترانهء من
نرو نرو نرو ز پیش من .....


مژگان جمعه 7 آبان 1395 ساعت 00:24 http://cinemazendegi2.blog.ir/

سلام
+ چقدر حالُ هوای نوشته هاتون تغییر کرده.

سلام
یعنی چطوری شده؟

شیما شنبه 8 آبان 1395 ساعت 00:33

شدیدن با مژگان خانم موافقم
چقدر فضای اینجا رمانتیک شده!!!

تا باد چنین بادا..

شما از کجا می دونی منظور ایشون رمانتیک بوده؟!
چرا حرف تو دهن دیگران میذاری
عقیده ی خودتو از زبون کس دیگه نگو
با رمانتیک شدنش موافق نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد