پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

تراژدی از کجا آغاز شد؟! (قسمت چاهارم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تراژدی از کجا آغاز شد؟!(قسمت سوم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تراژدی از کجا آغاز شد؟!(قسمت دوّم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خرس قطبی، حذف نیمه ی دوّم یا خاستگاری

کاش خرس قطبی بودم.!یا حداقل یک سنجاب. راستی چه می شود که بعضی از حیوانات خاب زمستانی را به بیداری زمستانی ترجیح می دهند؟
برای منی که شش ماه دوّم سال بدبیاری و خِنِس کلکسیون می کنم و حالم از هوایش به هم می خورد دانستن این پرسش مهم است. خوش به حالشان. حیوانات نیمه دوّم خاب را می گویم.
دیروزها که هوا مثل روزهای نزدیک بهار و آخر اسفند شده بود داشتم با خودم فکر می کردم چقدر بی تابم برای آمدنش، گرچه خیلی اوضاع ردیف نیست.
داشتم فکر می کردم اردیبهشت اگر شبیه زنی باشد حتمن از زیباترین هایشان هم چشمگیرتر است. نه، بلوند و سفید و قد بلند نیست. سبزه و مو فری و هیکل درشت هم که اصلن حرفش را نزن.
اصلن برای یک فرشته شکل و شمایل خیلی ها هم مهم نیست. مهم، اخلاق و نرمش و عطوفت است که اردیبهشت سرشار از اینهاست.
می خاهم امسال از اردیبهشت خاستگاری کنم.! مهریه اش هر چه بود می پذیرم. هر چند اگر بداند هر سال برای دیدنش حبسش را می کشم آن هم شش ماه لعنتی، دلش می لرزد و مثل زن های اوّل انقلاب با یک شاخه نبات و یک جلد کلام خدا راضی می شود.
می خاهم کنارم بماند. اگر بماند دیگر آرزویی ندارم. نه حسرت خرس قطبی و سنجاب نبودن را و نه حسرت از دست رفتن بهار و نه حسرت چرایی دکمه ی لاگ آف نداشتن نیمه ی دوّم سال.

آخ اگر نامزدم بشود از سال دیگر پاییز وسط خیابان های شهر فریاد می زنم: به کوری چشم شتاء زمستونم بهاره!

اسرار یک جن فروش موفّق (داستان کوتاه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تراژدی از کجا آغاز شد؟!(قسمت نخست)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از دیاری سرد(داستان کوتاه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لبه ی تیغ

مثلن وقتی زندگیت مثل لش بو گرفته ی مقتولی روی دستت باد کرده و دنبال جایی برای دفنش می گردی هیچ ابایی نداری از به مخاطره افتادنش!

لش متعفن را چه جلوی سگ بیاندازی بخورد بدرد با در باتلاق رهایش کنی بگندد. یا مثل آدم های خونسرد رهایش کنی تا ذرّه ذرّه آب شود. آب که نه... خوراک مور و مار لحظه ها.

بعضی وقت ها از ضعف در برابر چیزی به جرات کردن در اقدام به معکوسش میرسی مثلن از ترس ادامه ی زندگی و بی جراتی در برابر مسوولیت آن به جسارت خودکشی می رسی. اینجاست که ضعف و جسارت دو لبه ی تیغ جبر می شوند.

البته معکوس این هم هست. یعنی از ترس مرگ به ذلّت در برابر هر نوع زندگی تن می دهی و این شکل بیشتر رخ می دهد تا قضیه شکل اوّل.

راستش این است که برخی رخدادهای ناگوار آنچنان ضربه ای به روانت می زند که ذهن برای تحمّلش شروع می کند به عادی سازی آن

اینگونه می شود که برخی وقایع در بدو رخداد سنگین و حجیم می نماید. امّا این آدم که ما باشیم آنقدر شیک می تواند با این قبیل شوخی های روزگار کنار بیاید که گاهی اگر فقط کمی عار برایت مانده باشد می پُکی از تن دادن به این تجاوز به این کنار آمدن!

همه اش از جبر زنده بودن است شاید،یا ترس از مرگ

یعنی می پذیریم که زندگی همه جوره ما را بکند تا به زنده مانی ادامه دهیم!


ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا

تو ز خیشتن برون آ سپه تتار بشکن


خدایا اگر گاهی مادرم را جای تو پرستیدم بر من خُرده مگیر    دانلود کنید

-

دیدار در ساعت بیست و پنج(داستان کوتاه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.