پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

دو دگردیسی

بچه قورباغه ها سیاه و بدترکیبند. بعد هم که بزرگ می شوندو قورباغه،  آش دهن سوزی نیستند و باز هم بد ترکیبند، در این میان باید توجه داشت که در پایان مرحله ی دگردیسی اصلن شبیه آن چیزی که متولّد شده اند نیستند. بچه قورباغه بودن یعنی یک گلوله ی سیاه که دمش می جنبد، این کجا و یک موجود چهار دست و پای دهن گشاد و چشم ورقلمبیده کجا؟! آن هم با زبانی دراز و جهیدن های چندش آور.  تازه آخر کار دوزیست هم می شوند و از توبره و آخور می خورند.دگردیسی شان تغییراتی بنیادین دارد امّا باید توجه داشت که در نهایت از موجودی بدترکیب و قواره به موجودی بدترکیب و قواره تبدیل می شوند، حتا اگر توانمندی هایشان چند برابر شده باشد.

شاید فکر کنید شفیره ی کرم ابریشم که بدتر است. بله دگردیسی شفیره، حکایت گودرز است که به شقایق کار دارد. یک کرم سبز بد ترکیب پر از مو  با آن حرکت موّاج و لزج روی سطح برگ تبدیل می شود به پروانه ای با بال های رنگین امّا توجه داشته باشید که عاقبت آن کرم سبز لزج، پروانگی ست. پرواز است. همنشینی با گل است و نوشیدن شهد 

چه کار دارد به قورباغه که اصلن فرم بدنش مغرورانه است. سرش بالاست و بی تفاوت فقط نوک دماغش را می بیند. خودش را باد می کند و صدای زشتش را هم رها که من اینم، سر آخر هم مگس و پشه خوراکش است و لجن ، استراحتگاهش. وقت شکار و خوردن هم هیچ از غرور و تفرعنش کم نمی کند. آنقدر هم از این چرخه ی حیات خرسند است و خود راضی ست که با هر بار جفت گیری صدتا مثل خودش را رها می کند و می رود سراغ مابقی دست و پا زدنش در گل و لای و لجن.

خوب که دقّت کنی دور و برت پر است از نوزاد قورباغه، این ها با ماهیت خودشان هیچ مشکلی ندارند مثلن این که یک عمر در لجن باشند و مگس  نوش جان کنند. شاید از نظر شما دردناک باشد امّا برای آن ها... این یعنی وقتی چیزی باشی(قورباغه) دیگر احساسش نمی کنی و خیلی طبیعی به زندگیت ادامه می دهی.! 

البته اینقدرها هم شرایط دردناک و اسفبار نیست چون گاهی هم چشمت به یک شفیره می افتد و به امید دیدن پروانه منتظر می مانی. همه ی ما پروانگی را دوست داریم حتا اگر مثل پروانه نشده باشیم

 م.ر.الف

تیر ۹۵

در ادامه:

هرگز نمی توان کتاب های مزخرف را خاند و به مطالعه ی کتاب های عالی نیز پرداخت، کتاب ها ی بد، سمّ رو ح اند و ذهن را نابود می کنند. شرط مطالعه ی کتاب های خوب، نخاندن کتاب های بد است، زیرا زندگی کوتاه است و فرصت و توان محدود.

(گزیده ای از کتاب«جهان و تاملات فیلسوف» نوشته ی آرتور شوپنهاور)

یک جرعه از سبو:

زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین

تو‌چشم از خاب بگشایی ببینی شاه شاهانی

                                                «مولوی»

نظرات 21 + ارسال نظر
نسترن شنبه 12 تیر 1395 ساعت 16:34 http://nas-taran111.mihanblog.com

چه قدر این متن جالب و کمی هم عجیب بود  اول که عنوان را دیدم گفتم از آن نوشته های سخت است. اما بعد با یک شگفتی رو به رو شدم. جمله های ساده و صریح ...صریح تر از اون چیزی که بشه فکر کرد. واژه ها ساده و معنا عمیق. هی که به جلو می رفتم بیشتر تصویر ها برایم پررنگ می شد. حرکات چندش آور قورباغه و پرواز سبک و بی آلایش یک پروانه چه قدر واضح نقش زده بود.
زشتی و زیبایی در کنار هم تداعی تضادی که همیشه وجود دارد. سفیدی و سیاهی که همیشه هست. سیاهی که یک بچه قورباغه که میلی به حرکت ندارد و سر جای خودش می جنبد و تبدیل به دوزیست می شود و حرکات لرزان و نرم کرم ابریشم که یک باره جایش را پرواز می گیرد.
نشانه ای ست برای انسان ها. آن ها که اولن می دانند باید انتخاب کنند و چه چیز را ... زندگی که در آن پرواز اتفاق بیفتد یا زبان جنباندن و مگس و حشره خوردن.
دو گروه اند. می توانند هم از این و هم از شهد لذت ببرند. انتخاب با خودشان است. تا چه باشند و چه جور زندگی را انتخاب کنند.
چه قدر قشنگ در این متن کل زندگی را یک باره را دیدم.
اصلن نمیخاهم غلو کنم. متن را با چهره ی در هم و دشواری داشتم می خاندم هی که جلو می رفتم گره ی ابرویم باز می شد و متن روشن و تصویر واضح تر از هر چیزی که بشود تصور کرد. حتی یک فیلم با کیفیت خیلی بالا. 
بعد روشن ترین جمله همین که وقتی آدم در دل آن چیز غرق شده باشد نمی فهمد چیست. خاطرم هست کسی گفت در این جشن ها با موسیقی های وحشتناک که مثل تفاله ای از یک موسیقی واقعی می مانند و آن رقص های عجیب کافی گوش ات را بگیری و ببینی چه فاجعه ای دارد رخ می دهد.
یک قورباغه هم وقتی پروانه را ببیند کمی حالش از خودش به هم می خورد. اما بعد در بهترین شرایط تصمیم میگیرد حالش از قورباغه های دیگر به هم بخورد تا خودش و گاهی دورادور به پروانه ها نگاه می کند. (از این ها بیزارم )
اما پروانگی و چون پروانه رها زیستن از هر لجنزاری آرزوی هر کسی ست اگر فراموشش نکرده باشد.
بیت مولانا چه انتخاب نازنینی بود. 
و آن پاراگرافی که درباره ی کتاب های بد بود هم واقعن محشر بود. خوشحال شدم از خاندنش.
این پست را به طرز عجیبی به دل و جانم نشست.
برای نویسنده اش آرزوی سلامتی می کنم و چون پروانه زیستن که پروانگی را به خاطر خاننده های اش می آورد.
سپاس

نسترن خانم خیلی ممنونم که وقت گذاشتی
ساده نویسی راهبردی ست برای تداوم نوشتن و‌درک شدن
سپاس

رفیق پاییزی یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 00:07

کوتاه و لبیب ...

سلام

می دانی « Mono no Aware» چیست ؟
لحظه سقوطِ برگ پاییزی، دانه های برف و یا ریزش شکوفه های گیلاس، یادآور کوتاه بودن زندگی زیبا و ناگزیر بودن مرگ است. یادآوری که همزمان دو بخش تلخ و شیرین دارد،
ترکیبی زیبا و غمگین

هر ملت و اجتماعی بویژه اگر تمدن کهنسالی داشته باشد برای خود شیوه ای از ظرافت حسی و روحی دارد که در فرهنگش به شکل های مختلف ابراز وجود میکند؛ و اگر نداشته باشد ...
_______________
برای دوست ناب من

نیستى که بریزمت روى عمیق ترین زخمم...

ممنونم رفیق جان
سلام
زندگی دو قسمته بودن و نبودن هر کدوم‌کیفیتش مهمه
اینکه اگر هستی چگونه ای و اینکه رفتنت چگونه است.
این روزها شرایطی دست داده که به چگونه رفتن خیلی فکر می کنم
البته زندگی بیشتر آدم ها ماندن است تا لحظه ی مردن و گرنه از همان اول بودنشان عین نبودنشان است
ظرافت های گفته شده در هنر و خرده فرهنگ های اجتماع بروز می کند.
صدها سپاس رفیق جان

مهرداد یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 01:31 http://glaryzhan.mihanblog.com

درود
روان بود وکنایه آمیز

سپاس
خوش آمدید

مژگان یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 10:15 http://cinemazendegi2.blog.ir/

سلام
+ چقدر تلخُ دردناک بود.
+ به امید دیدن پروانه های بیشترُ پروانگی.

سلام
واقعیت گاهی از حقیقت فاصله ی زیادی داره
شاید امید‌واهی ای باشه

س م ا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 16:57 http://hobootekasif.mihanblog.com

دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد،

کاو گِل به لگد می‌زد و خوارش می‌کرد،

وان گِل به زبانِ حال با او می‌گفت:

ساکن، که چو من بسی لگد خواهی‌خورد!

.......

یک سال گذشته...
سلام پاپیون عزیز
نبودن بهتر از بودن بی کیفیت است...
در طول یه دوره ی کوتاه اگر تبدیل نشیم در دراز مدت هیچ تغییری نمیکنیم...
.....

امیدوارم که حالت خوب باشه دوست قدیمی :گل

سما خانوم
کجا بودی شما غیبتت خیلی طولانی شد. خیلی

از یک سال بیشتر
تبدیل شدن مثل دگردیسی نیست که زمان داشته باشه مثل جوشیدنه تا لحظه ی جوش معلوم نمی کنه شاید یکی در آخرین روزهای بودنش به اون لحظه برسه
خیلی خیلی خوشحالم که برگشتی سما خانم

س م ا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 18:35

شاید همینطوره، از این زاویه نیگا نکردم . خیلیا تا مرحله دگردیسی پیش میرن فقط!
دلم برای اینجا تنگ شده بود. برای مفهوم در لفافه پیچیده کلماتش
دستم به سیاه کردن این صفحات مجازی نمیرفت...
خوشحالم که هنوز اینجایین
ای بابا اینجا که باز ایکن گل اضافه نشده.

خوش آمدی
ممنونم که به نوشته هام علاقمندی
سما خانم لطفن همیشه باش
ممنونم اینم گل

حامد یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 22:16 http://mrx.blogfa.com

خواندنتون لذت بخشه

سپاس آقا حامد

دل آرام دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 00:14 http://delaram.mihanblog.com

سلام
این روزها انقدر در گیر فعالیت ها و کارهای روزانه شده ام که بعد چند روز آمدم تا سری به همسایه های خوبم بزنم..

لذت بردم وقتی چنین نوشته اشنا رو خوندم...
حقیقتا چقدر آشناست قصه پروانه ها و قورباغه ها .در پیرامونمان..
و حقیقتا چقدر اسم این وبلاگ به نظرم جذابتر آمدم وقتی دیدم محمد رضا پیرامونش را چنین ساده اما پر صلابت در زبان تلویح باز


و راستی چند روزی هست که میخواهم بیاییم و بپرسم . عاقبت مهرداد چه شد ؟ و چرا تراژدی با پایان باز مخاطبش را منتظر گذاشت ؟

سلام
خیلی خوب کاری کردی
امید که این سر شلوغی مثبت بوده باشه
لطف داری دل آرام خانم
واقعن پیرامون مان چیزهایی هست به شکلی که در عین طبیعی بودن خیلی عجیب و تلخه و نوشتن در موردش نیاز به نظر می رسه
داستان تراژدی تمام شده و نوشتمش فقط دیگه در وبلاگ نگذاشتم
گذاشتم اگر به صورت اینترنتی منتشر شد بعنی کتاب الکترونیک
دوستان به اون شکل تهیش کنند
با یه ناشر الکترونیک که در لندن هست صحبت کردم ولی شکل قراردادشون ترکمانچایی بود این بود که هنوز به نتیجه برای نشرش نرسیدم

اسماعیل بابایی دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 08:48 http://fala.blogsky.com

درود...
خیلی خوب بود، و اون نوشته از شوپنهاور چه قدر جالب بود.
ببخشید که دیر اومدم، خوشحالم که همچنان می نویسید.

سلام
ممنونم
بله نوشته های شوپنهاور به دور از هر گونه تعارف است. رک و پوست کنده
خاهش می کنم بنده هم ممنونم که همچنان اینحا را می خانید

دل سوختگان دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 18:32 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

اصل بد نیکو نگردد چون که بنیانش بد است . . !!
اصل نیک بد نگردد چون از پایه نکوست . . !!

ماهیت و اصل هر چیزی مهم است و عاقبت آن می شود که باید بشود .. بحث بسیار است و پیرامون واقعیتها ، بسیار اندیشه و تفکرات ، و متن و مقاله های گوناگون بیان شده است و همگی بر یک باورند اصل بد نیک نگردد . . !؟

الآغ که سوار شده ایم .. هرگز پرواز نمی کند . . !؟

سلام محمد رضای عزیز و دوست داشتنی .. مدتی از همسایه ها دور بودیم و چه خوش آمد گویی زیبایی بود با نوشتاری زیبا و بسیار بسیار عمیق و خیلی خیلی پُر معناها . . !؟

در ادامه عالی هست . . .
حال خود را ، خود حال خوب کنیم .. کتابی بخوانیم ، که خوب کتابی خوانده باشیم ..!؟
بزرگی فرمود : کتابی نخوان ..!! کتابی که می خواهی ، بخوان ..!؟

شاد و همیشه موفق باشید مهربان بزرگوار و ارجمندم . . .
انشاا... .

گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
بر ذات بدش او چه کند بد گوهر افتاد

سلام بهرام جان ممنونم که همیشه به من لطف داری
سپاس از مهرت دوست گرامی

دل سوختگان دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 21:06 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

سلام محمد رضا جان . . .
با پُست مغناطیس زندگی بروزم .. خوشحال می شوم مطالعه فرمائید .. ممنون بزرگوار . . .

در اولین فرصت
به روی دیده

دل سوختگان دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 22:06 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سر و گُل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته ور ندیم و نظر باز
وان کس که چو ما نیست درین شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایّام گل و یاسمن و عید صیام است

"حافظ"

به به عالی

دل سوختگان چهارشنبه 16 تیر 1395 ساعت 11:48 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

سخن از ماندن نیست ،
من و تو رهگذریم ،
راه ...
طولانی و پر پیچ و خم است ،
همه باید برویم تا افقهای وسیع ،
تا آنجا که ...
محبت پیداست و شاید اینجا سر آغاز بودن است
و من و تو و هیاهوئی در شهری سبز و آبی و خاکستری
ما می گریزیم شاید از بودن
شاید از ماندن
شاید از رفتن
جز هراس ما را چه باید
من و تو رهگذریم
به فردا بیندیش
به طلوعی دیگر ...
و به آغازی دوباره و ما گشاینده ی راهیم ...
لغزش صبر مداومت
ولی ...
بدان و باور کن
اینجا بدون شک آغاز بودن ماست .....


سلام محمد رضا جان . . .
ممنون از وقتی که به حقیر دادید .. سپاس فراوان . . .

سلام بهرام عزیزم
خاهش می کنم مطلب درخور توجهی رو پست کرده بودی
من از شما ممنونم

رفیق پاییزی چهارشنبه 16 تیر 1395 ساعت 21:15

+ این روز ها دیگه بهش می خندم ...
حتما شنیدی این جمله رو
بارها
مستمر
از زبان کسانی که عاقبت سرخم کردند !
و تسلیم پیشونی نوشت شدند
اما من هنوز آخرین نگاه معنادار زندگیم رو فراموش نکردم
من هیچ وقت سرخم نکردم ... من هیچوقت به لحظه های رفته ام نخندیم
از ابتذال نوشتی
گاهی فکر می کنم زندگیم جمع تمام نداشته هام شده
گاه فکر می کنم ابتذال دقیقا همین حالاست
چون همه چیزم شده "من"
حالا ،
حالا که برای "من" زندگی می کنم
حال که نداشته های" من "رو براش جمع می کنم .
دوست من
بیا بخندیم به گفته هاشون
_"بنشین وز دل رها کن این درد"
بخندیم به
"با دولتیان نشین و برخیز
زین بخت گریز پای بگریز"
بخندیم
ابتذال اینهاست
هنوز هم عمبقا معتقدم
عشق ارز تو آتشی برافروخت
دل سوخت ترا مرا جگر سوخت ...
_______________
برای دوست ناب من
سلام
ببخشید زود زود سر می زنم ؛خیلی جاها نمی رم، از خیلی ها رو گردونم ،از بیشتر مردم خجالت می کشم ،از نامردمان هم می هراسم !
حتی لازم نیست جواب بنویسی ... همین که خیال کنم خوندی
تسکین هست برام
همین طور دور و مجازی بمون
تو دوست داشتی هستی محمدرضای گل
چون کار به اختیار ما نیست
به کردن کار کار ما نیست

گویند مرا چرا نخندی
گریه است نشان دردمندی

ترسم چو نشاط خنده خیزد
سوز از دهنم برون گریزد

(راستی این آیکون گل رو چرا هنوز اضافه نکردی ؟)

سلام رفیق جان. سلام
شما یکی از اون آدم هایی هستی که همیشه منتظر آمدنت هستم حتا اگه هر روز بیای
با تنهاییا که رفیق بشی جاهای خوب خوب می برندت
می دونی؟
من فکر می کنم تو تنهایی غوطه بزنی بهتر از اینه که عرض حال پیش کسی ببری که شعور فهمیدنت رو نداره
دوری و دوستی رفیق جان
اگر زمانی فکر کردی کاری از دست من بر میاد و نگی
بهم خیانت کردی.!
من بلد نیستم آیکون اضافه کنم ولی بودن خودت یعنی بودن گل

س م ا پنج‌شنبه 17 تیر 1395 ساعت 11:51

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
..........

تقسیم یک حس خوب با دوستان

به به
ممنونم سما خانم
ترکیب این شعر با صدای استاد و سنتور مشکاتیان فقید و تمبک فرهنگفر فقید از بهشت گواراتره

نسیم یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 18:06 http://without-smile.blogsky.com

مقایسه ی جالبی بود...:) توصیف بی ارزش بودن دگردیسی قورباغه ها رو دوست داشتم.

دگردیسی حیوانات و یا حشرات ، به دلیل تغییر یاخته های اونهاست..اما برای انسان اینطور نیست
دگردیسی انسان فقط با تغییر یاخته های تفکر و ذهن اتفاق می افته...در غیر اینصورت دگردیسی واقعی بعد از مرگ و تبدیل شدن به یک مشت استخوان رخ میده!
پوست انداختن هم همینطوره...ما معمولا هیچ وقت در زمان حیاتمون دگردیسی کامل رو تجربه نمیکنیم..ما فقط پوست میندازیم! مار بعد از بیرون آمدن از پوسته ی قدیمی خودش همون ماره!...
اما برای پروانه شدن باید چیزی در درونت متحول بشه...و همه ی این تحولها اول باید در ذهن ما اتفاق بیفته! من میگم برای دگردیسی قبل از هر چیزی در محتویات جمجمه ی ما باید اتفاقهایی بیفته...پروانگی از اونجا شروع میشه...بعد، این تغییر روی تمام عناصر وجود ما تاثیر میگذاره و همه رو مبهوت میکنه...از جمله خودمون...

شما خیلی بهتر از من توضیح دادیا نسیم خانم
درسا تموم شد به سلامتی؟
اینجای نوشتت که برای پروانه شدن چیزی در درون باید عوض بشه رو خیلی دوست داشتم
سپاس

نسیم یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 19:00 http://without-smile.blogsky.com

شما که لطف داری.. در حضور شما جسارت کردیم..
بله ، خب راستش خیلی وقته تموم شده! ...(آیکن خجالت)

اختیار داری
این شبکه های مجازی موبایلی اگه اجازه بده آدم دو کلوم چیز خوب بخونه

دل سوختگان سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 12:09 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

گفتم :
زیبایی
لبخندی زد
آهسته سرود :
زیبا می بینی
اندکی اندیشیدم
و شک نداشتم
زیبا تویی
که من زیبا می بینم ..!!

بهرام-ط

به به
باز هم متفاوت و زیبا

دل سوختگان سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 12:10 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

اراده ام را
همچون شمشیر
می کوبانم بر قلب تاریخ
تا که نشان دهم
نیرویی ...
که از آن ساخته ام
نه امروزم
به گذشته ست
و نه به فردایم
رسیده ام
زندگی را
می کشم به امروز
از عشق
با شور
در تبسم
به مهر
و طوفانی قلبم
می شتابم بسوی فردا
فردایی
به زیبایی
تمام آسمانها
برای من
به خاطر تو
واسه دلهای
عاشق ما .....

بهرام-ط

این سپیدت با بقیه ی نوشته هات فرق داشت
خیلی متفاوت بود بهرام جان طاهری عزیز

کامران فهیمی چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 14:54

سلام دوست گرانمایه
همچنان خواننده وبلاگ شما هستم و از مطالب پربار، عمیق و قلم شیوایتان استفاده می برم.
این متن را که خواندم، شعری در خاطرم زنده شد از زنده یاد نیما یوشیج:

در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تا به کی در محبس تنی
در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس،گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟
در ادامه:
هیچ کس نتوانست همچون او اینچنین به «خورشید واقعیت» خیره شود. شهامتی عجیب داشت در مواجهه با زندگی و پدیده های آن. تخیل در نظام فکری و فلسفی او هیچ جایی نداشت. جمله ای از او در ذهنم مانده که فکر می‌کنم در همین کتاب خواندمش:
«دویدن در پی خوشبختی که واقعیت خارجی ندارد، منجر به بدبختی‌یی می شود که کاملآ واقعی است».
بعضی انسان‌ها غیر قابل تکرارند، شوپنهاور یکی از آنهاست.

سلام
باز هم خوش آمدی
رکی ای که شوپنهاور در مواجهه با واقعیت محض داشت در کمتر انسانی دیده می شود.
واقعیت اینقدر تلخ است که ما نمی خاهیم آن را بپذیریم یا از ترس آن را نادیده می گیریم و ادامه می دهیم حتا به بهای گزاف رذالت یا خودمان خودمان را گول می زنیم که این واقعیت آنی نیست که هست و ما اشتباه می کنیم

عبور از من پنج‌شنبه 16 تیر 1401 ساعت 12:28 http://Elahe131353.blogsmy.com

زنده باد


عالی و پر تلنگر
اجازه هست منتشر کنم؟

اختبار دارید خاهش می‌کنم
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد