ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک استادی هم داشتیم مضاف بر این که سخت گیر بود و هیچکس را جز بتهوون و موتزارت به عنوان موسیقیدان قبول نداشت، گاهی حرف هایی می زد که نیمی از جمعیت کلاس را خوش نمی آمد. استاد تعوری موسیقی ما بود و برای ترم پایین ها پوزولی تدریس می کرد. اعصابش که گه مرغی می شد(حالا از هر چه که بود) حرف هایی می زد که در عین گفتار عصبیش کُمیک و طنز بود.
یک روز صحبت از تاریخ موسیقی بود و حرف به ملکه ی سبا کشید و بعد صحبت به خلق و خوی خانم ها رسید. آن روز صبح استاد عصبی نبود. عینکش را از روی چشمهایش برداشت و خیلی رک گفت: بچّه ها،« خانم ها مثل کاکتوسند» بعد با لبخندی ملیح به چهره ی تک تک دخترهای کلاس که زیاد هم نبودند نگاه کرد. یکی از بچّه های نخاله ی کلاس که الان پسر خوب و مودبیست گفت: استاد یه کم برامون بشکافید مثالتون رو و آقای استاد هم شروع کرد.
گفت: یعنی شاید بتونی به کاکتوس بی احترامی کنی و مثلن روش بشینی که له بشه ولی قطعن بعد از بلند شدن جای دیگری هم نمی تونی بشینی حتا اگه نرم باشه یعنیی ناحیه ی بی احترامیگاهت دون دون می شود از خار... و اگر از علاقمندان کاکتوس باشی و بخای بهش محبت مفرط کنی و ببوسیش بعدش لبهات به هم دوخته میشه و باید خفه شی پس ناچاری فاصلتو از کاکتوس حفظ کنی و همیشه این نگاهت باشه که کاکتوس رو تمجید می کنه یا مواخذه.!
آن روز و پس از تمثیل کذایی استاد، صحبت های زیاد دیگری هم شد و حتا یکی از دخترها در اقدامی تلافی جویانه خاست که استاد تمثیل پسرها را هم ذکر کند که آن را به زمانی دیگر موکول کرد و آن زمان هیچوقت نرسید.
از آن روز بیش از یک دهه می گذرد امْا من هنوز کاکتوس که می بینم یاد استاد و تمثیلش می افتم
کاکتوس ها گیاهان خاصی هستند و در شرایطی متفاوت از دیگر گیاهان رشد می کنند. در عین حال که نگهداری از آن ها کار ساده ای به نظر می رسد و هر کس فکر می کند می تواند یکی از آن ها را در خانه داشته باشد امّا کاکتوس در هر خانه ای به گل نمی نشیند.
م.ر.الف شهریور ۹۵
حرف دل:
غربت آن است که با جمعی و جانانت نیست
روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت، یه عالمه لبخند، خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
55618
من ،
فرزند نرسیدن ها هستم .
فرزند دوییدن ، خواستن و نتوانستن ها !
اما ،
خوب میدانم چگونه شب ها به صبح پیوند میخورند
چگونه اشک ها با گونه ها هم بستر میشوند
و خورشید از کدام سمت دلتنگی طلوع میکند
و راز های زیادی از سکوت ها و پنهان کردن ها میدانم !
مثلاً با دو سیلی به گونه چپ و دو سیلی به گونه راست
میشود تمام بغض ها را مخفی کرد ...
میدانی ؟
من فرزند جاده های بسیاری بوده ام
و مثل نفس کشیدن ، تمام راه های به تو نرسیدن را چشم بسته بلدم.
حتی میدانم کدام قرص ها برای رفع دلتنگی
بی فایده اند ! و کدام شعرها دروغ محض اند
و میدانم سر تکان دادن پزشک ها و گفتن اینکه :
” متاسفم ! ما تلاشمان را کردیم “
چگونه یک شبه میتواند آدم را پیر کند .
و میدانم چیزهای زیادی ست که هنوز نمیدانم
و امیدوارم هیچوقت نفهمم ، نبینم ، نخوانم ، ندانم ...
که خلاصه ی این زندگی چیزی جز
عذابی پایدار نبوده و نیست .
آه عزیز دلم ،
نیمی از عمرم را در سفر بودم تا دریابم ،
هیچ چمدانی در مقصدی که میخواهیم باز نخواهد شد!
پس چه بهتر که از دور ، زیبایی هایت را به خاطر بیاورم ، آرام ببوسمت و زیر لب تمام آنچه از خدا میدانم را قسم بدهم که همیشه آرام و خوشحال باشی.
بعد بادبان هایم را پایین بکشم
پارو هایم را به آب بیاندازم
و بگذارم امواج زندگی مرا به هر سو که میخواهند ببرند .
چرا که من ،
هر چه را در زندگی پیش بینی کردم ...
برعکس از آب در آمد.
...
از کتاب " نامه هایی به همسرم ،
که با هم ازدواج نکردیم !"
میلاد تهرانی / @GilasAbi
چقدر زیبا بود سحر
و اسم کتاب چه زیباتر
سلام محمد رضا جان . . .
به نظرم بحث جالبی استاد داشته است ، بسیار عمیق است . . .
یک مدت کوتاه وقت می خواهم دربارهء متن فکر کنم و بعد نظرم را خواهم گفت . . !!
اصلن بحث در مورد جمعیت نثوان همیشه عمیق میشه
نمی دونم چرا؟!!!!
مثلث خود مشغولی ...
مثلث خود مشغولی چیست ..؟
" رنجش "
" عصبانیت "
" ترس "
مثلث خودمشغولی را به وجود میآورند .
تمام نواقص اخلاقی از این سه واکنش سرچشمه میگیرند .
خودمشغولی منشا عدم سلامت عقل و روح ماست .
رنجش واکنش ما در برابر گذشتهمان است . از این طریق ما دوباره به گذشته باز میگردیم و در آن زندگی میکنیم .
از سوی دیگر عصبانیت روش رویارویی ما با زمان حال و واکنشی به منظور انکار واقعیت است .
ترس احساسیست که وقتی ما به آیندهمان فکر میکنیم دچار آن میشویم و به بیان دیگر واکنش ما در مقابل ناشناختهها و احساس نگرانی از به وقوع نپیوستن رویاهایمان است .
هر سهی این احساسها عوارض خودمشغولی است ......
این واکنشها در مقابل آدمها و مکانها و وقایع گذشته و حال و آینده زمانی ظاهر میشود که انتظارات ما از آنها برآورده نشود .
ما میتوانیم از خود مشغولی رهایی پیدا کنیم و پذیرش را جایگزین رنجش ، محبت را جایگزین عصبانیت و ایمان را جایگزین ترس کنیم .....
خییلی نوشته ی جالبی بود
قابل تامل بود
سپاس بهرام جان
چه پست صریح و جذابی
قانون سقف بیان می دارد که مرد و زن جز در صلحال کامل با وجود خودشان ابدن نتوانند طرف مقابل را تحمل کنند که تنها راه اش صلح با خود است ...
آن وقت از پس هر حادثه ای ... هر چه قدر خاردار مثل کاکتوس ... وقتی آن را بخشی از خودت و عزیز تر از خودت که عزیز می دانی اش. .. به آرامش خاصی رسید ولا غیر
ولا غیر...
تمام
باید برای استادتان کف مرتبی زد و برای شما .
دست شما درد نکنه و استادمان...
جسارتا. بر خلاف نوشته های قبل. این پست و نوشته چنگی به دل نزد...
از نویسنده خوب و قدری چون شما انتظار بیشتری میرود.....
این هم حرفیه
خودم دوستش داشتم
این روزها دست و دلم به قلم نمیره
درست میشم می دونم
این کشتی پیش از این هم طوفان دیده و هم ساحل امن
کاکتوس گیاه خاصی است و رشد و نمو منحصربفردی دارد .. به سادگی نگه داری نمی شود و شکلی خاص از گیاهان را دارد .. می توان چنین برداشت کرد استاد ، اخلاق و خوی و منش خانمها را مد نظر داشته که خاص بانوان است و قطعا در مواجهه با چنین جنسی ، خلق و خوی مناسب و رفتاری متناسب باید وجود داشته باشد . . !؟
اما محمد رضا جان .. از شیطنت استاد در بیان چنین مطلبی نباید غافل بود .. بیشتر به آزار و اذیت شبیه است تا تعریف و تمجید ، و یا بیان حالات خاص از رفتارها . . !؟
سلام محمد رضای عزیز .. متن ساعاتی از وقت ما را به خود مشغول ساخت و وادار به فکر کردن .. ممنون و سپاس از دید زاویه گوناگون شما و متفاوت پُستها زیبایتان .. سپاس و درودهای بی پایان بر شما . . .
بهرام جان
شاید خیلی بهتر باشه که نگاهمان اصلن جنسیتی نباشه و انسان ها را باذمعیارهای انسانی بسنجیم
به واقع حتا اگر منظور استاد این باشه که شما میگی هر انسانی جهانبینی و درک خودشو داره و میشه از نگرش آدم ها خودمونو ترمیم کنیم
سلام
بحث در مورد نثوان همیشه عمیق میشه ،چون از دید مرد و بیس مردسالارانه به زن نگاه می شه !!!
بگذریم
من این نوشته شما رو خیلی جالب دیدم و می خوام این نوشته شما رو گره بزنم به آلبرت کامو و دیوید هیوم !
دوست ناب من ،محمدرضا
شرف چیست !؟ هیچ به این موضوع فکر کردی؟؟
فرق عمده ما با دیگر موجودات این جهان دراین است که سایر حیوانات با مجموعه اى از نیازها و خواسته ها به دنیا مى آیند و ساخت جهان طبیعت هم به گونه اى است که موافق نیازهاى آنهاست. بنابراین، حیوانات به نیازها و خواسته هاى خود مى رسند. اما انسان تنها موجودى است که مشى طبیعت در جهت خلاف خواسته هاى اوست.
ما به تعبیر کانت خواستار عصمت به دنیا آمده ایم ولى مشى جهان طبیعت چنین حکمى ندارد.
همه ما آرزو داریم بی گناه زندگی کنیم
آزاد و بدون فرمان ده زندگی کنیم
دوست داریم جاودانه باشیم
اما طبیعت ما رو یاری نمی کنه ... شاید غربت رو اینطوری هم بشه درنظر گرفت !
کامو معتقد است که شرف انسان هم به همین است که دست به انجام کارهایى مى زند که در حین انجام، محکوم به شکست هستند!
برای مثال می دانیم زاده گناهیم ،اما می خواهیم بدون گناه زندگی کنیم !
این فقط انسان است که تصمیم به انجام کارهاى نشدنى مى گیرد. غربت انسان به این معنا را، اولین بار فیثاغوریان مطرح کردند،آنها مى گفتند ما در این جهان غریبیم.
خیلی چیز ها در زندگی ما عقلانی نیست اما ناگزیریم با آنها زندگی کنیم مانند استقرا، علیت وعلم به اذهان دیگر این رو دیوید هیوم به ما آموخت !
متن طولانی شد نه ؟
_________________
کُلا نُمد هؤلاء و هؤلا
اگر وقت کردی در همین پیرامون در مورد سیسیفوس اسطوره یونانی یه تحقیقی بکن ... تمثیلی از زندگی امروز بشر هست .
زیاد هم به جمعیت نثوان فکر نکن
حرام است آقا جان ؛حرام
بیس مرد سالارانه رو خوب اومدی رفیق جان
توضیحات خوبی بود امّا باید بیای و بگی دقیقن ارتباطش با نوشته ی من چیه؟ دقییییقن!
سیسیفوس راذهم چشم
من به جمعیت نثوان نمی اندیشم از این جمعیت سر آخر یکی نصیبرشود کافیست
می گر چه حرام است ولی تا که خورد
آن گاه چه اندازه و پس با که خورد
همینجام اتفاقا
از غربت و خاص بودن کاکتوس صحبت کردی ... خواستم بگم تنها خودتی که خاصی
(آیکون گل)
چرا من خاص هستم از نظرت؟

به جای قربانی کردن
درختی بکاریم
نذر کنیم بیدار شویم
که با ریختن خون جانوری دیگر
از ما رفع بلا نمی شود !
قربانی کنیم
نه با چاقو بلکه با عشق
منیت ها
غرور
خودخواهی
و نفس خود را ...
به به
این همون نگاه مدرنیه که توی پست پیش ازش حرف زدم
ترمیم و رفع سنت های غلط
ممنون بهرام جان
:))
خیلی خوب بود!
من رو یاد خاطرات دوران دانشجویی م برد!
چه خوب که موسیقی خوندین.
لطفا رمز اون داستان رو هم برام بفرستین، دوست دارم دوباره بخونمش.
همه ی دوستان از دوران دانشجویی خاطرات با حالی دارند.
به روی دیده
شیطنت عجیبی دیدم در آخرین کامنتت رفیق جان ...
باوشه !
ما معمولیا همه صبحامون شنبس همه ظهرامون 4شنبه همه غروبامونم جمعه، شبامون هیچوقت 5شنبه شب نیست !!؟
ولی شما آقای خاص ما هستی (آیکون گل)
{پیچوندم}
منو شیطنت؟!! حاشا و کلّن
اتفاقن من خیلی هم آدم معمولیم
شب های دوشنبم هم با شب جمعم توفیری نمی کنه
خدا شاهده به کی به کی قسم
این حرکتت پیچازه بود، فقط نپیچیدی
سلام و درود بر شما.
استادتون عصبی نبود که در مورد خانما اینطوری گفت اگه عصبی بود چی میگفت اونوقت؟!
واقعنم
کلن آدم راحتی نبود
اگه عصبی نبود شاید باید کنار حرفاش 18_ میذاشتیم الان قابل پست کردن نبود
یک سوال:
چرا از اون موقع که 10 سال میگذرد هرگاه کاکتوس میبینید یاد ن اوستاد می افتید ولی هروقت پسریی میبینید یاد این نمی افتید که آن اوستاد ممکن بود چه تمثیلی برای توصیف پسرها بیاورد؟!!
و یاد این که چرا آن تمثیل را رها کرد؟!!
سلام
خب خودت در پرسشت پاسخت را دادی کسرا
چون استادم تمثیل خانم ها را به کار برد ولی برای آقایان نه
برای همین نمی دونم چیو ببینم که یاد تمثیل استاد برای آقایان بیفتم
یعنی شما اجازه فکر کردن هم به چیزی که استاد بی جواب گذاشته نمی دهی؟!
فکر خودت هم میتونه ثمر بده عزیز
أفلایتفکرون ؟
سلام
خیلی چیز مهمی نیست که بخام ذهنمو درگیرش کنم
شما رو اگه مشغول کرده بهش فکر کن ببین به کجا می رسی به منم خبر بده
سلام
+ با این که خاطره بودُ همه اینا. نمی دونم چرا مقایسه خانم ها با کاکتوسُ دوست نداشتم.
سلام
درکتون می کنم
چه نامردیست روزگار
حالاکه پرازحرفیم
دیگرزنگ انشا نداریم ..!؟
هیچ کس از ما نمیپرسد تعطیلات تابستان را چگونه گذرانده اید؟!!!...
هیچ کس از ما نمیخواهد پاییز را برایش توصیف کنیم؟!!!....
شاید آن موقع به زور پنج یا شش خط درشت و با فاصله مینوشتیم تا نمره ای بگیریم الان طوماری نگفته داریم که گوشی برای شنیدنش نیست...
کسی نمیپرسد علم بهتر است یا ثروت؟!!!...
شاید بهتر بود یادمان میدادند رابطه بهتر است یا ضابطه.....
هیچ کس نمیخواهد بداند چه کاره شده ایم؟!!!...
دیگر از" بنی آدم اعضای یکدیگرند "حرفی به میان نمی آید؟!!!...
بیچاره حتی خود سعدی هم نمیدانست شعرش فقط به کار بچه دبستانیها خواهد آمد و یا شاید نمایشی غم انگیز و دروغین بر سر در سازمان ملل....
دیگر در دنیای واقعی هیچ کس نمیگوید"توانا بود هر که دانا بود"؟!!!...
راستی این همه انشایی که به هیچ کارمان نمیخورد را چرا نوشتیم و با ترس و لرز... دفتر به دست... پای تخته سیاه خواندیم ؟؟؟؟؟
پر از حرفیم ...
ولی هیچ کس از ما نمی پرسد ..!!؟؟
چه خوب ودردناکه
دنیای واقعی چیزی شبیه به گلّه ی گرگ هاست در حالی که مدرسه کوشش می کرد از ما شهروندان مدینه ی فاضله بسازه!
سلام آقا محمدرضا ، جالب بود ...
هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش
گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس،
به غنچهای میرسی که
زندگیت را روشن میکند
سلام
پاره متن شما هم چه به این پست می خوره
ممنونم
سلام
آری، پاییز نزدیک است،
اما پاییز که همیشه صدای خش و خش برگ ها در گذر ها نیست،
پاییز که همیشه با بوی مهر نمی آید،
پاییز گاهی در زیر سیگاری روی میز، زیر انبوهی از خاکستر است،
گاهی حوالی عطری تلخ پشت یقه ی لباسی تا شده،
گاهی هم نم بارانیست که گوشه چشمانت می درخشد.
پاییز که همیشه لای برگ های زرد و نارنجی نیست،
گاهی در دل کاجیست میان یک کاجزار همیشه سبز،
گاهی قهوه ایست که سر می رود، غذاییست که ته می گیرد و لبخندیست که بی بهانه بر لبانت می نشیند.
ساده بگویمت،
دلتنگ که باشی پاییز نزدیک است...
یه عده گاهی مدیون می شن خودشون هم بی خبر !!!
بویژه کسانی که ریه هاشون رو از بوی پاییز پر می کنن اما زیبایی قلم شون رو دریغ می کنن !؟
برای پاییز هم بنویسید
___________________________
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
سلام
جان کلام: دلتنگ که باشی پاییز نزدیک است
رفیق جان پاییز من از نیمه ی شهریور شروع شد
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش
می چمد در آن
پادشاه فصل ها
پاییز
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
" حافظ "
با صدای خسرو آواز ایرانی که امروز زادروزش بود در آواز بیات ترک
ستودنیست
سپاس
بدترین اتفاق در پاییز آن است ، که کسی برود ؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند ،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند ،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود ،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود .
آدم هایی که در پاییز می روند ، هرگز بر نمی گردند ، حتی اگر برگردند ، دیگر آن آدم سابق نیستند ،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد ؛
خیابان ها را ، کوچه ها را ، پنجره ها را ، خاطره ها را ، درخت ها را
و بیشتر از همه ، آدم ها را ...
" بابک زمانی | بعد از ابر "
رفتن... این رفتن های لعنتی...