پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

برج آتش نشانان، دور زدن های شوماخری و شوراهای حاشیه شهر

خسته تر از آن هستم که فقط بنویسم امّا اگر این آخرین جان پناه را هم نداشته باشم به زنده مردگی دچار می شوم.

خب آتش نشانان دلیر را هم به خاک سپردیم و تمام شد، امّا نه گویا تمام نشده، متولّی این ساختمان که وظیفه نخستش گویا رسیدگی به فقرا و تأمین گورخاب ها و کودکان کار و زنان بی سرپرست است می خاهد دو ساله یک برج جای پلاس کو بسازد حتمن به جای هزار واحد سه هزار واحد، خوب است امّا کاش حالا که بدون پرداخت سرقفلی به ساکنان و هزینه تخریب و حمل نخاله، زمین آن به بهره برداری رسید واحدهای جدید را با قیمتی نازل به ساکنین پیشین بدهند و نام ساختمان را هم ساختمان آتش نشانان بگذارند علاوه بر نمادی که از آن دلیران در محوطه اش قرار می دهند.  بگذریم...

یک جمله ای ما ایرانی ها داریم که هر وقت جایی گیر می کنیم می گوییم، یعنی  وقتی غلطی کردیم و حق کسی ضایع شد و او عارض ما شد و نتوانستیم جوابش را بدهیم به شکلی حق به جانب این جمله را به زبان می آوریم. فرقی هم نمی کند چه کسی هستیم، همین که ایرانی باشیم کافیست وزیر و وکیل و رییس هم ندارد.

آن جمله « خیلٍ خب حالا مگه چی شده» است. البته معمولن بعد از این جمله، کار یا با پادرمیانی جمعی علّاف که از آدم مُحق می خاهند کوتاه بیاید به اتمام می رسد یا به یقه گیری و فحش های کش دار و کاف دار ادامه می یابد. از بچّگی هم آموختیم که می شود با ترفندهایی هر قانونی را دور زد و تعیین خلوص زرنگی مان هم با همین دور زدن های شوماخری و نقض قوانین معین می شود.

قوانین هم که قربانش بروم مثل پنیر سوییسی و دفاع خطی، سوراخ است و از هر طرفش می شود گریخت. سوراخ دارد این هوا... عاه... 

این هم از این.

نکته ی دیگر این که دقت کرده اید شهرها چقدر دارند به هم نزدیک می شوند؟! جمعیت که خیلی توفیر نکرده گمانم حاشیه نشینی  زیاد شده. با این حساب تا چند صباحی دیگر علاوه بر انتخابات شورای شهر، انتخابات شورای حاشیه شهر هم خاهیم داشت. همین جا از قهرمانان تیراندازی، اسکواش، دوچرخه سواری، بدمینتون و دارت و شطرنج خاستارم برای این انتخابات خودشان را آماده کنند. عزیزان نام آور و ملْی پوش بیخود پیه انتخابات شورای شهر را به تن نمالید. کشتی گیران، وزنه بردارها و تکواندو کارها نمی گذارند دوزار کاسب شوید ضمن این که شما ورزشتان سوسولیست و نمی توانید شاخ بز را بشکانید پس به حاشیه بسنده کنید حداقل امتیازبرای نمایندگی حاشیه ها قهرمانی در مسابقات کشورهای مشترک المنافع غیر متعهّد حاشیه غربی کرانه های دور است.        و من اللّه التوفیق.


م.ر.الف.    ۱۲/ بهمن/۹۵

نظرات 14 + ارسال نظر
نسترن سه‌شنبه 12 بهمن 1395 ساعت 23:25 http://nas-taran111.mihanblog.com

کاش یک نفر بیاید تیتر خبر بزند امروز چیزی نشد. کاش یک نفر که تند و تند اخبار می گوید و تکذیب می کند خبر خوب بدهد. حالا فقط اگر چند ساعت اگر چند ساعت چند نفر کشته نشوند و دزدی نشود و جایی منفجر نشود آن روز به خیر گذشته. دیگر گذشت زمانی که بعد از مدت های طولانی یک باره اتفاق بدی می افتاد ... غم انگیز تر از آن اتفاق همیشه حاشیه های بعدش هست که به آن کامل و واضح اشاره کردید. عکسشان را می گیرند سلفی شان و اشک می ریزند و پروفایل را تغییر می دهند و هشتگ استعفا و فلان و مسئولین با موذی گری تمام  با ربط دادن به شهادت و ... فلان از تسلیت و دلجویی به تبریک و بهشت و ... می رسانند و بعد ... آه نوشتید!
به هر حال هر روز بد تر از روز قبل
قلم صادق نویسنده ها بر روی کاغذ می گردد و زبان می چرخد و دست ها بسته می شوند و زبان ها دوخته ..
هر روز بد تر از روز قبل
هر روز اندوه بار تر
هر روز ...

مهرداد چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 10:47 http://glaryzhan.mihanblog.com/

حقیقت را نوشتی
عامل ریزش ساختمان
جدال بر سر قدرت و ثروت مسولان، به جای اندیشه در احوال مردم بود.
شاخ بز را هم خوب آمدی

علی رضا جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 12:40 http://socialbook.ir/

بسیار عالی!

parvazesorkh شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 08:19 http://parvazesorkh.blogsky.com

دوران راهنمایی و دبیرستان را مدرسه ژاندارک میرفتم پشت پلاسکو خیابان منوچهری عبور از پلاسکو صبح زود شادیهای نوجوانی و وقت برگشت نگاه کردن به ویترین های پلاسکو بهترین و شیک ترین سرگرمی ما بود بزرگتر هم که شدم باز با همکلاسیهای سابق و دوستان پلاسکو بهترین مکان برای یادآوری خاطرات بود حالا همه دوستان ژاندارکی در گوشه گوشه این دنیا پراکنده شده اند و خدا خیر بدهد تلگرام را که باز همدیگر را پیدا کردیم و روزی که پلاسکو ریخت باهم اشک ریختیم هم برای خاطرات زیرخاک رفته امان هم برای آتشنشانهایی که تا چند وقت پیش هیچکس نمیدانست که هستند.

رفیق پاییزی دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت 18:23

سلام

یکم داری تند می ری... نه ؟

مولود امامی چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت 09:59 http://http://www.peykesahar.blogfa.com/

رفیق پاییزی پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 13:59

تموم اش کن ... بابا اه !

خسته شدیم آ

چیو؟!!!

رفیق پاییزی چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 22:06

کنج عافیت ... سکوت مطلق

نزدیک عیده یه کم کارم زیاده فرصت کم دارم گلم

رفیق پاییزی جمعه 6 اسفند 1395 ساعت 12:23



ما از تو بغیر از تو تمنا نداریم

عزیزمی رفیق جان

دلسوختگان چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 12:21 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

و باید فرو ریزد . . .
آرزوها و دنیاهای بیشمار مردمان . . .
تا که خواسته های ناخواسته . . .
بنیشینند بر کرسی قدرت و ثروت نامردمان . . !؟


دلسوختگان پنج‌شنبه 19 اسفند 1395 ساعت 11:45 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

دل من دیر زمانی ست که می پندارد
دوستی نیز گلی ست…مثل نیلوفر و ناز
ساقه ی ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگ دل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه ی نازک را دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار ؛ هر سخن هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم؛ برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس
زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز
عطر جان پرور عشق؛ گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان خرج می باید کرد
رنج می باید برد… دوست می باید داشت
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ...

دلسوختگان سه‌شنبه 24 اسفند 1395 ساعت 22:17 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

انشایم که تمام شد
معلم با خط کش چوبی اش زد پشتِ دستم
و گفت : جمله هایت زیباست ...
گفتم اجازه آقا ...
پس چرا می زنید ؟؟؟
نگاهم کرد ...
پوزخندِ تلخی زد و گفت:
می زنم تا همیشه یادت بماند
خوب نوشتن و زیبا فکر کردن در این دنیا
تاوان دارد ..!؟

دلسوختگان جمعه 18 فروردین 1396 ساعت 23:37 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

آنها که موهای صاف دارند
فر می‌زنند
و آنها که موی فر دارند
موی‌شان را صاف می‌کنند

عده‌ای آرزو دارند خارج بروند
و آنها که خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه‌ها می‌سُرایند

مجردها می‌خواهند ازدواج کنند
متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند...

عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری می‌کنند
و عده‌ای دیگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند...

لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند
و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌کشند

شاغلان از شغلشان می‌نالند
بیکارها دنبال همان شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند
ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا را دارند...

افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند

سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند...



و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است:

"قدر داشته‌هایت را بدان و از آنها لذت ببر"

قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"

مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر،

مهم این است که از همانی که داری راضی باشى

آن‌وقت ”خوشبختی”...

دلسوختگان چهارشنبه 23 فروردین 1396 ساعت 14:42 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

http://sv.mynextaraneh.com/full%20archive/m/morteza/Morteza%20-%20Robot/04%20Aziz.mp3

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد