پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

مرثیه ای تا ابدیّت و هذیان های نیمه شب یا ضجّه های فراق یا هر چه که تو نامش می نهی

معتکف گفت: آی مرد بارانی، می دانم چیزی در تو فرو‌ریخته، چیزی که بر آنی تا فریادش بزنی امّا لب از لب نمی توانی گشود. بدان آنچه تو را این گونه به تلاطم‌ وا می دارد و آنچه چون بغضی صد هزار ساله گلویت را می فشارد،همان طعم تند عشق است که پیش از تو بر گلوی  هزاران فاخته ی عاشق، سرب سکوت ریخته

مرد بارانی، سرش چون دلوی بر چرخ چاه، بی حرکت بود و چشمانش بغض هزار ابر بهار را می بارید. مشت پوچ شب، منتظر چیزی به سان ماه بود تا بر اقلیمش بار افکند و سنگینی غربت گود‌ و ژرف  مرد بارانی را هم پیالگی کند.

مرد ناتمام. ناتمام مثل همیشه.‌چیزی که در مشتش می تپید و‌ خون چکان بود، دلش بود. دلی که نیمی از آن را به ماه هدیه کرده بود و پس از آن نیم دیگرش در سینه ثقیل می نمود، پس آن را از جای کند تا وقتی ماه را ببیند، نیم دیگر را هم به او ببخشد. قرص سیم گون شب رفته بود و در تیرگی تنهایش گذاشته بود.

مرد بارانی، اقلیم به اقلیم پرسان و خون چکان آمده بود تا وادی رنج و حالا معتکف رنج، داشت برایش راز دل ٌِسوختگان را عیان می کرد.

بدان که این تنهایی پس از این ژرف و تو در توست. آنچه که ماه تو را از تو رمانده، بخت عجوز و ناراست توست که از نخستینِ بودنت معوج بوده.

ای عاشق بارانی، آن که در دست توست و چون مرغی نیم بسمل، خون می پالاید و می تپد، از آن تو نیست.

آنچه باید از نخست، به تمامی می بخشیدی، نیم آن را بخشیدی. بدان که بلور ظریف ماه،  این نتوانست که تاب آورد و روی از تو در نقاب کرد.

وادی رنج بپوی تا خالص شوی، سپس به استغنا رسی ، آنجاست که هزاران ماه در تو طلوع خاهند کرد.


م.ر.الف بامداد ۹۵/۹/۱۱

به دنبال خود در سراب فسون

کشیدی دلم را به دریای خون

چو عاشق شدم خون شدم سوختم

دلم وا دلم وا دلم وای دل

«اسحاق انور»

نظرات 26 + ارسال نظر
نسترن پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 11:42 http://nas-taran111.mihanblog.com

چند بار این متن را خاندم
این قدر زیبا و عجیب نگاشته شده هیچ چیز نباید گفت
که بی احترامی می شود به صاحب این قلم پر شور

ممنون نسترن خانم
همه اش حاصل دیوانگیست و هذیان ذهن خسته ی چلانده شده ام
شما لطف داری به من و نوشته هایم
از اونجایی که چند ساله مخاطب من هستی حتمن می دونی که وقتی اینطور می نویسم
یعنی درد رنج عذاب سرخوردگی پس حرف دیگه ای نمی زنم

دل سوختگان پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 11:48 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

در راه عشق جان فدا کردن است
دل ز غیر بُریدن و سر بدار دادن است
چون از نگار وصل آید و روزگار وصال
آغاز سفرها باید و کوی یار رفتن است


" دلسوختگان "

و آن که ناکام ماند؟!

دل سوختگان پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 14:14 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

دل سوختگان پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 18:25 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز

" حافظ "

دست شما درد نکنه

دل سوختگان پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 20:27 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

هر چه باشیم هستیم خاک پای دوست . . .
نسزد ما را دل شکنیم آن هم دل دوست . . .
قطره و جرعه ای که تراود ز بیان سخن ما . . .
هر آچه هست کوچکیم ما را در برابر دوست . . .


سلام محمد رضا جان . . .

باز نگاره ای از بیان دنیای هجران . . .
اندر دل شب بیداری بیداد گران . . .
بی مهری معشوق به ندای عاشقان . . .
سکوت با تپشهای دلهای بی امان . . .
تقدیر و سرنوشت هر یک از ما انسان . . .
پایانی می دهد به عمر به خیال جاودان . . .

مهربان دوست .. بیان نگاشتن کلماتت ، مرا بُرد به دنیای از قبل و یادآوری خاطرات ریز و درشتی که چنین ساخته برایم دنیایی از اجبار مانده های بر ذهن ، که کاش قدرتی بود بر از یاد بُردن ، یا که موقعیتی داشت از برای فراموشی ، و یا لطف و عنایتی از الهی تا که وقفه ای اُفتد بر غمهای پُر درد و اندوه های بیشماری . . .
زیبا نگاشتید و ژرف معنایی بسیار داشت . . .
شاد باشید محمد رضای عزیز و دوست داشتنی . . .

ممنونم بهرام جان
حافظه حافظه غمیست عمیق

دل آرام جمعه 12 آذر 1395 ساعت 13:41 http://delaram.mihanblog.com

کاش یکی هم پیدا میشد در عین صداقت میزد روی شونمون و میگفت غصه بخور هیچی قرار نیست درست بشه ... فقط دعا کن بدتر نشه !!

در این هیجان بی طاقت دنیا دستان ناتوانی که هر روز شکست را لمس میکند. سکوت معترضانه یک لبخند که برچسی تشویق میگیرند و بس !
کاش حقیقت زندگی یک بار برای همیشه سیلی محکمش را میزد توی صورتمان اما دروغهای گزنده چنین نرم و آرام مثل هوای دزدانه پاییزی مریضمان نمیکرد.

فقط صبورانه منتظر یک معجزه مانده اییم !


محمد رضا جان این نوشته ات از ان دست نوشته هاست هااا که مخاطب میخواهد خیلی بنویسد . اما قلمش قاصر میماند از بیان ..

این روزها زیادی درگیر شده ام و به دوستان خوبم نمیرسم. البته در اولین فرصت میخوانم .

برای همه ارامش میخواهم . آرامش از نوع ناب و زلال

ای گفتی دل آرام ای گفتی
صبورانه صبورانه صبورانه
هذیان تنهایی و درد است و فراق
زخم فراق دلم را ناسور کرده
شده ام عین یتیم ها همش هوای دل و دیده ام ابریست
می بارد می بارد می بارد امّا باز نمی شود نمی شود نمی شود

امید که گرفتاری شما هم ختم به خیر بشه
آرامش گم شده ی این روزهای من
وقتی تنها با دیدن عکسی، صدایی، موسیقی ای دلت زار می زند و چشمت خون می بارد، فقط و فقط آرامش از نوع درونی دوای آن است.
دعا کنید

مریم جمعه 12 آذر 1395 ساعت 21:53 http://blueskyi.blogfa.com/http://

سلام آقا محمد رضا ، زیبا بود

گفتی چه کسی ؟ درچه خیالی ؟ به کجائی ؟

بـــــی تاب تو ام ، محـــــوِ تو ام ، خانه خرابـــــم ...

بیدل دهلوی

سلام مریم خانم
ممنونم
های... خانه خرابم
من خانه و دل هر دو خرابم

parvazesorkh شنبه 13 آذر 1395 ساعت 09:59 http://parvazesorkh.blogsky.com

سالها بود که یک نوشته را بارها و بارها نخوانده بودم چقدر سخت است حالتان چقدر تنهایی است در این نوشته و چقدر خوب که اینقدر بی محابا مینویسید

سخت سخت
پر است از سنگینی لحظه ها
حالمدکه خراب است هذیان می نویسم
ممنونم پرواز عزیز

دل سوختگان دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 23:55 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

‍ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﺠﺎ ﻭ ﭼﻄﻮﺭ
ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺘﻮ ﮐﻦ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻭﺳﻄﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ،
ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﺗﻮ ﺻﻒ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﻮﺑﺘﺘﻮ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ،
ﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﮐﺴﯽ ،
ﯾﺎ ﺍﺻﻦ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻄﺮﯼ ﺁﺏ ﺧﻨﮑﺘﻮ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵ ﭘﺸﺖ ﭼﺮﺍﻍ
ﻗﺮﻣﺰ !
ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺍﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ ،
ﯾﻪ ﮐﻤﮏ ﺟﺰﺋﯽ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ
،ﯾﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﯾﻬﻮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﺠﺎ ﻭ ﭼﻄﻮﺭ
ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺘﻮ ﮐﻦ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﻤﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﻣﯿﺸﻪ
ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﯾﻪ ﺍﯼ ﺟﺎﻥ
ﯾﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﺸﻪ
ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺵ
ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ
ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ!


" سامان رضایی "

محبت کردن سخت نیست، هنر می خاهد، هنرمند کم است. مشکل اینجاست

دل سوختگان چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 12:14 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !
ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...
ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...
ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ "ﺍﺻﻼ" ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...
ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...
ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...
ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ...
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ!!!

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﻋﺠﺐ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ...!!

از محبت خارها گل می شود
ای بسوزد ریشه ی ضرب المثل های غلط

رفیق پاییزی جمعه 19 آذر 1395 ساعت 22:37

سلام

مطلب تاثیر گذار بود ... و من از دیدگاه خودم به مطلب نگاه کردم !
من چون یکبار در خیلی سال پیش طمع عشق رو چشیدم ولی بعدش رنج فراق رو ؛این نوشته رو خیلی پسندیدم .
یاد خودم افتادم
میدونی بعضی وقتها دوست داری بخوابی ولی چشمهات بسته نمی شه !
کاریش هم نمیشه کرد .
بگذریم
الان من در دهه سوم زندگیم هستم
و
عاقلانه (کاسبکارانه)به پیرامون خودم نگاه می کنم.
باری
دوست ناب من
من اگر بپرسم
نطرت در مورد این جمله چیه شاید ناراحت بشی ... اما دوست دارم واکنش شما رو بدونم .

"نگاه سینمایی به زندگی ،فرصت یه خواب سنگین رو به ادم میده"

توجه داشته باش که
این جمله بار سیاسی نداره
چون اصولن در جامعه ای که قسمت عمده مردمانش در اعتصاب فکری به سر می برند اعتصاب غذای دو سه نفر خیلی اهمیتی نداره !
من کاملا احساسی - عاطفی پرسیدم .

رفیق جانم سلام
کاملن با جمله ای که نوشتی موافقم
زندگی در بیشتر سکانس هاش انقدر واقعی و توی ذوق زننده هست که حتا گاهی خودش هم از خودش وا می مانه
عاقلانه نگاه کردن به زندگی خیلی خوبه امّا در مواقعی اینقدر دُز تراژدیش بالا می ره که دوست داری همه ش رو بازی کنی
ممنونم دوست من
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خاند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

دل سوختگان یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 17:42 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

من در پی ردّ تو کجا و تو کجایی‌
دنبال تو دستم نرسیده‌ست به جایی‌

ای «بوده‌» که مثل تو نبوده‌ست‌ ، نگو هست‌
ای «رفته‌» که در قلب منی گر چه نیایی‌


" هوشنگ ابتهاج "

وااااای
بهرام چه کردی؟

دل سوختگان دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 20:49 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

امروز منم که راهی کوی توام
امید وصال می کشد سوی توام

تا دست رسد شبی به گیسوی توام
می آیم و آشفته تر از موی توام


" هوشنگ ابتهاج "

به به سایه جان
دوست داشتنی ست این مرد

دل سوختگان دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 20:51 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم

ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم

دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم

گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم


" مولانا "

با صدای علیرضا قربانی عزیز

رفیق پاییزی چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 00:48

امیدوارم کسی از دوباره عاشق شدن هراسی نداشته باشه ...
هراس های بیهوده
قلب انسان زندان یادها نیست ،
جایگاه نگاه های پرمعنای ممتد هست .

کسی قرار نیست جای کس دیگری رو پر کن ِ
هر کس جایگاه خودش رو داره
ختم کنیم به این چند بیت که من خیلی دوس دارم .
کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را



ت.ن :
توی قرن دود وآهن
تو رسولِ گل و نوری ...

هیچکس دوبار عاشق نمی شود
دفعه ی بعد میخاد تکرار کنه که لذتی مثل لذت بار اولو بچشه که نمیشه
عشق اول فقط یه خاطره است
عشق بعدی هماره فاجعه است
عشق همیشه در مراجعه است
عشق همیشه در مراجعه است
.
.
.
. تو عطوفت مسلّم تو حقیقت غروری

آیلین پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 01:29

اول خیال کردم یه نثر قدیمی رو میخونم. بعد که متوجه شدم نوشته خودتونه ، تعجب کردم. از اونجاییکه دیر به دیر میام اینجا، قوام و کمال تدریجی نوشتارتون رو خیلی واضح متوجه میشم. بدون کوچیکترین تعارف یا تمجید ظاهریی ، بهتون تبریک میگم ! بخاطر پیشرفت بسیار زیاد و قابل توجه پندارهاتون؛ ذهنیاتتون و تفکرات و بالاخره نوشتارتون . قلم هر کسی آیینه ی تفکراتشه . این قلم یک انسان صاحب تفکره. یه انسانی که از خامی گذر کرده و به پختگی رسیده. اندیشه تون رو به کمال. قلمتون توانا و وجودتون بی گزند .
ارادتمند همیشگی : بهار

سلام بهار خانم
شما به بنده لطف داری
همیشه کوششم بر آموختن هست
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
سپاس

رفیق پاییزی جمعه 26 آذر 1395 ساعت 23:43

مطمئنم
روزهای شاد و نوشته های پر از انرژی هم داری تو اون چنته مبارک !!!


ماها ،
دوست ناب من ؛ ماها !
اینایی که هی میام می خونیمت

‏ اهل دل و چای هل و لعل نگاریم...
بده بیاد دیگ ِ ... اینقدر اعصاب ملت رو خط خطی نکن !

ت.ن
‏اگه قطار رو اشتباه سوار شدیم، خلاف جهت راه رفتن توی کریدورهاش دردی رو ازمون دوا نمیکنه.
بیا قطارمون رو عوض کنیم

رفیق جان بدنم داره سم زدایی میکنه
تو ترکم هنوز هوایی میشم می ترسم از قرنطینه بیام بیرون
اهل دل و مشتی
باز قطار اشتباهی یه جایی می بردت
اونی که از قطار جاموند و تو ایستگاه پلاس شد چشمش به دوتا خط موازی راه راه خشکید چی؟
..............................
کی بهتر از تو که بهترینی
تو ماه زیبای روی زمینی
می نویسم اگه قابل باشه
خیلی گلی
خون شده حال خونین دلی بازداند

دل سوختگان شنبه 27 آذر 1395 ساعت 10:32 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

دکتر یزدانی:
این متن از زبان خانم دکتر محبوبه رستاخیز استاد روانشناسی دانشگاه تهران میباشد

ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻓﻜﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ، ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺗﻮنه ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ !

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ...
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ...
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺠﻤﻨﯽ، ﺑﺎ ﭘﺴﻮﻧﺪ «... ﻣﺮﺩﺍﻥ» ﺧﺎﺹ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ...
ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﻣﺜﻞ ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻮ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻭ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﺳﺖ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ !
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻫﻮﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﺣﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺴﺘﻪ , ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ۱۸ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﻘﺐ ﺑﺎﺷﻨﺪ ,
ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﺹ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ. ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﺁﻣﺪ، ﺗﺤﺼﯿﻞ...
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ، ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ، ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ، ﻗﻮﯼ...
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ !

ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺷﯿﻢ !

ﻣﺜﻻ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﻗﻮﻟﯽ ﺳﮓ ﺩﻭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ، ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺯﯾﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﺎﻥ ﻭﯾﺎﻟﻮﻥ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﺎﻥ ﻭﯾﺎﻟﻮﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻋﻀﻮ ﺍﺭﺷﺪ ﻫﯿﺎﺕ ﻣﺪﯾﺮﻩ ﯼ ﺷﺮﮐﺖ ﻭﺍﺭﺩﺍﺕ ﺭﺍﺩﯾﺎﺗﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺯﻭﺩ ﺳﻠﻤﺎﻧﯽ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺑﺪ ﻣﺰﻩ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ، ﺑﺎ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ...
ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ,
ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺠﺮﺩﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ "ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﭖ" ﺗﻮﯼ ﺟﻤﻊ، ﻗﺮﺑﺎﻥ - ﺻﺪﻗﻪ ﻣﺎﻥ ﺑﺮﻭﻧﺪ،
ﻫﯿﭻ ﺯﻥ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯼ ﺭﺍ ﺍﺻﻠﻦ ﻧﺒﯿﻨﻨﺪ،
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﺦ ﻫﻢ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﮑﺸﻨﺪ،
ﻭ ...

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺻﺒﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ.

ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺻﺒﺮﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﮑﺸﺎﻥ ﭘﺎﺱ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ ،
ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺸﺎﻥ ﮐﺜﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻏﻤﮕﯿﻦ.
ﻭ ﻣﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻏﺮﻏﺮﻭﯼ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ !
ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﻛﻨﻴﻢ : ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ,
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﻟﭙﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ؟

ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ...
ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ. ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ...
ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎ !

ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺑﺲ ﮐﻨﯿﻢ ;
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻣﯿﮑﺮﻓﻮﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻫﺎﯼ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ،
ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ !

ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺯﻧﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ؛
ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ...
ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻓﺸﺎﺭ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ,
ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﻗﺼﺮ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺍﯼ، ﮐﻪ ﻣﺎ ﻃﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ :



(( " ﻣﯿﻢ " ﻣﺜﻞ " مرد"))

فقط سکوت می کنم
دنیای مردها دنیای سیاه و‌سفیداست

دل سوختگان شنبه 27 آذر 1395 ساعت 11:03 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

ما برای زندگی ،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق ،
نه به آزادی ...
ما برای ادامه ،
- تنها -
به دروغی محتاجیم که فریبمان بدهد
و آنقدر بزرگ باشد
که دهان هر سوالی را ببندد ...


" مریم ملک دار "

عجب!

دل سوختگان شنبه 27 آذر 1395 ساعت 21:20 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود


" حافظ "

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود


سپاس

دل سوختگان دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 11:36 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

من او را نمی فهمیدم ؛ اما او را به دلیل اینکه نمی فهمیدم ، نکشتم . شما او را نمی فهمیدید ، و او را به دلیل آنکه نمی فهمیدید ، به شنیع ترین شکل ممکن کشتید . و این اوج مصیبت انسان عصر ماست : له کردن آنهایی که نمی فهمیم شان ، فهم خود را اوج فهم جهان دانستن ...!

نویسنده : نادر ابراهیمی کتاب فرداشکل امروز نیست

زیبا بود نازنین مرد
ممنونم

مریم سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 11:44 http://blueskyi.blogfa.com/http://

سلام ، امیدوارم لحظه های پایانی پاییـزتان پر از خش خشِ آرزوهای قشنگ باشه در پناه ایزدمنان ...

پاییــــــــــــز فصلِ عاشقــــان است
که باید تکرار شود تا عاشقـــــی نیز بماند
پاییــــــــــــز رنگ عـــــــــــــــــــوض نمــــــی کند
بلکه در آغوشِ ســـــردِ زمستـــــــان غرق مـــی شود
تـــــــــا زایشـــــی چـــــون بهــــــــــــار داشتــــــه باشــــــد ...

یلدایتان مبارک

سلام
ممنونم از دعایرخیرشما مریم خانم

دل سوختگان سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 22:08 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

یلدای زندگی مبارکتان باد . . .

ممنونم بهرام جان

دل سوختگان چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت 13:52 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

http://www.aparat.com/v/CzR6F/%D9%84%DB%8C%D9%84%D8%A7_%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%B1%DB%8C

ما می توانیم . . .
تنها باید اراده کنیم . . .
و تصمیمی بگیریم . . .
آنگاه . . .
عظیم ترین کوهها را هم . . .
به زانو در می آوریم . . .
آری . . .
انسانها می توانند . . .
چه مرد . . .
چه زن . . .
اگر باور داشته باشند . . !؟

درسته
دقیقن همینه

اسماعیل بابایی چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 08:48 http://fala.blogsky.com

درود آقامحمدرضا،
چه لذتی بردم از خوندنش.
زنده باد!

سلام اسماعیل جان
لطف داری
خرسندم که دوست داشتی

باصفاترین یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 14:14 http://basafatarin.mihanblog.com

قلبی خاکی داشتم ، آدما خیسش کردند
گِل شد ، بازی کردند ، خشک شد ، خسته شدند
زدند شکستند ، خاک شد ، پا رویش گذاشتند ، رد شدند…

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد