می خاستم درباره اولین الکلاسیکو در سال 2012 توضیحات فنی بنویسم کلّی هم در طول نیمه اوّل اطلاعات نوشتم و نت برداری کردم امّا بازی بد رئال در نیمه دوم تمام انرژی من رو برای نوشتن یک مقاله مفّصل گرفت.
باخت دیشب به دو دلیل پیش آمد، یکی اشتباه تاکتیکی و دیگری بار روانی منفی بازیکنان رئال نسبت به باخت در برابر بارسلون در چند بازی اخیر.
حالا هر دوتیم پس از دویست و چهل و هشت بازی در تعداد بردها بر روی عدد هشتادو شش با همدیگر برابر هستند.
من هیچ امیدی ندارم که هفته آینده رئال بتواند جبران شکست کند،تنها به باخت با یک گل می اندیشم.
رئال نیاز به یک بازیگردان بسیار لایق در میانه میدان و یک گلزن تمام عیار در نوک خط حمله دارد،گلزنی که مانند رائول و نیستلروی در سالهای نه چندان دور راه گلزنی به بارسا را بلد باشد.نظر من به شخصه این است که رونالدو اصلن نمی تواند ستاره ی شماره یک الکلاسیکو برای رئال باشد واین را در چند بازی اخیر خود در برابر بارسا نشان داده(او را با مسی در برابر رئال مقایسه کنید).
نکته ی دیگر اینکه خریدهای اول فصل مورینیو اصلن راضی کننده نبود. این خریدها تا کنون عملن در بازیهای حساس هیچ کمکی به تیم نکرده ضمن اینکه نیمکت نشینیهای کاکا باعث شده وی از قواره های بازیکن تاثیر گذار خارج شود.
اگر اینگونه ادامه داشته باشد رئال لالیگا را هم از دست خاهد داد.
تقریبن یک هفته ای می شود که شروع به خاندن کتاب (تاریخ اجتماعی ایران ار آغاز تا مشروطیت) کرده ام دیشب رسیدم به بخش *ایران در زمان حکومت عباسیان* در یکی از صفحات این بخش درباره سفّاح سر سلسله ی خلفای عباسی چنین نوشته شده: ((نامش عبد الله و کنیه اش ابوالعباس بود اما چون پس از خونریزی بسیار،خلافت به او رسیده است به سفّاح ملقب گردیده.)) ودرست پس از این جملات نوشته شده:((مدت زمان سلطنتش چهار سال و هشت ماه بود.))
فقط چهار سال و هشت ماه، اینهمه خونریزی و تا دنیا دنیاست لقب سفّاح برای عبدالله به کار برده می شود و تازه این همه ی ماجرا نیست در جایی دیگر نوشته:((خلافت سفّاح همه در خونریزی و انتقامجویی گذشت!)
با خود می اندیشم این قدرت عجب شوم است،خود بینی و خودکامگی چگونه می تواند از یک انسان، دیوی خونخار بسازد. کسی که تنها به حفظ قدرت می اندیشد هر خونی برای نگاه داشتش می ریزد وبا این بهاء تا ابد لعنت آیندگان را می خرد.
زن جوان تقریبا 32 ساله است.می گوید در سن 14 سالگی ازدواج کردم و از شهرستان به تهران آمدم اما شوهرم که بسیار مسنتر از من بود معتاد شد و من در سن 19 سالگی با یک پسر یک و نیم ساله مجبور شدم از همسرم طلاق بگیرم. در شهرستان ما طلاق بسیار نا پسند است و هنوز هم که هنوز است به یک زن مطلقه نگاه خوبی ندارند.من نتوانستم به شهرستان برگردم تصمیم گرفتم در تهران بمانم و با پسرم زندگی کنم. در سالهای اول زندگی اوضاع و احوال بسیار بدی داشتم.نه کاری بلد بودم و نه جایی را میشناختم.حتی درس نخوانده بودم و نمیدانستم با یک پسر کوچک چه باید بکنم.اتاقی را در یکی از محلههای پایین شهر اجاره کردم در یک حیاط بزرگ که پر از اتاق بود و صاحبخانه هر اتاق را به فردی اجاره داده بود و من یک زن 19 ساله با یک بچه کوچک مجبور بودم در این خانه زندگی کنم.همان زمان نیز منشی یک دکتر شدم و بچه ام را از صبح به همسایهها میسپردم و خودم سر کار میرفتم. یک روز عصر از سر کار که برگشتم با فرزندم داخل حیاط بودم که ناگهان صدایی شنیدم و متوجه شدم سقف اتاق من ریخته است و خدا رحم کرد که پسرم را از اتاق بیرون آورده بودم.دوباره بی خانمان شدم.با کمک اهالی وروحانی مسجد 500 هزار تومان جمع شد و من توانستم اتاق دیگری اجاره کنم.خلاصه در این رفت و آمدها با مردی آشنا شدم که بسیار ثروتمند بود.او به من پیشنهاد ازدواج موقت داد.در حالیکه 18 سال از من مسنتر بود اما من چارهای نداشتم و باید خودم و فرزندم را از آن وضعیت نجات میدادم. بنابراین قبول کردم و او ما را به منزل کوچکی برد که برایمان اجاره کرده بود.چندین سال به همین شکل گذشت تا این که من باردار شدم اما به محض این که آن مرد فهمید باردار هستم مخالفتهایش با من شروع شد چرا که خانوادهاش متوجه میشدند که زن دوم دارد.اول به من پیشنهاد پول داد که پول بگیرم و بچه را سقط کنم اما وقتی دید راضی نمیشوم شروع کرد به تهمت زدن و فحاشی کردن و کتک زدن من. اما خدا خواست و این بچه سالم ماند.بعد از بدنیا آمدن بچه حاضر نبود شناسنامه بگیرد و میگفت باید تست DNA بگیرم شاید این بچه من نباشد.من در کمال صبوری قبول کردم اما باور نمیکرد، مردی که سالها با من بود چنین تهمتی به من بزند.بعد از انجام تست برای بچهاش شناسنامه گرفت اما صیغهام را فسخ کردم و دیگر حتی حاضر نیستم ببینمش.اکنون خودم شاغل هستم و او ماهی 150 هزار تومان نفقه بچهاش را میدهد.
واژه آوانگارد در فرهنگ لاروس به معنای طلایه دار، عبارت است از: واحدی جنگی که در جلوی نیروهای زمینیُُ، دریای و یا هوایی حرکت می کند و زمینه را برای وارد شدن آن نیروها به کارزار آماده می کند.
در هنر،آوانگارد به معنای پدیده ای فرهنگیست که بر حسب ماهیتش پیشتاز است.
آوانگارد را می توان ((پیش سبکی)) هم گفت. چیزی که نشان دهنده و رهنمون است جهت تحولی که سرانجام توفیق می یابد.
به عنوان نمونه می توان از (کافکا) یاد کردکه نوشته هایش منجر به ایجاد سبک ((سورریالیسم)) شد.
با این توصیف می توان گفت: شناسایی هنرمند آوانگارد پس از وقوع حادثه یعنی زمانی که آن هنرمند توفیق یافت پیروانی در نوع کارش یافته و زمانی که آنها مکتبی تاسیس کردندکه مورد قبول افتاد و دنیای هنر را مسخر کرد صورت می گیرد. بنابراین توصیف، در این زمان هنرمند آوانگارد یا زنده نیست یا خودش تبدیل به عقبه ی لشگر موسس شده است.
برگرفته ار کتاب نظرها و جدل ها
نوشته ی اوژن یونسکو