ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
من پنجرهام. تو از من عبور میکنی و به دور دستها، به خاطرات گم شده میان شاخ و برگ صنوبر دیرین مینگری.
و دریچهام، دریچهای که وهم نبودن نور امید را از سیاهِ نیمه شبهایت میگیرد و تو را به نورِ پیوسته به ابدیت گره میزند.
تو اوج میگیری به لایتناهی ورای ابرها و دریچه دور شدن و پیوستنات را مینگرد.
محمدرضا ایوبی
00/1/18
پ.ن:
سکانس حمام(گفتگو در راهروی حمام) سیاوش/ قسمت دهم...
_از چهل سالگی که میگذری همه چیز در ذهنت طور دیگری ته نشین میشود، حتا تصویر خودت...
_جنها به هر راهی میزنند تا شفافسازی شود.
سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته بر دلم
(سعدی)
گفت: من هیچ نیستم
پاسخ شنید: هیچ شدی، اول راه است که هیچ پنج نقطه دارد
عبرت شو که هیچِ بی نقطه شوی، آنگاه است که پیمودهای فنا را
پ.ن:
دستنیافتنیها تا ابد دوستداشتنی میمانند؛ برای همین عشق نشدم