پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

مثل خرگوشی که از ترس گرگ به هویج پناه برده باشد.

یکم:

دوسال از بهمن نود و پنج گذشت. هفتصد و سی روز و شاید کمی بیشتر امّا چه چیزهایی که در این زمان اندک عوض شد، نیست شد و خراب شد. به بهمن ها آلرژی دارم. روانم را بر هم می زند. هر چند گفته شده که روانی و دیوانه هم هستم. آدم به چه چیزهایی که عادت نمی کند. چه چیزهایی را که می بیند و می فهمد و به روی خودش نمی آورد که به من چه. برای من توفیری نمی کند و درست سر بزنگاه آنجا که باید در تنهایی خیش آنچه را که تجربه کرده و دیده،  فانوس  تاریکی های راه تصمیم کند، مثل آلزایمری ها، فراموش می کند که چیزی دیده و چیزی دستگیرش شده. بعد وقتی از همین ناحیه ضربه می خورد، خودش را می کشد زیر اخیه که چرا و چگونه شد که اینطور شد؟!.

حالا از همه ی این حرف ها گذشته کیست که بداند وقتی چرخ فلک در گاهشمار، دو یک و دو نُه را کنار هم کاشت، چه شده و آب چند وجب از سرش گذشته و تا کجای نای تنهایی فرو رفته؟. ما که سراپا در نحوست این ایّام می غلطیم و  عن قریب است که  به ریق رحمت راضی شویم بس که سیریم از این واگشت چرخ روزگار، امّا اگر شما ماندید و آن ایّام یادی از ما کردید بدانید که هر چه بود از قامت ناصاف بی اندام ما بود که چون وصله ای بدقواره، نچسبیدیم به این ایّام نا میمون و هر چه دست و پا زدیم که درآییم نشد که این باتلاق بی همزبانی را رد کنیم و آب نه که باتلاق صد وجب از سر بی عقلمان رد شد.

دویُم:

قربان سر آن که گفت دوری و دوستی. قربان فکرت او که گفت همه ی آدم ها حتا آن ها که نزدیکند، در برهه ای از زمان،  زنجیر ذهن و روانت می شوند و چاره ای نیست جز این که دوری را به لقا بپذیری و بگریزی.

سیُّم:

آی شما حضرت دوست، دشمن، هیچکس یا هر کس دیگر، مدیون فهم خودی اگر ذرّه ای سر سوزنی فکر کنی نویسنده ی این یادداشت ها و سطور روشنفکر است. نه نیست. انحصارطلب، قُدّ و مغرور، روانی و ابلهی مثل من را چه به خزعبلی که روشنفکر می نامندش؟.

چارُم:

من از اوّل اینگونه نبودم که شدم. این بدِ زمانه، وقایعی که از سر گذراندم و چیزهایی که با چشم دیدم و دور از وجودم رخ داد و فهمیدم و دم نزدم مرا اینگونه کرد.ما هر کداممان رسول درون خیشیم و این رسالت ما را با دنیای بیرونمان درگیر می کند و چه دنیای عقیم و بی معناییست که از ما ترجمان می یابد و خود را آشکار می کند.

حالا که راقم این سطور شدم، خیش را در کنف وظیفه می بینم، وظیفه ای که از خود به خود التجا می دهدم، که پژواکم را در کوه خیال شنیدم آنگاه که گفتم: آیا یاری نیست؟ و پژواک برگرداند که نیست... نیست... نیست

نظرات 8 + ارسال نظر
دل سوختگان یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 21:24 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

در ورطه روزگار . . .
همچون قایقی سرگردان بر سر آب . . .
هر سویی می رویم . . .

خوش یوم و یا بد یوم بودن روزگار حالیه نمایی از بی تفکری و بی اندیشی اجتماعی بود که با وعده و وعیدهایی توخالی و از سر خوشی و مستی پا در مسیری نهادن که خود و دیگران را فانی بر روزگار نمودن و دست و پا زنان هر روز غوطه ور در باتلاق خود ساخته خود می شوند و چه باید گفت الا " خود کردگان را تدبیر نیست! "

بهمن.. ماهی جمع از ایام روزگار است که با اندیشه و اندیشه گری افراد می تواند نکو شده باشد و با بی اندیشه گری مردمان سخت و یادآور خاطرات تلخ شود . . !؟


https://dl1.msbmusic.ir/dl2/1397/11/album/Iraj%20Mahdian%20-%20Pesaram/Iraj%20Mahdian%20-%20Zendegi.mp3





رفیق پاییزی سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 10:39

سلام
کتاب مقدس آدم برفی ها یک آیه بیشتر ندارد !
"دلگرم نشو "

گل برای تو

سلام
زندگی خودش علیه خودش به پا می خیزد

دل سوختگان شنبه 27 بهمن 1397 ساعت 18:01 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

“روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر حرف ترانه ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ...

و من آنروز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم”

احمد شاملو

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 6 فروردین 1398 ساعت 12:55 http://www.fala.blogsky.com

سلام آقامحمدرضا؛
عیدتون مبارک باشه.
لحظه هاتون پر از زیبایی.

سلام آقا اسماعیل گل
ممنونم
من هم برای شما بهترین آرزوها را دارم

دلسوختگان پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1398 ساعت 13:29 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به‌ پای سرو آزادی سر و دستی بر افشانیم

به عطر گل زبان سوسن آزاد بگشائیم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش می‌دانیم

جمال سرخ گل در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان کز مژده صبحش بخندانیم

سحر کز باد پیروزی نسیم آرزو خیزد
چه پرچم‌های گلگون کاندر آن شادی برقصانیم

الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب
که ما کشتی درین طوفان به سودای تو می‌رانیم

شقایق خوش رهی در پرده خون می‌زند سایه
چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم

هوشنگ ابتهاج


سلام محمدرضا جان . . .
اردی بهشت، فصل زیبایت مبارک و خجسته باد . . .

روشنا پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 16:50 http://bichoun.blogsky.com

سلام
شما همون پاپیونِ خودمونید دیگه؟ درسته؟

سلام
بله من پاپیون هستم

جاهای دیدنی همدان سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 16:06 http://bache-hamedani.mihanblog.com/

کی می‌شود بیایی و نیلوفر آوری
گلهای رنگ رنگ به این دفتر آوری

باران شوی، بهار شوی غنچه غنچه گل
لب وا کنی گلاب خوش قمصر آوری

سوژه‌ی قاصدک‌ها دوشنبه 26 خرداد 1399 ساعت 17:38 http://elaheh-ariyaei.blogfa.com

♡♡♡
درودها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد