پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

مرثیه ای تا ابدیّت و هذیان های نیمه شب یا ضجّه های فراق یا هر چه که تو نامش می نهی

معتکف گفت: آی مرد بارانی، می دانم چیزی در تو فرو‌ریخته، چیزی که بر آنی تا فریادش بزنی امّا لب از لب نمی توانی گشود. بدان آنچه تو را این گونه به تلاطم‌ وا می دارد و آنچه چون بغضی صد هزار ساله گلویت را می فشارد،همان طعم تند عشق است که پیش از تو بر گلوی  هزاران فاخته ی عاشق، سرب سکوت ریخته

مرد بارانی، سرش چون دلوی بر چرخ چاه، بی حرکت بود و چشمانش بغض هزار ابر بهار را می بارید. مشت پوچ شب، منتظر چیزی به سان ماه بود تا بر اقلیمش بار افکند و سنگینی غربت گود‌ و ژرف  مرد بارانی را هم پیالگی کند.

مرد ناتمام. ناتمام مثل همیشه.‌چیزی که در مشتش می تپید و‌ خون چکان بود، دلش بود. دلی که نیمی از آن را به ماه هدیه کرده بود و پس از آن نیم دیگرش در سینه ثقیل می نمود، پس آن را از جای کند تا وقتی ماه را ببیند، نیم دیگر را هم به او ببخشد. قرص سیم گون شب رفته بود و در تیرگی تنهایش گذاشته بود.

مرد بارانی، اقلیم به اقلیم پرسان و خون چکان آمده بود تا وادی رنج و حالا معتکف رنج، داشت برایش راز دل ٌِسوختگان را عیان می کرد.

بدان که این تنهایی پس از این ژرف و تو در توست. آنچه که ماه تو را از تو رمانده، بخت عجوز و ناراست توست که از نخستینِ بودنت معوج بوده.

ای عاشق بارانی، آن که در دست توست و چون مرغی نیم بسمل، خون می پالاید و می تپد، از آن تو نیست.

آنچه باید از نخست، به تمامی می بخشیدی، نیم آن را بخشیدی. بدان که بلور ظریف ماه،  این نتوانست که تاب آورد و روی از تو در نقاب کرد.

وادی رنج بپوی تا خالص شوی، سپس به استغنا رسی ، آنجاست که هزاران ماه در تو طلوع خاهند کرد.


م.ر.الف بامداد ۹۵/۹/۱۱

به دنبال خود در سراب فسون

کشیدی دلم را به دریای خون

چو عاشق شدم خون شدم سوختم

دلم وا دلم وا دلم وای دل

«اسحاق انور»

هیچ... هیچ و باز هم هیچ

چه بخاهیم بهتر از این؟!

نیمه اوّل سال را ریزگردها میهمانمانند و تعطیلمان می کنند و نیمه ی دوم سال، آلودگی خودش مستقیمن دست به کار می شود و تعطیلمان می کند. مابین این دو هم که نوروز است و سه هزار سال است که تعطیل می شویم

معلوم نیست این آلودگی پدر سوخته از کجا سر و کلّه اش پیدا می شود؟!  بنزینمان که استاندارد یورو پنج است(تازه اگر شیش نباشد). ماشین های تولید داخلی هم که صادر می شوند پس معلوم است که استاندارد فلان و فلان را دارند. ماشین های چینی هم که عااالی هستند. شهرداری که به بهترین نحو جلوی ساخت و ساز را گرفته تا کریدور تهران برای گردش هوا به هم نخورد. راهنمایی که از این هم قوی تر ظاهر شده و در اوج خلّاقیت، رفت و آمد ماشین ها را زوج و فرد کرده، تازه، طرح ترافیک را هم که سال هاست اجرا می کند ومی فروشدش. کاش می توانست از محلّ طرح کم کردن آلودگی هوا هم درآمد زایی داشته باشد. آن وقت در کمتر از یک هفته هوای تهران با اورامانات در دل کوه های کردستان برابری می کرد.

همه چیز سر جای خودش است و درست دارد پیش می رود. اصلن معلوم نیست این هوای زیر گل مانده چه اش است که خود به خود آلوده می شود؟!. بهترین راه حلّ را هم که دولت پیدا کرده. من فکر می کنم اگر در ژاپن و دانمارک هم هوا اینگونه آلوده بود که هست و دولت های بی مسوولیتشان در خیلی از روزها که هوا در معرض هشدار است به شهروندانشان نمی گویند و می زنند به کوچه ی علی چپ، آنها هم همین راه حلّ عالی و فوق العاده را کپی می کردند، یعنی راه درست و اصولی تعطیلی مدارس. به به آدم خوش خوشانش می شود از اینهمه نو آوری. اینقدر این روزها مدارس به علّت آلودگی هوا تعطیل می شوند که می خاهم  روح هوا در زمان درس و‌مدرسه ی خودمان را گچی کنم.

این هفته هم که تعطیل است و رسمی است و عزاداری است.

من چند روز پیش به یک راه حلّ ریشه ای و اساسی برای حلّ معظل آلودگی دست پیدا کردم. راه حلّی که پس از پیدا کردنش هی دارم به خودم افتخار می کنم

راه حلّ این است. دولت بیاید از طریق مجلس  روزهایی را به روش ده بیست سی چهل از بین روزهای هفته انتخاب کرده و تعطیل رسمی کند. شک نکنید که همه شان می افتند وسط آلودگی  و کاملن اتّفاقی درست از آب در می‌آیند. خود به خود رسمی و تعطیل هم که هستند. شهرهای دیگر هم تعطیل می شوند دعایمان می کنند، البته تعطیل هم که نشوند‌وقتی تهران تعطیل است ول معطلند.

اینطوری مردم جلو جلو همان اوّل سال برای تعطیلاتشان برنامه ریزی می کنند و آلودگی هم غافلگیر می شود ‌و می رود سر یک شهر دیگر هوار می شود، شهری که به قول سهراب، پشت دریاهاست.

بازاز بورسی ها هم درش را گل می گیرند و می روند شمال، مراتعی چند ابتیاع می کنند و غاز می چرانند که این به از آن است.

باور کنید این راه حلّ‌حتا از آن راه حلّ هم بهتر است. زودتر جواب می دهد. مردم دعایمان می کنند و خاهر مادر آلودگی هوا و لوس بازی هایش را هم تفت می دهد.

در صددم که در روزهای آینده چاره ای برای حلّ گره ی تصادفات جاده ای  بکنم، البته خط آهن هم هر از گاهی خودی نشان می دهد و گوی سبقت را از صنعت فاخر هواپیماییمان می رباید. قطارها خودشان می خورند به هم و این وسط جان عزیزان ماست که مثل اسفند روی آتش  می سوزد‌و دود می شود و آخرش هیچ... هیچ و بازهم هیچ


م.ر.الف  ۹۵/۹/۵

پی نوشت:

نمی توانم دگر برویم

که من اسیر این خزان تو به تویم