پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

حاشیه ای بدون متن و کمی هم بیشتر

بساط کهنه فروشهای شهر را یک به یک پاییده ام مگر دلی را که برده ای بیابم و بازپس ستانمش به ثمن بخس!

نبود.... نبود.

دیروز لا به لای اسباب یکی از همین خنضر پنضری ها تابلوی خوشنویسی شده ای یافتم زهوار در رفته و قدیمی مثل خودم!

با خطی نه چنان خوش و جوهری که بس آفتاب خورده بود به آب دهان مرده می مانست.

نوشته بود:شد ز غمت خانه ی سودا دلم "به خط کریم قلمی گردید سنه ی یکهزار و سیصدو بیست و هفت"

و قابش گرفته بودند. از پیرمرد بساط فروش پرسیدم: پدر جان مگر خانه ی سودا را قاب می گیرند؟! 

نشنید... گفت:بردار ارزان است. پنجهزار تومن و من خریدم آن خانه ی غم زده را 


________________________________________________________________________________ 


از هر چه می آغازم به تو می رسم

و از هر چه هجرت می کنم به سوی تو

مبین که لحظه هایم در صُلب سکوت می پَریشَند

درونم محشر کبراست از این همه نا کامی

غم ویرانگری چون شعله های آتش پر لهیب

خانه ی دلم را درنوردیده

شکوه هایم به گوش زمانه ی غدّار است

مکن با دیگری کاری که با من اینچنین کردی

                                                                                                 م.ر.الف

  

کافه پیچک یازدهُ سی(داستان کوتاه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برگ وباد

نوشتن شعر آن هم در قالب شعر نو کار آسانی نیست.سالها پیش این را فهمیدم درست همان سالها که نوشتن را آغاز کردم گاهی چیزهای می نوشتم اسم آنها را شعر می گذاشتم یکی از آنها همین نوشته ی ناتمامیست که در ذیل آورده ام و از یازده سال پیش تا کنون همینطور مانده!

بعدها از این قبیل نوشته ها که اسمشان را شعر می گذاشتم باز هم نوشتم امّا برای اندک افرادی خاندمشان


  

ادامه مطلب ...