پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

روپوش و کفن هر دو سپیدند برادر

صیانت از نفس رفتاری غیر ارادی است. مگر این که فرد، افسرده و روانی باشد و خودکشی کند در غیر این صورت در برابر خطر مرگ رفتاری ترسان و لاجرم گریزان دارد که طبیعی است.

یکی از این رفتارها هنگام مریضی، مراجعت به پزشک است.‌یعنی انسان ها از ترس مرگ سراغ پزشک می روند که دردشان را علاج کند و بیماری را درمان

در میان رخدادهای روزانه امّا مرگ و میر هم هست همانطور که زندگی جریان دارد. انسان می زاید و می بخشد. می میرد و تسلیم می شود. مرگ برخی چهره ها  ولی دردناک است و رد دریغ و افسوس بر دل می نشاند، مثل مرگ هنرمند شریف ایرانی عباس کیارستمی . انسانی که به واسطه ی افکار و اندیشه هایش قابل احترام است. او هیچ گاه تن به فتنه ی نا اهل نسپرد.

حالا امّا صحبت از خسران نبود مردی مثل کیارستمی نیست که نویسندگان و هنرمندان زیادی  در این باره کلک رانده اند، این نوشته صحبت از چگونگی مرگ وی به میان می آورد.

به روند درمانی کیارستمی که نگاه می کنی می بینی جریان معکوس است. یعنی بهمن کیارستمی پسر استاد، او را از دام مرگی که پزشکان ایرانی برایش پهن کرده بودند رهانید و با آن حال خراب راهی فرانسه کرد تا نجاتش داده باشد. بماند‌که دیر شد و استاد تاب عفونت و ندانم کاری پزشکان را نیاورد و تسلیم نبودنش شد.

شما خودتان حساب کنید روزانه این روند ناقص برای چندین بیمار معمولی و گمنام رخ می دهد و آن ها به خاک سپرده می شوند بدون این که مشخص شود که سهل انگاری پزشک او را به ریق رحمت سپرده.

کدام پزشک متعهد بیمار نیازمند درمانش را رها می کند به امید دیگری و دو هفته می رود به تعطیلات و سلامتی یک هنرمند سرشناس جهانی را به آن جایش هم حساب نمی کند؟!؟ (منظور زایده ی آپاندیسش است)

هنوز یک هفته از رسوایی این جریان نگذشته که اخبار، مردم را متوجّه پزشک دیگری می کند که پروتز بیماران را می دزدیده، آن هم در بیمارستان کنار برج

وزیر بهداشت مصاحبه می کند که این واقعه به صورت سازماندهی شده و تیمی صورت گرفته و در تاریخ علم پزشکی ایران بی سابقه  است.

این یعنی چندین نفر شریک دزد بوده اند چون هنگام جرّاحی در اتاق عمل افراد دیگری حضور دارند و می بینند که جرّاح، پروتز را کار نمی گذارد و بدون تکمیل پروسه ی جرّاحی، مریض را می دوزد و به امان خدا می سپاردش و با پول پروتز های دزیده، شاسی بلند سوار می شود و ویلای سواحل کاستا دل سل را تکمیل می کند.

یک دو روزی در گیجی ناشی از این خبر ملنگیم تا خبری شیک تر متمم اخبار سابق می شود. بیمارستانی خصوصی و آنچنانی در تهران، لوازم یکبار مصرف بیماران را برای چندین بیمار استفاده می کرده.!

این را کجای دلمان بگذاریم؟! تازه، بخیه های محبّت پزشک اصفهانی هم که هنوز وجدانمان را نیشگون می گیرد

مدیران بالا دستی دولت هم که حقوق های نجومی می ‌گیرند و هی پشت سر هم معزول می شوند و گویا آنقدر سر به راهند که پول ها را هم‌پس می دهند و یکی نیست بگوید این حقوق ها را چه کسی برای این ها تعیین کرده؟! خودشان که برای خودشان نمی توانند حقوق تعیین کنند. اگر این مدیران لیاقت ماندن ندازند آنهایی که این حقوق ها را برایشان در نظر می گرفتند هم لیاقت ماندن ندارند و دستگاه نظارتی ای هم که همچین گاف یزرگی را داده و تا حال نفهمیده یا می دانسته و سکوت کرده هم لیاقت ماندن ندارد و با این اوصاف باید شاهد یک استعفای بزرگ و زیاد در سطح مدیریت کلان باشیم که نیستیم.

بگذریم...!

در این میانه شنیدنی ترین و خنده دارترین جمله را آقای دکتر جنّتی وزیر ارشاد ایراد کزده اند که: «در صددیم تا با رایزنی های لازم، استاد شجریان را به ایران بیاوریم تا روند درمانی ایشان در ایران پی گیری شود.! » ممنون برادر،  کیارستمی برای هقت پشتمان بس است.

استاد باید مغز آن پرنده ای که در بهار دانه جمع کرده و پنهان می کند و زمستان یادش می رود دانه را کجا گذاشته را خورده باشد که بیاید ایران برای مداوا در این‌آشفته بازار طبابت که شما تجارتش بخانید.

مدیران و پزشکان جامعه از اقشار نخبه و با صلاحیت اند یعنی باید باشند. شما خودتان حساب کنید وقتی فساد، ارتشا، دزدی و فرار از مسوولیت تا این لایه ها نفوذ می کند، جامعه در چه شرایطی می زید؟


م.ر.الف  تیر ماه۹۵


چند نکته:


_آلودگی و ریزگردها تا همین یغل گوشمان، قم رسیده اند به امید خدا سال دیگر تهران بهار و تابستانش هم مثل زمستان تعطیل می شود. پاک کردن صورت مسأله راحت ترین راه است.

_ کسانی که در برابر فهمیدن مقاومت می کنند دو دسته اند یا بی شعورند یا متعصّب و کسانی که بعد از فهمیدن، هیچ راه حلّی را جویا نمی شوند، مرده اند خودشان خبر ندارند.


یک جرعه می:


ما را زمنع عقل مترسان و می بیار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه ی آن ماه پاره نیست


دو دگردیسی

بچه قورباغه ها سیاه و بدترکیبند. بعد هم که بزرگ می شوندو قورباغه،  آش دهن سوزی نیستند و باز هم بد ترکیبند، در این میان باید توجه داشت که در پایان مرحله ی دگردیسی اصلن شبیه آن چیزی که متولّد شده اند نیستند. بچه قورباغه بودن یعنی یک گلوله ی سیاه که دمش می جنبد، این کجا و یک موجود چهار دست و پای دهن گشاد و چشم ورقلمبیده کجا؟! آن هم با زبانی دراز و جهیدن های چندش آور.  تازه آخر کار دوزیست هم می شوند و از توبره و آخور می خورند.دگردیسی شان تغییراتی بنیادین دارد امّا باید توجه داشت که در نهایت از موجودی بدترکیب و قواره به موجودی بدترکیب و قواره تبدیل می شوند، حتا اگر توانمندی هایشان چند برابر شده باشد.

شاید فکر کنید شفیره ی کرم ابریشم که بدتر است. بله دگردیسی شفیره، حکایت گودرز است که به شقایق کار دارد. یک کرم سبز بد ترکیب پر از مو  با آن حرکت موّاج و لزج روی سطح برگ تبدیل می شود به پروانه ای با بال های رنگین امّا توجه داشته باشید که عاقبت آن کرم سبز لزج، پروانگی ست. پرواز است. همنشینی با گل است و نوشیدن شهد 

چه کار دارد به قورباغه که اصلن فرم بدنش مغرورانه است. سرش بالاست و بی تفاوت فقط نوک دماغش را می بیند. خودش را باد می کند و صدای زشتش را هم رها که من اینم، سر آخر هم مگس و پشه خوراکش است و لجن ، استراحتگاهش. وقت شکار و خوردن هم هیچ از غرور و تفرعنش کم نمی کند. آنقدر هم از این چرخه ی حیات خرسند است و خود راضی ست که با هر بار جفت گیری صدتا مثل خودش را رها می کند و می رود سراغ مابقی دست و پا زدنش در گل و لای و لجن.

خوب که دقّت کنی دور و برت پر است از نوزاد قورباغه، این ها با ماهیت خودشان هیچ مشکلی ندارند مثلن این که یک عمر در لجن باشند و مگس  نوش جان کنند. شاید از نظر شما دردناک باشد امّا برای آن ها... این یعنی وقتی چیزی باشی(قورباغه) دیگر احساسش نمی کنی و خیلی طبیعی به زندگیت ادامه می دهی.! 

البته اینقدرها هم شرایط دردناک و اسفبار نیست چون گاهی هم چشمت به یک شفیره می افتد و به امید دیدن پروانه منتظر می مانی. همه ی ما پروانگی را دوست داریم حتا اگر مثل پروانه نشده باشیم

 م.ر.الف

تیر ۹۵

در ادامه:

هرگز نمی توان کتاب های مزخرف را خاند و به مطالعه ی کتاب های عالی نیز پرداخت، کتاب ها ی بد، سمّ رو ح اند و ذهن را نابود می کنند. شرط مطالعه ی کتاب های خوب، نخاندن کتاب های بد است، زیرا زندگی کوتاه است و فرصت و توان محدود.

(گزیده ای از کتاب«جهان و تاملات فیلسوف» نوشته ی آرتور شوپنهاور)

یک جرعه از سبو:

زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین

تو‌چشم از خاب بگشایی ببینی شاه شاهانی

                                                «مولوی»