پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

پندهایی از سه هزار سال پیش

یکصد پیروزی در یکصد جنگ،اوج کاردانی یک فرمانده نیست! منتهای هنرمندی یک فرمانده،واداشتن دشمن به اطاعت،بدون جنگ است.

روی جلدش این را نوشته.نویسنده اش سان تزو فرمانده ای چینی در سه هزار سال پیش می زیسته و حتمن نمی دانسته هزاران سال بعد دستنوشته هایش به عنوان یکی از کتابهای مرجع در ادبیات مدیریت،کارایی خاهد داشت.

هنر جنگاوری کتابیست که بسیار دوستش دارم و هر از گاهی آنرا برداشته و باز خانی می کنم.نزدیک به یکصدو پنجاه صفحه است و در سیزده فصل نوشته شده،این کتاب را به دوستانم به خصوص آقایان پیشنهاد کرده و می کنم.

در این نوشتار تنها به تک جمله های ژرف و زیبای بخشها می پردازم.امید که مورد پسند قرار گیرد.

.

.

.

-افروختن جنگ،بسیار ساده تر از خلق صلح است.جنگ بر انگاشت(برد - باخت) استوار است و صلح بر پایه(برد-برد).

-بالاترین درجه در هنر جنگاوری در غلبه بدون جنگ بر دشمن است.

-رهبر بایدتفکر مردم را در محدوده وامتداد تفکر خود قرار دهد.

-مکر،اساس جنگاوریست.

-زمانی بر دشمن حمله کنید که توقع حمله شما را ندارد.

-پیروزی نتیجه محاسبات متعدد و شکست نتیجه محاسبات اندک است.

-کسانی که اسلحه هایشان را به سرعت کنار نگذارند،خود شکار اسلحه ها خاهند شد.

-همیشه توجه کن هدف از جنگ پیروزیست،نه یک رشته عملیات طولانی.

-پر اهمیت ترین بخش یک جنگ،حمله به استراتژِی دشمن است و برترین استراتژِی در جنگ،حمله به برنامه های دشمن.

-کسی که برای پیروزی فقط به زور شمشیر تکیه کند فرمانده لایقی نیست.

-پیروزی بدون صبر و شکیبایی میسّر نمی شود.

-اگر خود و دشمن را به خوبی بشناسی،حتا در یکصد جنگ هم به مخاطره نخاهی افتاد.

-آنچه در دست من است می توانم انجام دهم،امّا آنچه در گرو عملکرد دشمن باشد،نا معلوم است.

-آن کسی که فنون پیروزی را می داند لزومن پیروز میدانها نیست.

-فرمانده مجرّب به جای اینکه پیروزی را از افرادش طلب کند، آنرا در دل موقعیتها و فرصتها می جوید.

.

.

.

نمی توانیم گفت که زندگی سراسر جنگ است بهتر است بگوییم زندگی مبارزه و تدبیر است، این جملات گزیده های پنج فصل نخست کتاب است. امیدوارم با دقت و تمرکز به آنها بیاندیشیم،نیز در نوشتاری دیگر گزیده ی هفت فصل پسین را خاهم آورد.


 


سه گانه ای از عشّاق جاودان

ادوارد بایلز کاول یک جلد کتاب به عنوان یادبود برای شاگرد و دوست خیش در لندن می فرستد،او این کتاب را در هند تهیه کرده.

جرالد از شاعران بسیار متوسط لندن به سبب گمنامی،اشعارش را هیچ ناشری چاپ نمی کرد!وقتی هم موفق شد بعضی از سروده هایش را به قفسه کتابفروشی برساند متاسف بود که دستی از غیب برون نمی آیدتا آنها را به قفسه کتاب خریداران برساند!امّا بل اخره آن رخداد نجات بخشی که آرزویش را می کرد به وقوع پیوست.

آن هدیه که از هند تا بریتانیا آمده بود کتاب چکامه های خیام نیشابوری بود.بله، خیام مقیم بریتانیا شد تا نام خود را بر منظومه ای نهد که فیتزجرالد خود را مترجم آن می دانست! از آن پس  مردم انگلستان آنچه را که فیتزجرالد در گذشته سروده بود و در آینده می سرود چون ورق زر می برد ند و به خاندنش مباهات می کردند و به افتخار وی باشگاه عمر خیام را تشکیل دادند و پس ار مرگ فیتزجرالد بوته گل سرخی از مزار حکیم عمر خیام در نشابور برگزیدند و بر مزار وی کاشتند تا بوی خیام را مگر از آن بشنوند.

گرچه کالبد جلال الدین محمّد، پای بسته ی موطن ابدی در خاک قونیه بماند وسبب شد که امروزه زائران و سیاحان بی شمار هزار هزار ، خاصه در ایّام"عرس" یعنی حول و حوش سفر مولانا به دیار باقی از گوشه و کنار جهان به سوی تربت او روانه شوند،اکنون دویست سالی از آن روز که روح بلند او ساری در سخنان عارفانه اش از دروازه آسیای صغیر وارد اروپا شد می گذرد.

دیپلمات اتریشی ژزف فن هامر پور گشتال و فردریش دوکرت از نخستین مترجمانی بودند که به استقبال او رفتند و کوشیدند از راه ترجمه ی سخنان او به کنه اندیشه هایش راه یابند. همین ترجمه ها بود که در قرن نوزدهم میلادی، پیروان مکتب خرد جاویدان(transcendentalism)را در شهر کنکورد ایالت ماساچوست با مولانا آشنا کردو آنان بودند که نخستین بار سخنان او را از ترچمه های آلمانی به انگلیسی بر گرداندند.

هنگامی که حافظ آن ابیات سحر آمیز و دل انگیز را در شیراز می سرود، چه کسی می اندیشید که جویبار جاری آن غزلیات روح پرور بتواند قرنها بعد آنچنان دل رالف والدو امرسون را برباید که از سیصدو پنجاه بیت ترجمه اشعار شاعران ایرانی، نیمی از آن ابیات نام حافظ را بر خود داشته باشد!.

امرسون بنیان گذار مکتب خرد جاوید از حافظ به عنوان مرشد کاملی یاد می کند که اشعارش تا لایتناهی هستی و ابد جاری و زنده است.

من و تیم ملّی آلمان

یادش به خیر دور قبل جام ملتهای اروپا یورو  ۲۰۰۸ ، شور و حال زیادی بزای بررسی مسائل فنیش داشتم. تمام بازیهای جام رو دیدم و نت برداری کردم آخر کار هم شد چند صفحه آنالیز حسابی از چند و چون کار تیمها در اون دوره که چاپش کردم. اون سالها افتخار همکاری با دکتر حمیدرضا صدر رو در روزنامه جهان فوتبال داشتم.وقتی صفحات آنالیز رو دید استقبال کرد. فرداش چاپ شد. هیچ روزنامه ای کاری که من کرده بودم روانجام نداده بود، اما امسال تا الان که این نوشته رو نوشتم حتا یک خط هم درباره این بازیها و تیمهای حاضر و شیوه های نوین ننوشتم! همه رو تو ذهنم دارم ولی یه کلمه هم ننوشتم، نه اینکه نسبت به فوتبال سرد شده باشم نه، هنوز دوسش دارم ولی فکرش رو که می کنم می بینم تمام روزنامه هایی که من با اونا کار می کردم یکی یکی بسته شدن دلم می گیره... بگذریم. 

به عنوان کسی که ۲۲ ساله طرفدار تیم  ملی فوتبال آلمان هست یعنی از سال ۱۹۸۸ باید بگم خسته شدم! ۴ سال از باورم نسبت به استحقاق قهرمانی آلمان در یکی از تورنومنتهای بزرگ یعنی جام جهانی یا جام ملتهای اروپا می گذره ولی این تیم هنوز قهرمان نشده. 

یورو۲۰۰۸ که بازی فینال رو به اسپانیا باخت! جام جهانی ۲۰۱۰ آفریقا رو هم که باز پای فینال به همین اسپانیا باخت! علارغم اینکه بسیار بسیار تیم آماده ای بود توی اون بازی انگار از پیش باخته بود! گذشت تا امسال پیش از بازیها حسابی تیم آلمان رو رصد کرده بودم تنها چندچیز بود که فکر می کردم بتونه رو تیم اثر بگذاره یکیش فینال جام باشگاههای اروپا که در اون بازی چلسی در ضربات پنالتی برد و شواینی پنالتی رو خراب کرد. همین باعث شد که فکر کنم با آمادگی صد در صد نمی تونه این بازیا رو شروع کنه و فکرم درست بود این شواینشتایگر شواینی جام جهانی نبود نکته دیگه که نگرانش بودم عدم آمادگی توماس مولر پدیده جام جهانی ۲۰۱۰ بود که اون هم درست بود دیدیم که بیشتر بازیها رو روی نیمکت آلمان نشست و نکته سوم عدم آمادگی کامل نویر بود که پیش از اینها تو فینال لیگا پوکال(جام حذفی آلمان) در برابر دورتموند عیان شده بود و این هم درست بود آلمان در بیشتر بازیهای این دوره گل دریافت کرد! و این برای من عجیب بود البته هر دو دفاع میانی خودش رو عوض کرده بود ولی این دلیل قابل قبولی نیست. 

با این حال باز هم به اطرافیان و دوستان گفته بودم امسال سال آلمانه! به خصوص وقتی سبک ضعیف و محتاطانه ی اسپانیا رو که دیدم سیستم۴-۱-۵ دل بوسکه باعث شد که خوشحال باشم از اینکه اسپانیا این دور نمی تونه با این روش در برابر آلمان دووم بیاره، آره فکر کنم مشکل همینجا بود امسال آلمانیا و طرفداراشون خیلی راحت و بدون در نظر گرفتن ایتالیا خودشونو تو فینال با اسپانیا دیدند اما.... 

بازی پای فینال خیلی بازی جذاب و دیدنی ای بود کاش پنالتی اوزیل دقیقه ۷۰ به گل می نشست اونجوری شک نداشتم که آلمان از سد ایتالیا می گذشت اما الان فقط حسرت و یه کم ناراحتی برام مونده و اینم بگم که اصلن دوس ندارم یوگی از تیم بره باور دارم که تو جام جهانی برزیل، آلمان یکی از تیمهای مدعی هست درست مانند همیشه. 

    

انتخاب با ماست

تمامی انسانها در ظرف زندگی خود غوطه ورند.ما آدمها با رنج به دنیا می آییم با آن زندگی می کنیم و اگر به آن خو کنیم حال این رنج چه جسمانی باشد چه روحی روانی هر چه باشد قابل تحمّل می شود!. اینگونه که یکبار زندگی می کنیم و تجربه زندگی بدون رنج کمتر میسّر می شود.گاه متوجه رنجی که برایمان قابل تحمّل شده نمی شویم!البتّه اگر این رنج بزرگ و جسمانی باشد یعنی هر دوی این شاخصه ها را دارا باشد آنگاه ما عیب را می بینیم ولی چون توانایی رفع آنرا نداریم تحمّلش می کنیم مثل انسانی که فلج است. 

باور من این است که هیچ انسان سالمی نمی تواند رنج یک فلج مادرزاد را دزک کند. اصولن هیچ دیگری ای نمی تواند، این جریان دوطرفه است یعنی انسان فلج هم نمی تواند آسایش داشتن پاهایی سالم را در یک انسان سالم درک کند و این همان عدم تجربه ی ابدیست. 

گاه ما انسانها بیماریهای روحی روانی بسیار هولناک تر از فلج اندامی داریم و این بیماریها باعث رنج فراوانمان می شوند رنجهایی که گاه ما را با خود و دیگران درگیر می کنند.تمرکز بر کار و فعالیت را از ما می گیرند و یکرنگی و دوستی را از سینه های ما می زدایند و هزار نشانه ی منفی دیگر بر جای می گذارند که در رفتار و گفتارمان عیان می شود برای نمونه بیاندیشید که یک انسان حسود چه رنجی می کشد؟ واقعن حسادت رنجی الیم است که می تواند نهال دوستی را که به عقیده نگارنده همیشه نهال می ماند و هیچوقت درخت نمی شود از بیخ وبن نابود کند!  

می تواند عناد و دشمنی بیافریند و حتا برای صاحب خود عذاب به بار آورد.هم عقیده هستید که گاه مرض حسادت از رنج به عذاب بدل می شود و در بهترین شکل خود چشم و هم چشمی را می زاید. 

انسان حسود نمی تواند ابعاد دقیق درد و رنجی که از حسادت می برد را بفهمد تا آن هنگام که نجات یابد از این بیماری. حال اگر کسی تا پایان عمر از امراضش رهایی نیافت می توانیم گفت: زندگی بدون درد و رنج  و عذاب را درک نکرده 

چه اندوهناک است وتازه این حسادت یکی از امراض روح است یکی از صدها بیماری که گاه می توانند روح و روان ما را تحت سیطره ی خود در آورند. 

ما می توانیم منبعی از رنجها، آلام و انرژیهای منفی باشیم ما می توانیم هیولا ترین و هولناک ترین موجود روی کره زمین باشیم و در عین حال هم می توانیم فرشته ترین موجودی که از رنج و صدمه زدن خسته شده وبا نیکی و درستکاری و خوش اندیشی کوشش در رها شدن از بندهای اسارت امراض دارد باشیم. انتخاب با ماست به راستی ما کدامین هستیم؟!