-
با هفت هزار سالگان سر به سریم
شنبه 14 آذر 1394 19:32
مثل شمع روشن... مثل آب در دمای صد درجه که بخار می شود. مثل شن ریزه های ساعت شنی که از دریچه ی تنگ پنگان سر نگون می شوند، در چرخه ای همسان و مدام، کاسته می شویم. هر چه می رویم سراب بودن می فریبدمان که چیزهایی هست که داریمشان اما از آغاز بودنمان، تنها، از دست می دهیم و آخرین چیزی که از ما گرفته می شود بودگاری ماست....
-
تهران هفت صبح از این زاویه
چهارشنبه 4 آذر 1394 11:06
فکر میکردم پاییز امسال زمهریرتر از آن چیزی باشد که توان مقابله با آن را داشته باشم اما این روزها که پس از مدت ها هفت صبح تهران را می بینم نشانی از سرمای بی پیر و خشک صبحگاهی ندارد. دیروز مابین قدم زدن هایی که کنار فواره های افشان داشتم به این فکر می کردم که اگر رییس جمهور ایران هم برود مسکو نصف شهر را برایش قرق...
-
هرگز!
چهارشنبه 27 آبان 1394 10:06
رو به افق در غروبی مه آلود نشسته ام و خودم را می بینم که از دور در میانجای جاده مثل یک سامورای شمشیر شکسته و خسته نزدیک می شوم. چهره ام خاک آلود و در هم است با سربندی سپید که چین پیشانی ام را مستور نگاه داشته. دورادور دست بلند می کنم و سلامش می دهم. با نگاهی از سر بی میلی و دهانی باز و لبهایی داغمه بسته از تشنگی نگاهم...
-
رج می زنم
شنبه 23 آبان 1394 12:17
زندگی این روزها پیچازه است.سیاه وسفید، سیاهش خرده حساب های روزگار است و سپیدش را خودم رج می زنم تار در پود. صبح های بارانی را با برف پاک کن از تصویر شره شده ی کف خیابان به وضوح بی تشویش آغاز می رسانم و ظهرها صبحانه و ناهار را یکجا به مقصد تا خاب در می ربایدم. عصر، طعم چای تازه دم می دهد وقتی دیوید لاج زیر چراغ مطالعه...
-
چند نکته
دوشنبه 27 مهر 1394 12:11
الف )علت اینکه دایناسورها از بین رفتند این یود که نتوانستند با شرایط جدید کنار بیایند. یک رآلیست موفق جبر حیات را می پذیرد پس لطفن دایناسور نباشید. فیلم خوب ببینید وبا شخصتهای آن همذات پنداری کنید. فیلم خوب دیدن باعث گشایش ذهن و دریافت سیگنال های ادراکی موثر می شود.جناب مستور می گفت: برای نویسنده ی داستان فیلم دیدن...
-
نو وار
سهشنبه 31 شهریور 1394 16:18
جنگ بد است. بد است . بداست و حاصلش جز ویرانی و تباهی نیست. جنگ نوباوگان را یتیم، نو عروسان را بیوه و مادران را داغدار می کند. جنگ رویاهای جوانی را چون کابوسی هولناک در می رباید و برای بسیاری آینده را عقیم می کند. بی شک آنکه در ستایش جنگ می گوید، دیوانه ای است که اگر نَسَبش به نرون یا چنگیز نرسد، روانش وامدار آنان است....
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟ ( داستان بلند_قسمت هفتم)
دوشنبه 23 شهریور 1394 16:38
-
نوشتن...
دوشنبه 9 شهریور 1394 19:56
بارها بعد از نوشته ای به خودم گفته ام این بار پیش از اینکه کاغذ و قلم را انتخاب کنم برای نوشتن، از کامپیوتر کمک می گیرم و در نرم افزار وُرد شروع به تایپ می کنم. امّا نمی شود! اصلن نمی شود. انگار وقتی با قلم و کاغذ می نویسم واژه ها جان می گیرند، همین نوشتن باعث آرام شدنم می شود. خودش راهبریم می کند که چگونه ادامه بدهم....
-
یادمان
چهارشنبه 4 شهریور 1394 17:42
می خاهم اگر بشود از کسی بنویسم که از "زمستان" نوشت و در تابستان رفت. از کسی که تاریخ و سیاست را دستمایه ی آثارش کرد. اویی که "پوستین کهنه اش" را در "زمستان های ناجوانمردانه سرد"سیاسی و غارت های ددمنشانه ی اهریمنان این خاک کهن، تنها داشته ی سرزمینش می دانست که موهبتی بود بر اندوهِ ستمِ...
-
خطبه (پیشگفتار)
پنجشنبه 22 مرداد 1394 13:07
چنان دان که مردم را، به دل، مردم خانند و دل از بشنودن و دیدن، قوی و ضعیف گردد، که تا بد و نیک نبیند و نشنود، شادی و غم نداند اندر این جهان. پس بباید دانست که چشم و گوش، دیده بانان و جاسوسان دل اند، که رسانند به دل ، آن که ببینند و بشنوند، و وی را آن به کار آید که ایشان بدو رسانند و دل آنچه از ایشان یافت، بر خرد که...
-
دیالوگ ادیِ پشیمان
دوشنبه 12 مرداد 1394 17:40
-
شور دانایی(داستان کوتاه)
سهشنبه 30 تیر 1394 15:51
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟(داستان بلند_قسمت ششم)
سهشنبه 16 تیر 1394 16:46
-
هنرمند (داستان کوتاه)
پنجشنبه 28 خرداد 1394 13:21
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟! (قسمت پنجم)
یکشنبه 10 خرداد 1394 02:53
-
از رنج بودن
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 15:15
که در شش ماه شش بار با کُلت برادرت به سبک رُلت روسی خودکشی کرده باشی که هر بار ماشه بر پوچِ قرقره ی گلوله ها چکانده شده باشد که سی و دو قرص آسپرین را در یک بطر ویسکی حل کرده باشی و شبانه همه را یکجا به کام کشیده باشی که صبح مرده باشی ولی از هر روز سرحال تر برخاسته باشی که دکتر گفته باشد به شکل معجزه آسایی قرص و الکل...
-
و آن نصیحت سوّم
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 14:18
سال ها پیش میان دروازه ی ورودی امامزاده ای اطراف شیراز پیرزنی عجوزه و بد ترکیب نشسته و انگار که بخاهد از میان جمع گذرنده، هم پیاله ای انتخاب کند چشم بر چشم همگان می دوخت اطراف پر بود از زنان فالگیر و دعا فروش و کف بین. نمی دانم آن پیر زن از پشت عینک آفتابی در چشم های من چه دید که گفت: های تو پسر مو جو گندمی بیا اینجا،...
-
یکسال گذشت و صد دریغ دارم هنوز
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 15:21
-
سه پاره ای که شاید بی ربط به هم نباشند
شنبه 22 فروردین 1394 15:55
-
نامه ی شصت و چاهارم
شنبه 8 فروردین 1394 13:02
-
می رسد ز ره بهار
چهارشنبه 27 اسفند 1393 00:39
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟! (قسمت چاهارم)
یکشنبه 17 اسفند 1393 20:48
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟!(قسمت سوم)
پنجشنبه 7 اسفند 1393 14:50
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟!(قسمت دوّم)
پنجشنبه 23 بهمن 1393 16:07
-
خرس قطبی، حذف نیمه ی دوّم یا خاستگاری
چهارشنبه 15 بهمن 1393 00:32
کاش خرس قطبی بودم.!یا حداقل یک سنجاب. راستی چه می شود که بعضی از حیوانات خاب زمستانی را به بیداری زمستانی ترجیح می دهند؟ برای منی که شش ماه دوّم سال بدبیاری و خِنِس کلکسیون می کنم و حالم از هوایش به هم می خورد دانستن این پرسش مهم است. خوش به حالشان. حیوانات نیمه دوّم خاب را می گویم. دیروزها که هوا مثل روزهای نزدیک...
-
اسرار یک جن فروش موفّق (داستان کوتاه)
چهارشنبه 1 بهمن 1393 14:58
-
تراژدی از کجا آغاز شد؟!(قسمت نخست)
سهشنبه 16 دی 1393 16:38
-
از دیاری سرد(داستان کوتاه)
یکشنبه 30 آذر 1393 11:55
-
لبه ی تیغ
سهشنبه 18 آذر 1393 00:20
مثلن وقتی زندگیت مثل لش بو گرفته ی مقتولی روی دستت باد کرده و دنبال جایی برای دفنش می گردی هیچ ابایی نداری از به مخاطره افتادنش! لش متعفن را چه جلوی سگ بیاندازی بخورد بدرد با در باتلاق رهایش کنی بگندد. یا مثل آدم های خونسرد رهایش کنی تا ذرّه ذرّه آب شود. آب که نه... خوراک مور و مار لحظه ها. بعضی وقت ها از ضعف در برابر...
-
دیدار در ساعت بیست و پنج(داستان کوتاه)
چهارشنبه 5 آذر 1393 15:20