پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

عقل افسرده


مثل حلقه ی موبیوس یا دوری باطل، زندگی های امروزمان چه در پی معنا یا کلیشه ای و دم دستی انگار هر دو، دو روی یک سکه است. بعضی کارها هیچ سودی ندارد جز این که آدم خریتش را قاب بگیرد. عادت ها و کهن الگوهای زندگی از طرفی و ترس از تنهایی و فهمیده نشدن، حرکت به درک بهتر از هستی را از تو می پوکاند، پوییدن حقیقت زندگی می شود بلای سقراطی و فلسفه ی دیوژنی را می کوبد و بنای پوچی زندگی را به رخ می کشد و می شود پایه ی عقل افسرده البته به قول هایدگر، که شمس گفت: زکات عقل اندوه طویل است.

غیر از این، دامنه ی زندگی جمعی به ناکجاآبادی می کشاندت که برای برخی کارها توضیحی نداری جز همان جمله ی خریت و قاب.

مثل هر بار... بگذریم... دری را که می کوبیم باد بازش می کند.


کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما

گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت

آری تو را ای گریه ی پوشیده در خنده

وآرامش آبستن توفان کسی نشناخت   (حسین منزوی)


 آرام ترین واژگان آنانند که توفانی را با خود به همراه می آورند   (نیچه)