پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

گورستان...


در من گورستانیست!گورستانی از سخنان ناگفته که مثل تلّی از خاکروبه روی هم تل انبار شده، حرفهایی که باید روزی به مخاطبش می گفتم و نگفتم!.....نگفتم عاطل شد و ماند ته این دل و آنقدر زیاد شد و زیاد شد تا شد یک گورستان حرف...

حالا این روزها وقتی به مخاطبان این ناگفته های به تجسّد رسیده می اندیشم بیشتر از چهره هایشان آن چیزهایی که باید می گفتم و نگفتم به یادم می آید.

درک می کنم حال و هوای بی زبان لالی را که چه می کشد از نگفتن آنچه باید بگوید و نمی تواند گفت.

پاری وقتها غرور و خودخاهی دهانم را بست و مگذاشت "دوستت دارم ها" به موقع جاری شود

چقدردوستت دارم های آکبند و دست نخورده در این گورستان روی هم ریخته بیشترشان حتا از زرورق بیرون نیامده!

خیلی وقتها"ملاحظات" این واژه ی لعنتی کار دستم آدم می دهد همش می گویی ملاحظه کنم و نگویم...بگذار خودش می فهمد... شاید روزی متوجه شود...امّا اگر متوجه نشود چه؟اگر نفهمد چه؟

این نگفتنها و خودخوریها باعث سقط حرفها در من گردیده و شده حرفهای ناگفته مثل فرزند زاده نشده و به گورستان درونم سپرده شده.

حرفهایی که گاه اگر ته گلویم مچاله نمی شد و نمی چروکید شاید می توانست حتا سرنوشتم را دستخوش روزگاری دگر کند.


پ.ن:

_من از تو با همه گفتم که گریه بگیرم

من از تو با تو نگفتم که در تو بمیرم که در تو بمیرم.


_خود مرده شوی گورستان واژگان درونم هستم!

                                                                              

                                                                         

                                                                             م.ر.الف____   92/7/27






از بیست متری جوادیه تا نیویورک


علی آقا هر یکی دوسال میاد تهران سر میزنه و میره،لندن زندگی می کنه و اوضاعش مرتّبه

یه بعد ازظهر پاییزی همین چند روز پیش تو دفتر مجلّه با همکارا نشسته بودیم و عصرونه می خوردیم که صحبت از روابط ایران و آمریکا شد. علی آقا که اومده بود سر به دوستان قدیمیش بزنه شرح جلای وطن کردنش که تا امروز سی و هفت سال میشه رو توضیح داد.


علی آقا گفت:سال پنجاه و پنج منو اصغر(دوستش) از همین بیس متری جوادیه سوار ماشین شدیم رفتیم فرودگاه مهر آباد و کمتر ازبیست و چهار ساعت بعد تو فرودگاه جان اف کندی نیویورک پیاده شدیم!

اصغر دروغ گفت مامور ترخیص باهاش لج کرد تو پاسش مهر قرمز دیپورت زد من از اوّلش گفتم اومدم درس بخونم مهر عبور منو زد و خوش آمد گفت. حالا اصغر اونور گیت من اینور گیت....جفتمون از تهرون که راه افتادیم روهم چارصد دلار پول نداشتیم ینی من دیویس و بیس دلار داشتم اصغرم صدو هفتاتّا البته من پول سه ماه کالج زبان انگلیسی رو هم داده بودم.

اصغر رو  صدا زدم بهش گفتم دیوونه کرم داری دروغ گفتی؟تو که تمام مدارک تحصیلیت همراته و ترجمه شدس چرا وقتی پرسید اومدی واسه درس خوندن گفتی نه؟!!کار از کار گذشته بود برا خودم صد دلار برداشتم بقیشو دادم اصغر باید بر می گشت ایران یه خاکی تو سرش می کرد.

علی آقا گفت: بعدها که اصغر رو دیدم گفت برگشتم تهرون وسط فرودگاه مهرآباد نشستم های های گریه کردن(آخه مهر قرمز ایالات متحده و دیپورت ینی تو هیچ کشور درس درمونی دیگه رات نمی دن)داشتم آبغوره می گرفتم که یه افسر فرودگاه اومد بالا سرم گفت چته؟ براش تعریف کردم ماجرا رو گفت مرد گنده این گریه داره؟(حالا این مرد گنده کلن بیسو یه سالش بود) پاشو بریم درستش کنم. رفتیم قسمت اداری فرودگاه یه تمبر شاهنشاهی برداشت چسبوند رو مهر آمریکایی یه مهر گنده ی شاهنشاهی هم زد روش! گفت پاشو فقط برنگرد آمریکا

اصغر آقا گفت: از همون فرودگاه یه راست رفتم ترمینال تی بی تی بلیط گرفتم برا مونیخ شونزه هزار تومن(اونوختا ایرانیا بدون ویزا می رفتن آلمان) بدون اینکه برم خونه راه افتادم... چل و هش ساعت بعد تو مونیخ از اتوبوس پیاده شدم موندم مونیخ تا امروز که سی و هفت سال میگذره.

علی آقا گفت: اونوختا همه جوونا تو مود فیلم ممل آمریکایی بودن می خاسن برن آمریکا دختر بازی مام همینطور(قه قه می خنده)ولی درسم می خاسّیم بخونیم انصافن، یه روز ساعت هشت صب رفتم سفارت(الان لانه ی جاسوسی بهش می گن) سه تا سوال ازم کردن مهمترینش این بود که خرجتو کی میده؟گفتم مادرم گفتن پدرت؟ گفتم به رحمت خدا رفته ولی ملک و خونه داریم دادیم اجاره در آمد داریم، سندا رو نیگا کردن تــــــــــــــق مهر رو کوبیدن پای پاسم وقتی از سفارت اومدم بیرون یه ربع مونده بود ساعت نه بشه!