پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

عبارت های دلتنگی

گرگ ها به بیست شکل زوزه می کشند. زوزه ی آن ها برای گرسنگی، ترس، اندوه و چیزهای مختلف متفاوت است. یکی از این بیست نوع مربوط است به گرگ نر تازه بالغ یعنی زوزه اش برای جفت یابی جوریست که ماده ای تازه بالغ جذب آن می شود و‌جالب این که زوزه ی هر گرگ نر بالغ با آن دیگری متفاوت است مثل اثر انگشت و فرکانس آن هم بر روی یک ماده اثر می گذارد و با هم جفت می شوند.

در نخستین کامجویی، ماده گرگ از قفای گرگ نر آنچنان گازی می گیردکه اثر آن تا پایان عمر، بر جای می ماند. شکارچیان نامش را« مُهر عشق» نهاده اند.

عجیب تر این که پس از این مهر، گرگ نر،  دیگر نمی تواند زوزه ی جفت یابی گرگ تازه بالغ را بکشد. می توان گفت این زوزه نوعی بکارت است که از گرگ نر برداشته می شود. گرگ ها موجودات عجیبی هستند انگار مقوله ی جفت یابی برایشان با عشق همراه است.

حکایتی ست برای خودش این « مهر عشق»

چه بسیار آدم ها که مثل ماده گرگ ها و نرهای تازه بالغند. موضوع را جنسیتی نمی کنم، حرفم این است که بسیاری از آدم ها چه زن یا مرد، مثل نرهای بالغند با این تفاوت که مهر عشق  بر دلشان نهاده می شود. اگر به وصل برسند که چه خوش اقبالند و گر نه می شوند گرگ ناکامی که توان کشیدن زوزه اش را از دست داده.


_برای بانوی زرین پوش پاییز:

باغ بی برگی

روز و شب تنهاست

با سکوت پاک نمناکش 

ساز او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زر تار پودش باد. «اخوان ثالث»


_ شب گریه:

ورق زدن را به من بیاموز پیش از رفتنت

من که هر چه تورّق کردم

سر لوح صفحات دل، نام تو حک شده به تمامی

دریغ از یک برگ سپید!

چگونه فصل جدیدی را بیاغازم؟ در حالی که سر فصل تمام کتاب زندگی تویی.     « م.ر.الف »


_ حرف آخر:

می گفت: اندوه بزرگیست زمانی که نباشی

نظرات 10 + ارسال نظر
نسترن شنبه 3 مهر 1395 ساعت 12:59 http://nas-taran111.mihanblog.com

مهر عشق در دل آدمی ...
آدم به وصال این مهر هم در می آید باز هم لای ناچاری و اندوه همیشگی اش پیچ و تاب می خورد. با اندوه بزرگ شده با اندوه خاهد مرد. مهرعشقی که در دل آدمی نقش ببندد تنها دنیای پیرامون را عریان تر نشان می دهد. با بخشی از جهان پیرامون ات هم فاز می شوی... لای درد گرگ ها به خود می پیچی ... از پروانه و قورباغه تا هر آنچه که برای دیدن می شود یافت.
عشق در دل آدمی یک قدم ما را به منشا نزدیک تر می کند و معنی ها را عریان تر و واضح تر می بینیم.
دل که می رود به آب و تاب می افتیم. آن وقت هر صدایی صدای عشق است. لحظه ی عریان شدن احساس ... لحظه تولد یافتن ...
عشق همیشه با تولد برای من معنی یکسانی داشته است...
آن چه در اینجا دیدم تولد یک اندوه دل انگیز است که باعث می شود نفس هایت را همراه با گرگ ها و هر آنچه در طبیعت هست ببینی ..
مثال گرگ ها ... در این پست برایم طعم عجیبی دارد.
با نوع زندگی و تمام صفاتی که ازشان شنیده بودم، این زاویه از زندگی گرگ ها ... غیرقابل وصف بود برایم. یعنی از خاندنش لذت بردم. 
وصال که رخ بدهد تولدی ست ... اما نبودن اش هم تولد دیگر ... دریچه ای دیگر ... زوزه ای که برای یک نفر خاص با آوای عشق زده می شود قطعا فرکانس خودش را دارد ... ابدن برای کسی دیگر این اتفاق نمی افتد ... چه قدر هم مقدس و عجیب است. همین دیدن چنین حسی در یک انسان موهبت است... خاه طعم وصال خاه طعم فراق ...
بله محبوب ... محبوب تمام لحظه های زندگیست. .. نبودنش هم موهبت که هم آوای بخشی از طبیعت بشوید ...
پرحرفی حقیر را ببخشید.
پاییزتان نیکو

عشق زندگی را شیرین تر می کند
این که می گویی:« دیدن چنین حسی در آدم موهبت است» یعنی درکش کرده ای
ممنونم و پاییز شما هم مبارک

دل سوختگان یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 20:34 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

زندگی .. مسیری رو به جلو دارد و هر لحظه بسمت آینده در حال حرکت است و تک تک لحظات را پُشت سر می گذارد .. هر بدست آوردنی از زندگی ، از دست دادنی نیز خواهد داشت و این خاصیت زندگی ست ..!؟ هر موجود زنده ای در این محیط خاکی ، روزی بنا بر نوعی اجبار تغییر خواهد کرد و دنیای زندگیش متناسب با این تغییر ، آن نیز تغییراتی خواهد داشت .. عشق نمونه ای از تغییر بارز آدمی و سایر موجودات است که هر کدام با ویژگیهای خاص خود صورت می پذیرد و مسلما بعد حادث شدن این رویداد ، دیگر آن موجود ، موجود قبل نخواهد بود و روش و شیوهء رفتاری جدید و پای در موقعیت جدیدی خواهد نهاد که با قبل متفاوت خواهد بود .. و باید پذیرفت واقعیات این دنیای خاکی را ، که عمر بگذرد سن آدمی نیز می گذرد و دورانهای متفاوتی بر موجودات این دنیای سپری خواهد شد که بعد حادث شدن هر رویداد ، چهره و نمایی تازه تر نمایان خواهد گشت . . !؟

گرگی که عاشق شود و معشوقه ای انتخاب نماید .. دیگر گرگ سابق نیست و هرگز نتوان شد . . !!!؟؟؟


می رسد باز پاییز . . .
و بر دنیای هستی . . .
می نماید آغازی نو . . .
تا که رنگ و هوای دگر رسد . . .
بر مردمان پند و اندرز رسد . . .
که طبیعت بی جان هم ، جاندار است . . .
روزگار بی صدا هم ، صدا دار است . . .
هر روز و شبش به رنگی می آید . . .
تغییر و دگرگونی با خود می آید . . .
آغازی نو ، پایانی کهنه نیز دارد . . .
تولد و ایجاد ، مرگ و فنای نیز دارد . . .
پاییز پایانی دهد بر شروع که تازگی ست . . .
تا که دوباره سر گیرد روزگاری که به سردی ست . . !؟

سلام محمد رضای عزیز و دوست داشتنی . . .
ایما و اشارات شما به دنیای و زندگی زیباست و وادار می کند هر مخاطبی را به بسیاری اندیشیدن . . !؟
سپاس و درودهای بی پایان بر شما استاد گرامی و ارجمندم . . .

بله بهرام جان
عشق مرحله ای در زندگیست که بی بازگشت است کسانی که در آن وا نی مانند مثل آدم هایی اند که در برزخ رها شده اند
امیدوارم کسی در این مرحله نماند آن هم توسط معشوق یا معشوقه ای سنگدل و کم حافظه
ارادتمندم عزیز دل

parvazesorkh سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 09:19 http://parvazesorkh.blogsky.com

درود
این روزها عشق کیمیاست اما خوشا به احوال کسی که این مهر بر دلش نقش بسته باشد و خوش احوالتر کسانی که به وصل میرسند. داستان گرگ را نمیدانستم اما حالا با خود می اندیشم که عشق چه میکند با جانوری درنده خو که تا پایان عمر وفادار میماند باشد که با دل ما نیز چنین کند.
عجیب است شما از پاییز گفته اید اما عجب شعری از بزرگ شاعری. دست مریزاد برای این انتخاب زیبا
و چقدر شب گریه اتان زیبا بود نم اشکی هم برچشم ما نشست دلتان گرم عشق

سلام
باشد که با دل ما نیز چنین کند...
می خاهم نگاهم را عوض کنم به شش ماه دوم سال رفته ام به آشتی کنان
ممنونم لطف داری. شما شیرین کام باشید

دل سوختگان چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 21:49 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

باور کنید تک تک آدمها زخمی اند .
هرکس‌ درد خودش را دارد ، دغدغه‌ و مشغله‌ خودش را دارد .
باور کنید ذهنها خسته اند ، قلبها زخمی اند ، زبانها بسته اند .
برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را ، راحتی را .
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود .
آدمها آرام آرام پیر نمی شوند .
آدمها در یک لحظه با یک تلفن ، با یک جمله ، یک نگاه ، یک اتفاق ، یک نیامدن ، یک دیر رسیدن ، یک باید برویم و با یک تمام کنیم پیر می شوند .
آدمها را لحظه ها پیر نمی کنند .
آدم را آدم ها پیر می کنند .
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم .
همدیگر را پیر نکنیم .....

آدم ها در یک لحظه.....

عااالی بهرام جان عالی

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 13 مهر 1395 ساعت 12:17 http://fala.blogsky.com

درود آقامحمدرضا،
مهری ست، مهر عشق!
جالب بود برام، چون دوره ی مدرسه کتابی درباره ی گرگ ها خوندم و عاداتشون.
رهایی از بعضی احساس ها ممکن نیست به نظرم!

سلام اسماعیل جان
دقیقن درست میگی
رهایی از برخی احساسات ممکن نیست خصوص هر چه احساس لطیف تر و پاک تر باشد

دل سوختگان پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 20:57 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

قوی کسی است که ,
نه منتظر می ماند کسی خوشبختش کند ،
و نه اجازه می دهد کسی بدبختش کند !!
هرگاه زندگی را جهنم دیدی ,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی ...
سوختن را همه بلدند !!
زندگی هیچ نمی گوید , نشانت می دهد !!
با زندگی قهر نکن ... دنیا منت هیچکس را نمی کشد ...
یکی رفت و ،
یکی موند و ،
یکی از غصه هاش خوند و
یکی برد و ،
یکی باخت و ،
یکی با قسمتش ساختو
یکی رنجید ،
""یکی بخشید""
یکی از آبروش ترسید
یکی بد شد ،
یکی رد شد ،
یکی پابند مقصد شد
تو اما باش ،
"""خدا اینجاست"""...!!
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم ،
فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد ،
و با خود تکرار می کنم که یادم باشد ،
هر آن ممکن است شبی فرا رسد ،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد ،
پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم " ،
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
خوشحالم که هستید .....

سپاس. سپاس بهرام جان
توصیه های خوبیه

رفیق پاییزی یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 22:37

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن, زیباست!

سلام

هر روز که عمرم می گذرد احساس می کنم زمان کمتری رو مقابل آینه می گذرانم ... حتی وقتی در آینه به خودم نگاه می کنم ،کمتر به چشم های خودم زل می زنم !!!
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیره،
از ریل خارج نمی شه!
من ،برخودم چشم بستم !تا بیشتر تحمل کنم ...
__________________________________________
برای دوست ناب من

مرگ پرنده باد است
وقتی که در میان قفس
ناچار

خاموش می نشیند
و گوش می دهد،
آواز میله ها را در باد.

آه ای پرنده بگذار
تا بادها ترا بسرایند.

ت.ن:
فصل ها
آوارگان خورشیدند
تو آواره ی کیستی؟
{گل}

هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می کند از ریل خارج نمی شود.
ما هیچ نیستیم در برابر این کاعنات
سپاس رفیق
عالی بود

رفیق پاییزی یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 22:54


یه جمله هم بلد بودم
که نتونستم تو کامنتم جا کنم !!!
اما
رفیق پاییزی نمی تونه این جمله رو نگه و بره ...

"دل را قرار نیست مگر در کنار تو"

خودتون جاش کنید ... ‏دلتون باید گرم باشه ،
دستاتون رو که میکنید تو جیبتون!
نترسین
در های غلط کردم همواره باز است...

نه مرد هیچ وقت غلط کردم را جار نمی زند
غلط کردم او در خودش پژواک می شود
دل که گرم باشد باکی از یخ زدن سر انگشت نیست

سحر یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 19:06 http://roya-94.blogsky.com/

بعله همین طوره

hamed یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 23:51 http://mrx.blogfa.com

سلام
بله چه بسیار آدمها که ناکام مهر عشق بر دلشون می خورد.

زیبا بود.

سلام
و چه بد است اینگونه بودن
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد