پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

پندهایی از سه هزار سال پیش

یکصد پیروزی در یکصد جنگ،اوج کاردانی یک فرمانده نیست! منتهای هنرمندی یک فرمانده،واداشتن دشمن به اطاعت،بدون جنگ است.

روی جلدش این را نوشته.نویسنده اش سان تزو فرمانده ای چینی در سه هزار سال پیش می زیسته و حتمن نمی دانسته هزاران سال بعد دستنوشته هایش به عنوان یکی از کتابهای مرجع در ادبیات مدیریت،کارایی خاهد داشت.

هنر جنگاوری کتابیست که بسیار دوستش دارم و هر از گاهی آنرا برداشته و باز خانی می کنم.نزدیک به یکصدو پنجاه صفحه است و در سیزده فصل نوشته شده،این کتاب را به دوستانم به خصوص آقایان پیشنهاد کرده و می کنم.

در این نوشتار تنها به تک جمله های ژرف و زیبای بخشها می پردازم.امید که مورد پسند قرار گیرد.

.

.

.

-افروختن جنگ،بسیار ساده تر از خلق صلح است.جنگ بر انگاشت(برد - باخت) استوار است و صلح بر پایه(برد-برد).

-بالاترین درجه در هنر جنگاوری در غلبه بدون جنگ بر دشمن است.

-رهبر بایدتفکر مردم را در محدوده وامتداد تفکر خود قرار دهد.

-مکر،اساس جنگاوریست.

-زمانی بر دشمن حمله کنید که توقع حمله شما را ندارد.

-پیروزی نتیجه محاسبات متعدد و شکست نتیجه محاسبات اندک است.

-کسانی که اسلحه هایشان را به سرعت کنار نگذارند،خود شکار اسلحه ها خاهند شد.

-همیشه توجه کن هدف از جنگ پیروزیست،نه یک رشته عملیات طولانی.

-پر اهمیت ترین بخش یک جنگ،حمله به استراتژِی دشمن است و برترین استراتژِی در جنگ،حمله به برنامه های دشمن.

-کسی که برای پیروزی فقط به زور شمشیر تکیه کند فرمانده لایقی نیست.

-پیروزی بدون صبر و شکیبایی میسّر نمی شود.

-اگر خود و دشمن را به خوبی بشناسی،حتا در یکصد جنگ هم به مخاطره نخاهی افتاد.

-آنچه در دست من است می توانم انجام دهم،امّا آنچه در گرو عملکرد دشمن باشد،نا معلوم است.

-آن کسی که فنون پیروزی را می داند لزومن پیروز میدانها نیست.

-فرمانده مجرّب به جای اینکه پیروزی را از افرادش طلب کند، آنرا در دل موقعیتها و فرصتها می جوید.

.

.

.

نمی توانیم گفت که زندگی سراسر جنگ است بهتر است بگوییم زندگی مبارزه و تدبیر است، این جملات گزیده های پنج فصل نخست کتاب است. امیدوارم با دقت و تمرکز به آنها بیاندیشیم،نیز در نوشتاری دیگر گزیده ی هفت فصل پسین را خاهم آورد.


 


سه گانه ای از عشّاق جاودان

ادوارد بایلز کاول یک جلد کتاب به عنوان یادبود برای شاگرد و دوست خیش در لندن می فرستد،او این کتاب را در هند تهیه کرده.

جرالد از شاعران بسیار متوسط لندن به سبب گمنامی،اشعارش را هیچ ناشری چاپ نمی کرد!وقتی هم موفق شد بعضی از سروده هایش را به قفسه کتابفروشی برساند متاسف بود که دستی از غیب برون نمی آیدتا آنها را به قفسه کتاب خریداران برساند!امّا بل اخره آن رخداد نجات بخشی که آرزویش را می کرد به وقوع پیوست.

آن هدیه که از هند تا بریتانیا آمده بود کتاب چکامه های خیام نیشابوری بود.بله، خیام مقیم بریتانیا شد تا نام خود را بر منظومه ای نهد که فیتزجرالد خود را مترجم آن می دانست! از آن پس  مردم انگلستان آنچه را که فیتزجرالد در گذشته سروده بود و در آینده می سرود چون ورق زر می برد ند و به خاندنش مباهات می کردند و به افتخار وی باشگاه عمر خیام را تشکیل دادند و پس ار مرگ فیتزجرالد بوته گل سرخی از مزار حکیم عمر خیام در نشابور برگزیدند و بر مزار وی کاشتند تا بوی خیام را مگر از آن بشنوند.

گرچه کالبد جلال الدین محمّد، پای بسته ی موطن ابدی در خاک قونیه بماند وسبب شد که امروزه زائران و سیاحان بی شمار هزار هزار ، خاصه در ایّام"عرس" یعنی حول و حوش سفر مولانا به دیار باقی از گوشه و کنار جهان به سوی تربت او روانه شوند،اکنون دویست سالی از آن روز که روح بلند او ساری در سخنان عارفانه اش از دروازه آسیای صغیر وارد اروپا شد می گذرد.

دیپلمات اتریشی ژزف فن هامر پور گشتال و فردریش دوکرت از نخستین مترجمانی بودند که به استقبال او رفتند و کوشیدند از راه ترجمه ی سخنان او به کنه اندیشه هایش راه یابند. همین ترجمه ها بود که در قرن نوزدهم میلادی، پیروان مکتب خرد جاویدان(transcendentalism)را در شهر کنکورد ایالت ماساچوست با مولانا آشنا کردو آنان بودند که نخستین بار سخنان او را از ترچمه های آلمانی به انگلیسی بر گرداندند.

هنگامی که حافظ آن ابیات سحر آمیز و دل انگیز را در شیراز می سرود، چه کسی می اندیشید که جویبار جاری آن غزلیات روح پرور بتواند قرنها بعد آنچنان دل رالف والدو امرسون را برباید که از سیصدو پنجاه بیت ترجمه اشعار شاعران ایرانی، نیمی از آن ابیات نام حافظ را بر خود داشته باشد!.

امرسون بنیان گذار مکتب خرد جاوید از حافظ به عنوان مرشد کاملی یاد می کند که اشعارش تا لایتناهی هستی و ابد جاری و زنده است.

من و تیم ملّی آلمان

یادش به خیر دور قبل جام ملتهای اروپا یورو  ۲۰۰۸ ، شور و حال زیادی بزای بررسی مسائل فنیش داشتم. تمام بازیهای جام رو دیدم و نت برداری کردم آخر کار هم شد چند صفحه آنالیز حسابی از چند و چون کار تیمها در اون دوره که چاپش کردم. اون سالها افتخار همکاری با دکتر حمیدرضا صدر رو در روزنامه جهان فوتبال داشتم.وقتی صفحات آنالیز رو دید استقبال کرد. فرداش چاپ شد. هیچ روزنامه ای کاری که من کرده بودم روانجام نداده بود، اما امسال تا الان که این نوشته رو نوشتم حتا یک خط هم درباره این بازیها و تیمهای حاضر و شیوه های نوین ننوشتم! همه رو تو ذهنم دارم ولی یه کلمه هم ننوشتم، نه اینکه نسبت به فوتبال سرد شده باشم نه، هنوز دوسش دارم ولی فکرش رو که می کنم می بینم تمام روزنامه هایی که من با اونا کار می کردم یکی یکی بسته شدن دلم می گیره... بگذریم. 

به عنوان کسی که ۲۲ ساله طرفدار تیم  ملی فوتبال آلمان هست یعنی از سال ۱۹۸۸ باید بگم خسته شدم! ۴ سال از باورم نسبت به استحقاق قهرمانی آلمان در یکی از تورنومنتهای بزرگ یعنی جام جهانی یا جام ملتهای اروپا می گذره ولی این تیم هنوز قهرمان نشده. 

یورو۲۰۰۸ که بازی فینال رو به اسپانیا باخت! جام جهانی ۲۰۱۰ آفریقا رو هم که باز پای فینال به همین اسپانیا باخت! علارغم اینکه بسیار بسیار تیم آماده ای بود توی اون بازی انگار از پیش باخته بود! گذشت تا امسال پیش از بازیها حسابی تیم آلمان رو رصد کرده بودم تنها چندچیز بود که فکر می کردم بتونه رو تیم اثر بگذاره یکیش فینال جام باشگاههای اروپا که در اون بازی چلسی در ضربات پنالتی برد و شواینی پنالتی رو خراب کرد. همین باعث شد که فکر کنم با آمادگی صد در صد نمی تونه این بازیا رو شروع کنه و فکرم درست بود این شواینشتایگر شواینی جام جهانی نبود نکته دیگه که نگرانش بودم عدم آمادگی توماس مولر پدیده جام جهانی ۲۰۱۰ بود که اون هم درست بود دیدیم که بیشتر بازیها رو روی نیمکت آلمان نشست و نکته سوم عدم آمادگی کامل نویر بود که پیش از اینها تو فینال لیگا پوکال(جام حذفی آلمان) در برابر دورتموند عیان شده بود و این هم درست بود آلمان در بیشتر بازیهای این دوره گل دریافت کرد! و این برای من عجیب بود البته هر دو دفاع میانی خودش رو عوض کرده بود ولی این دلیل قابل قبولی نیست. 

با این حال باز هم به اطرافیان و دوستان گفته بودم امسال سال آلمانه! به خصوص وقتی سبک ضعیف و محتاطانه ی اسپانیا رو که دیدم سیستم۴-۱-۵ دل بوسکه باعث شد که خوشحال باشم از اینکه اسپانیا این دور نمی تونه با این روش در برابر آلمان دووم بیاره، آره فکر کنم مشکل همینجا بود امسال آلمانیا و طرفداراشون خیلی راحت و بدون در نظر گرفتن ایتالیا خودشونو تو فینال با اسپانیا دیدند اما.... 

بازی پای فینال خیلی بازی جذاب و دیدنی ای بود کاش پنالتی اوزیل دقیقه ۷۰ به گل می نشست اونجوری شک نداشتم که آلمان از سد ایتالیا می گذشت اما الان فقط حسرت و یه کم ناراحتی برام مونده و اینم بگم که اصلن دوس ندارم یوگی از تیم بره باور دارم که تو جام جهانی برزیل، آلمان یکی از تیمهای مدعی هست درست مانند همیشه. 

    

انتخاب با ماست

تمامی انسانها در ظرف زندگی خود غوطه ورند.ما آدمها با رنج به دنیا می آییم با آن زندگی می کنیم و اگر به آن خو کنیم حال این رنج چه جسمانی باشد چه روحی روانی هر چه باشد قابل تحمّل می شود!. اینگونه که یکبار زندگی می کنیم و تجربه زندگی بدون رنج کمتر میسّر می شود.گاه متوجه رنجی که برایمان قابل تحمّل شده نمی شویم!البتّه اگر این رنج بزرگ و جسمانی باشد یعنی هر دوی این شاخصه ها را دارا باشد آنگاه ما عیب را می بینیم ولی چون توانایی رفع آنرا نداریم تحمّلش می کنیم مثل انسانی که فلج است. 

باور من این است که هیچ انسان سالمی نمی تواند رنج یک فلج مادرزاد را دزک کند. اصولن هیچ دیگری ای نمی تواند، این جریان دوطرفه است یعنی انسان فلج هم نمی تواند آسایش داشتن پاهایی سالم را در یک انسان سالم درک کند و این همان عدم تجربه ی ابدیست. 

گاه ما انسانها بیماریهای روحی روانی بسیار هولناک تر از فلج اندامی داریم و این بیماریها باعث رنج فراوانمان می شوند رنجهایی که گاه ما را با خود و دیگران درگیر می کنند.تمرکز بر کار و فعالیت را از ما می گیرند و یکرنگی و دوستی را از سینه های ما می زدایند و هزار نشانه ی منفی دیگر بر جای می گذارند که در رفتار و گفتارمان عیان می شود برای نمونه بیاندیشید که یک انسان حسود چه رنجی می کشد؟ واقعن حسادت رنجی الیم است که می تواند نهال دوستی را که به عقیده نگارنده همیشه نهال می ماند و هیچوقت درخت نمی شود از بیخ وبن نابود کند!  

می تواند عناد و دشمنی بیافریند و حتا برای صاحب خود عذاب به بار آورد.هم عقیده هستید که گاه مرض حسادت از رنج به عذاب بدل می شود و در بهترین شکل خود چشم و هم چشمی را می زاید. 

انسان حسود نمی تواند ابعاد دقیق درد و رنجی که از حسادت می برد را بفهمد تا آن هنگام که نجات یابد از این بیماری. حال اگر کسی تا پایان عمر از امراضش رهایی نیافت می توانیم گفت: زندگی بدون درد و رنج  و عذاب را درک نکرده 

چه اندوهناک است وتازه این حسادت یکی از امراض روح است یکی از صدها بیماری که گاه می توانند روح و روان ما را تحت سیطره ی خود در آورند. 

ما می توانیم منبعی از رنجها، آلام و انرژیهای منفی باشیم ما می توانیم هیولا ترین و هولناک ترین موجود روی کره زمین باشیم و در عین حال هم می توانیم فرشته ترین موجودی که از رنج و صدمه زدن خسته شده وبا نیکی و درستکاری و خوش اندیشی کوشش در رها شدن از بندهای اسارت امراض دارد باشیم. انتخاب با ماست به راستی ما کدامین هستیم؟! 

 

 

صمیمیت

به راستی عامل مناسبات و روابط بین انسانها چیست؟ وقتی ژرف به این مقوله می‌اندیشم چیزی جز نیاز را درک نمی‌کنم. این تنها نیاز است که باعث ایجاد روابط دوستانه بین انسانها می‌گردد. اما پرسش عمیق‌تر این است که آیا نیاز به تنهایی برای دوستی کافیست؟ پاسخ من هم بله است و هم خیر. بله از این جهت که برخی از نزدیکی‌ها و دوستی‌ها فقط به دلیل رفع نیاز صورت می‌گیرد. البته رفع نیاز به معنای کلمه. اما گونه‌ای دیگر از دوستی‌ها   به سبب رفع نیاز آغاز می‌شود اما با ایجاد صمیمیت ادامه می‌یابد. صمیمیت، عجب واژه غریب و سنگینی. بار معنایی این واژه آنقدر بالاست که با اندکی توجه می‌توان به عمق سنگینی آن پی برد.

وقتی دو انسان صمیمی می‌شوند، یعنی به نقطه اوج درک متقابل رسیده‌اند. اصلن با درک متقابل است که صمیمیت پیش می‌آید در غیر این صورت که صمیمیتی زاده نمی‌شود که ژرف گردد. درک متقابل یعنی دیگری را دیدن، سنجیدن، یعنی عیار گرفتن اما این همه‌ی درک متقابل نیست،‌ اگر طرف مقابل تو این کارها را برای درک متقابل نکند دیگر درک یک سویه می‌شود نه متقابل!

انسان متغیریست که با شعور زندگی می‌کند. شعور در تعاریف علمی از دو رکن تجربه و دانش پدید می‌آید. تقریبن بر هیچ کس پوشیده نیست که هر دوی این پدیده‌ها متغیرند. به همین دلیل ماهم متغیرهایی هستیم که به عمر آلوده شده‌ایم در راه زندگی، این متغیر مجبور، مسیرش را با هم نوعان خود می‌گذراند. بدیهی است در برهه‌ای از عمر مابا کسی احساس صمیمیت کنیم اما با گذشت زمان از او دور شویم. چرا؟ چون ارزشهایمان عوض می‌شود. ارزشها ممکن است به فراخور تجربه تغییر کنند. حال اگر ارزشهای تو تغییر کنند اما دوست صمیمی تو اینگونه نباشد چه؟ بله شکاف از همین جا آغاز می‌شود. همین تفاوت نگرش به ارزشها جدایی را لاجرم می‌کند.

اما آیا دوستان یکرنگ و صمیمی از خود گذشتگی ندارند؟ آیا نمی‌توانند ارزشهای تازه به دست آمده را  زیاد در صمیمیتشان دخیل نکنند به خاطر دوستیشان؟، پاسخ در بطن پرسشهاست (به خاطر دوستیشان ارزشها را کمرنگ کنند) آیا ارزشها مهمترند یا دوستی‌ها؟ مطمئمنن هر کدام قوی‌تر باشند دیگری را از بین می‌برند یا کمرنگ می کنند.

عجب موجود عجیبی است انسان، 900 گرم مغز، میلیاردها سلول خاکستری و اینهمه صغراکبرای گوناگون، معتقدم انسان در تنهایی عجیبی به سر می‌برد هیچکس آنطور که باید دیگری را خوب نمی‌شناسد، همه موجودات ناشناخته‌ایم که درکنار هم زندگی می کنیم. ممکن است سال‌ها با کسی زندگی کنی، دوستش بداری (حتمن هم جنس مخالف نباشد) اما در شرایطی خاص حرکتی از او سر بزند که اصلن توقع آنرا نداشته باشی، گاهی حتا کلمات هم نمی‌توانند منظور و خاست واقعی تو را به دیگران بفهمانند.

به دنیا می‌آییم، زندگی می‌کنیم،‌ تجربه می‌کنیم، می‌آموزیم، موفق می‌شویم،‌ شکست می‌خوریم، پیر می‌شویم و می‌میریم در تمام این مراحل تنهاییم در عین حالی که در تمامی مراحل کسی یا کسانی درکنارمان هستند.

اصلن با شروع این دست‌نوشته نمی‌خاستم به اینجا برسم، فقط می‌خاستم درباره روابط‌ میان آدم‌ها بنویسم. اصلن نمی‌دانم چرا به مرگ  رسیدم. می‌خاستم بگویم که در دنیای امروز صمیمیت کیمیاست. چرا که کسی فرصت درک دیگری و شناخت از او را ندارد. یا تنبل است که نمی‌خاهد دیگری را بفهمد یا آنقدر خودخاه که فقط می‌خاهد دیگران او را بفهمند و شرایط او را درک کنند؛‌ از هم دور می‌شویم چون درک متقابل نداریم چون هرکس برای خودش رنگیست،‌ دنیایی با مردم رنگارنگ.

مهمتر اینکه ریا می‌کنیم نقاب به صورتهایمان می‌زنیم و خود واقعیمان را پشت آن قایم می‌کنیم و گاهی خودمان را پشت آن گم می‌کنیم. صدها نقاب هرکدام برای مجلسی خاص خودش.

نمی‌خاهیم واکنش واقعیمان را در قبال رفتار و حرکات یکدیگر بروز دهیم، مخفیانه ریا می‌کنیم و همه چیز را خوب جلوه می‌دهیم،‌ در حالی که در درون از طرف مقابلمان می‌رنجیم و رنجش گام نخست به سمت دور شدن از یکدیگر است.

نور ، عشق ، معرفت

به حضرت حق تضرّع می کردم که مرا با اولیاء خود اختلاط ده و هم صحبت کن،به خاب دیدم که مرا گفتند: تو را با یک ولی هم صحبت کنیم.گفتم: کجاست آن ولی؟شب دیگر دیدم گفتند: در روم است.!

شمس آن ولی خدا را همراه با شاعری بی همتای در وجود مولانا کشف کرد.

این در ششصد و بیست و چهار ه . ق رخ داد

وی سخن شناس بزرگی بود.دست بر روی آن کان گوهر نهاد، شمس مولانا رابه سرودن شعر وامی داشته و بیهوده نیست مولانا آن غزلها را به شمس نسبت می دهد و عطرناک ترین گل های نیاز را نثار شمس می کند و درخشنده ترین مرواریدهای صفا را در پای او می ریزد.

مولانا پیش از آشنایی با شمس چیزی ننوشته بود. مصاحبت با او تحولی شگرف در زندگیش پدید آورد.

او سلطان عشق است امّا این عشق مخالف عقل الاهی نیست. او عاشق نور است نوری که روشناییش معرفت و گرمایش عشق است.

بیا تا عاشقی از سر بگیریم                              جهان خاک را در زر بگیریم

کمینه چشمه اش چشمیست روشن                    که ما از نور او صد فر بگیریم

 

این نوشته در حالتی خاص به همراه گوش دادن به اثر سماع تنبور(گروه شمس و علیرضا قربانی) نوشته شد.                                                   91.3.18           

«حلقه‌ها»

«حلقه‌ها»

در دنیای امروز فوتبال، موفقیتهای یک تیم حرفه‌ای از فاکتورهای فراوانی نشات می‌گیرد. این فاکتورها به صورت مستقیم و غیرمستقیم در عملکرد نهایی تیم که همان نتیجه‌گیری در مستطیل سبز است تاثیرگذار است. همانطورکه یک بازی 90 دقیقه‌ای فوتبال را می‌توان تحلیل کرد و از این تحلیل‌ها پی به نقاط ضعف و توانایی یک تیم برد. با تجزیه و تحلیل عملکرد کلی یک باشگاه فوتبال هم می‌توان نقاط ضعف و قوت آنرا بررسی کرد.

اگر زنجیره موفقیت یک باشگاه توانمند و خوب را مد نظر قرار دهیم به سه حلقه کلی و اساسی مدیریت، گروه فنی و بازیکنان خاهیم رسید. البته می‌توان گفت تمامی تیمها شامل این سه حلقه می‌شوند ولی وجود این سه حلقه کلی که هر کدام شامل جزییاتی هستند در تمامی تیمها تبدیل به زنجیره موفقیت نمی‌شوند.

بلکه برآیند مثبت این سه حلقه زنجیر، موفقیت یک تیم را بیمه می‌کند.

در بیشتر باشگاه‌های بزرگ جهان بحران رخ می‌دهد که خود را به شکل عدم نتیجه‌گیری در بازیها نشان می‌دهد. گاه دامنه این بحران به راس هرم یک باشگاه هم سرایت می‌کند و عامل تغییر مدیریت و مدیران بالا‌دستی یک باشگاه می‌شود. مهمترین مساله در چنین شرایط بحرانی، واقع‌نگری مدیران نسبت به درک درست از زنجیره موفقیت تیمشان است. بدین معنی که آیا این سه حلقه اصلی، درست و در راستای یک جهت حرکت می‌کنند؟ یا برآیندی منفی در خلاف جهت یکدیگر دارند؟

با بروز بحران در برخی تیمهای بزرگ جهان و عدم نتیجه‌گیری، مدیران به سرعت کوشش در تغییر کادر فنی نمی‌کنند. کاری که در کشور ما به محض اینکه تیمی نتیجه نمی‌گیرد صورت می‌گیرد. از آنجایی که در فرهنگ ما کار گروهی معنا ندارد و با نتیجه نگرفتن یک تیم همه‌ی کاسه کوزه‌ها سر مربی خرد می‌شود اولین کسی که در ورزشگاهها بد و بیراه می‌شنود مربیست. در صورتیکه شاید در بیشتر این بحرانها و عدم نتیجه‌گیریها او مقصر شماره نخست نباشد.

هواداران سرمایه‌های اصلی تیم‌اند. این در کشورهای پیشرفته فوتبال یک شعار نیست. چرا که درصدی قابل توجه از فعالیت‌های اقتصادی یک باشگاه در گرو حمایت آنهاست. به همین دلیل باشگاه‌ها  سعی در بالابردن درک فنی و درک استراتژیک هواداران دارند. اما در کشور ما این کار صورت نمی‌گیرد. به همین دلیل هوادار نمی‌داند وقتی تیمش نتیجه‌ نمی‌گیرد باید چه کند؟ علیه چه کسی موضع بگیرد؟ و به کدام حلقه از سه حلقه یاد شده کمک کند که خود را بازپروری کند تا روند تیمی رشد کند؟

هوادار در اینجا یاد گرفته اولین علت ناموفق بودن تیمش را مربی بداند، بعد مدیرعامل و هیچگاه پا را از این فراتر نگذاشته در حالیکه به علت داشتن فوتبال دولتی شاید سرنخ دست مدیر دیگری باشد.

امیدواریم در مقاله‌ای دیگر اهداف استراتژیک آغاز فصل فوتبال را به جهت بالابردن دانش فنی هواداران فوتبال بررسی و ارزیابی کنیم.

زندانی بدون دیوار

زندانی بدون دیوار


بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد
یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. 

امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند»

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود

 چقدر در زندگی خود و اطرافیان خود را به صورت خاموش شکنجه کرده ایم؟ 

نوروز

نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار

نوروز احساس خوش ریشه داشتن در ژرفای روزگاران است

نوروز بر همه ی پارسی زبانان نیک و فرخنده باد                              

زندانی ای ناگزیر

قرن چهاردهم میلادی،دوک رینالدکه اکنون دیگر کسی او را به خاطر نمی آورد در اتاقی محبوس شده و از فرط چاقی هنگام تنفس خس خس می کند!.او زمانی یکی از فئودالهای معروف بلژیک بود و صاحب زمینهای زیاد به ارث رسیده از اجدادش،امّا اکنون بعد از گذشت سالها از محبوس شدنش هیچکس وی را به خاطر نمی آورد!دوک رینالد هر روز آرزوی مرگ می کند،نه،در هر وعده غذا خوردن آرزوی مرگ می کند!. 

این ازروزی آغاز شد که فهمید برادر کوچکترش که حالا چند سال از زمانی که با شورش،اموال وی را غصب کرده بود می گذشت برای به زنجیر کشیدن دوک از ضعف او یعنی شکم پرستی یاری جسته. 

برادر کوچکتر که نمی خاست به جرم برادر کشی منفور مردم باشد پس از غصب اموال دوک رینالد او را وارد این اتاق که دری باریک داشت کردو به وی قول داد که اگر بتواند از اتاق بیرون آید آزادی و عنوان وی را پس خاهد دادامّا از همان نخستین وعده برای دوک بهترین سینیهای خوراک لذیذ را می فرستاد! 

دوک مانده بود و شکم بارگی اش!،او اسیر عادت دیرینه ی خیش شده بود نه اسیر برادرش به همین دلیل به عوض اینکه لاغرتر شود هر روز چاق و چاق تر می شد!. 

بله گاهی عادتهای ما انگیزه ها را در ما می کشند،شخصی که نمی تواند بر عادتهای زشتش پیروز شوددر زندانیست که قفل و بستی ندارد!. 

آیا عادتهای ما، ما را بدل به زندانی ای ناگزیر ساخته؟!