پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

شوق دلدادگی


در اصفهان شعر می گفتم و ساز می نواختم، سه تار را نزد پدرم آموختم، آنقدر شیفته ی این ساز بودم که روز و شبم را پر کند.

همین ساز و نوا مرا به جمع دراویش آشنا کرد. دوست می داشتم نشست و برخاست با اینان را و آنقدر این ادامه یافت تا جان عاشقم را بی تاب یافتن کند بیش از اینکه بود.

این اشتیاق و پرس و جو مرا کشاند به دیار خاک و آفتاب. به کرمان مجاور شدم و پیِ زاویه یِ شاه نعمت الله ولی

به نزدش در آمدم و وی آتش والگی در من آویخت تا مریدش شدم ساکن بدان شهر

بدین روی مشتاق علیشاه نامم نهاد که پیش از این مرا نام میرزا محمّد تربتی بود.

سالها در آن دیار حدیث عاشقی بر ما رفت و هیچ نگفتیم جز هر آنچه آموخته بودیم از تسلیم و رضا و هیچ نکردیم جز خدمت به خلق و فقرا و هیچ نیاندیشیدیم جز اینکه در سلسله ی دیوانگان و رندان عالم سوز در کوی بی نامی ها ماوا کنیم.

تا حق این خاست که در روز بیست و هفتم رمضان هزار و دویست و شش هجری شمسی به هنگام نماز ظهر آنگاه که حقیر به مسجد جامع شدم و فُرادا قامت ببستم و ملّآ عبدالله مجتهد بر منبر بود حکم سنگسار مرا بدهد!

هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد       دانه در خاک فرو رفت و سری پیدا کرد

جُرمم این بود که قرآن را با نوای سه تار می خاندم.

مقلّدین و اقتدا کنندگان همراه مجتهد خیش به بیرون شهر بُردَندَم و حکم را جاری نمودند، سنگ زدند و زدند و زدند تا جان ناقابل به جان بخش تسلیم کردم که مرا هیچ واهمه نبود از تقدیر لیکن عدوی من سبب خیر گشت و مرا به وصل رساند و خود ماند که گویا زیستن را جاودانه می دانست.

تا دل مرد خدا نامد به درد        هیچ قومی را خدا رسوا نکرد

.

.

.

عزیزانی که با ساز سه تار آشنایی دارند می دانند که این ساز چهار سیم دارد بارها هنرجویان از بنده پرسیده اند که چرا  با داشتن چهار سیم بدان سه تار می گویند؟ پاسخ این است که مشتاق علیشاه سیمی کنار سیم بم اضافه نمود که پیش از این آن ساز سه سیم داشت به همین دلیل این سیم بین سه تار نوازان به سیم مشتاق معروف است.

امروزه بر مزار این شاعر و عارف بنایی وجود دارد که گنبد مشتاقیه نامیدندش و این بنا در دوران قاجار ساخته شد.

امّا پس از مرگ این درویش ملّا عبدالله مجتهد شهر به ملّا عبدالله سگو (به گویش کرمانی یعنی سگ) معروف شد!

به این دلیل که به هنگام جان سپردن مشتاق علیشاه نزدیک وی رفته و او را سرگرم زمزمه ی یاهو می بیند و به وی می گوید: سگو هنوز هم یاهو می گویی؟!

چه خوش که خودش به این دشنام ملقّب گشت تا روزی که خلعت عذابش را از دوزخ آماده کردند و آن روح پلید را چون سیخی گداخته که از پلاسی پشمین بر آرند بدر کشیدند و او در جوار لعنت خدا قرار گرفت. 


                                                           م.ر.الف.92.11.21

دو حکایت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.