پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

«ملکوت» ی که ماندگار شد(نقد و بررسی داستان ملکوت اثر بهرام صادقی)

او نویسنده ی گزیده نویسی بود، درست مثل زندگیش که زود به پایان رسید. از بهرام صادقی بیشتر داستان های کوتاه باقی مانده ولی دو اثر وی به ترتیب«ملکوت» به عنوان داستان نیمه بلند  و « سنگر و قمقمه های خالی» به عنوان مجموعه داستان کوتاه از بهترین نوشته های وی اند.

این نوشته به نقد و توضیح داستان نیمه بلند این نویسنده می پردازد.

پس از «بوف کور» صادق هدایت که نقطه ی عطفی در سیر داستان نویسی ایران بود، می توان گفت ملکوت بهرام صادقی پلّه ی بعد ادبیات داستان مدرن در ایران است البته بوف کور متن آمیختگی خاصّی با یکی از اشعار شارل بودلر دارد که ملکوت از لحاظ بکر بودن فاقد هرگونه متن آمیختگی است.داستانی با فضای کاملن سوررآلیستی و وهم انگیز و شخصیتهایی که بیشتر از حقیقی بودنشان نماد و سمبل هستند. صادقی در این اثر از اضافه گویی و توضیحات بصری سر باز زده و شخصیت ها را در گفتگویی بین منشی و دکتر حاتم می شناساند امّا همان توضیحات مختصر هم به شدّت بر فضای وهم انگیز داستان می افزاید. علارغم این که شخصیت ها زیاد پردازش نمی شوند امّا کافی اند، علّت آن هم نماد بودن شخصیت هاست، البته بین کاراکترها (م.ل) از همه بیشتر شناخته می شود. این شخصیت که نماد انسان طغیانگر است عجیب مرا به یاد داستان« وردی که برّه ها می خانند» رضا قاسمی عزیز می اندازد. درون مایه آن داستان این بود که انسان از لحظه ی تولّد در حال از دست دادنی است که به مرگ منتها می شود.

داستان ملکوت چیزی ست درباره ی سرنوشت محتوم انسان که همانا پذیرش زندگی جبری و مرگ است. در نگاه نخست اینطور به نظر می رسد که صادقی معتقد است هر انسان با به دنیا آمدنش شروع به مردن می کند و در این میان قدرت های ماورایی تقدیری را برایش رقم می زنند که نمی تواند تغییرشان دهد. چه از مرگ استقبال کنی یا نه، بترسی یا نترسی، لاجرم باید در مقابلش سر خم کنی، در این میانه کسی که بیشتر به لذّت های زندگی آغشته است از مرگ بیشتر می ترسد، امّا همانطور که گفته شد این لایه ی بیرونی داستان است در حالی که این داستان به شدّت نماد گونه و سوررآل است.

صادقی با اسمی که برای هر فصل انتخاب کرده ذهن خاننده را به سمت کتب مقدّس رهنمون می کند. او در آغاز داستان با قرآن شروع می کند چرا که جن و حلول آن را از قرآن وام گرفته و در ادامه از انجیل ،فهرست می نویسد. با کمی دقّت متوجّه می شویم که نمادهای هفت گناه کبیره مسیحیت در داستان وجود دارند که مرد چاق نماد چند گناه از هفت گناه است. او آنقدر آلوده ی لذایذ شده که حتا با شنیدن اسم مرگ، می میرد آن هم پیش از موعد.

در همان ابتدای داستان و جایی که دکتر حاتم با منشی در حال گفتگوست، او منشی را دارای شباهت هایی با حضرت آدم(نخستین فریب خورده) می داند و این هم اشارتی دیگر به کتب مقدّس است.

در جایی دیگر از داستان دکتر حاتم به ناشناس می گوید:« تو را هم خاهم بخشید چون به من کمک خاهی کرد» این دقیقن جمله ای ست که مسیح به اسخر یوطی، یهودای خاین می گوید و می بینیم که در آخر داستان« مودّت» دقیقن «ناشناس» را اسخریوطی معرّفی می کند. دکتر حاتم از مودّت می پرسد:« اگر او اسخریوطی است بین شما مسیح کدام است؟!» یعنی کدام از شما بی گناه هستید؟!

در این داستان هم مانند بوف کور، زن نماد اغواگری و خیانت است و در یک سوّم پایانی داستان متوجّه می شویم که زن دکتر حاتم با «شکو» نوکر «م.ل»  هم آغوشی کرده. به عقیده ی من «شکو» در این داستان نماد «شهوت» گناهی از هفت گناه کبیره است. او تنها دارایی «م.ل» از دوران جوانی ست.«م.ل» در توضیح به دکتر حاتم در مورد چگونکی زاده شدن این موجود حرام زاده ی لال او را حاصل هم آغوشی باغبان تنومند و تبر به دست قصر پدری با کُلفَتشان می داند. او طوری صحبت می کند که ذهن خاننده را مشکوک به این می کند که شاید این دکتر حاتم همان باغبانِ نیست شده و فراری قصر پدری است. به خصوص که در انتهای داستان، شبی که دکتر حاتم با زنش صحبت می کند او می گوید: او(یعنی م.ل) تو را شناخته؟ و بعد می بینیم علارغم هم آغوشی شکو با ساقی زن دکتر حاتم، او زن را طبق عادت مألوف خفه می کند امّا شکو را زنده می گذارد هر چند که توانایی کشتنش را دارد(شهوت زاده ی شیطان است) انگار او را که بازمانده ی خانواده ای ست که همه شان به دست همان باغبان به قتل رسیده انددوست می دارد. شکو‌در پایان داستان پشت در باغ به شکل هیولا دیده می شود( درست وقتی که چشم انسان به حقایق باز می شود)

امّا باغ، انسان، حلول جن، دکتر خاتم که گویا ناجی آدم است ولی به واقع آن ها را گول می زند و به نیستی می کشاندشان، آدم هایی که فکر می کنند اوضاع مساعد است پشت در باغ اطراق می کنند و هر گز تا پایان داستان ره به باغ نمی برند چون به دست دکتر حاتم به نیستی افتاده اند و خلوتشان به هم ریخته، خاننده را به یاد داستان کتب مقدّس یعنی بهشت، انسان، هبوط از عدن و گمراهی به دست شیطان می اندازد.

نکته ی دیگر نماد هفت روزی است که دکتر حاتم در ابتدای داستان آن را بشارت می دهد. یعنی همان روزهایی که قرار است شهر به قبرستان تبدیل شود. لحن دکتر حاتم در توصیف آن روز بسیار نزدیک به کتب مقدّس است. باید اشاره کنم به آیه ای در قرآن که می فرماید: «ما زمین را در هفت روز آفریدیم» و حالا دکتر حاتم می خاهد در قطب مقابل این آیه در هفت روز آن را به نابودی بکشاند. به نظر شما این خود به تنهایی نماد شیطان بودن دکتر حاتم نیست؟. شیطان به گناه «حسد» یکی از هفت گناه آلوده است. در جایی اوایل داستان دکتر حاتم می گوید: مسأله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه« بودن» یا «نبودن» زیرا من همیشه بوده ام.

نام داستان « ملکوت» است که در لغت به معنای عالم فرشتگان تعبیر می شود امّا در این داستان ملکوت نام یک زن مرده(زن دکتر حاتم) و زنی دیگر که در حال مرگ است(زن منشی) استفاده شده. مگر می شود عالم فرشتگان فانی شود؟! اگر دقّت کنیم می بینیم که دکتر حاتم هر دوی این ملکوت ها را نابود کرده،‌به راستی آیاشیطان کاری جز در افتادن با ملکوت فرشتگان دارد؟.

در پایان داستان، انسان های آلوده به نیرنگ شیطان یعنی همان چند نفری که به دکتر حاتم اعتماد کردند دیکر به باغ راهی ندارند و همان پشت در باغ متوجّه خبط و اشتباهشان می شوند که بسیار دیر است. این همان هبوطی است که آدم توسط فریب شیطان بدان گرفتار شد و از بهشت به زمین تبعید گشت.

در مورد ساختار داستان باید گفت: پایان بندی آن بسیار زیباست هر چند که می توان داستان را بیش از آنچه صادقی نوشته ادامه داد امّا پایان داستان بسیار وهم انگیز و خوب نوشته شده طوری که خاننده را تا آخرین خط با خود می کشاند، هر چند که داستان در میانه ها و قسمت نامه های «م،ل» کمی رو به ملال می رود امّا در ادامه از نماد شخصیت ها گره گشایی می شود. در عین حال در پایان، پرسش ها به همراه تعلیق در ذهن خاننده باقی می ماند که آیا چیزهایی که حاتم گفت رخ می دهد؟

هنرمندی صادقی در این داستان که آن را شبیه مسخ کافکا کرده این است که موضوع را چنان آنی به خاننده منتقل می کند که وی پرسشی در ذهنش باقی نمی ماند. مثلن جن چگونه در آقای مودّت حلول کرد؟!

نگارنده عقیده دارد این اثر از معدود آثاری ست که علاقمندان به ادبیات داستانی ایران باید آن را مطالعه کنند چون تقطه ی عطفی است در هنر نویسندگی


محمدرضا ایوبی  تیرماه ۹۵

نظرات 11 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 16:14 http://fala.blogsky.com

درود آقامحمدرضا،
لذت بردم از خوندن این پست.
نوشتن درباره ی چنین کتابی، ساده نیست. کاش فرصت داشتم و دوباره کتاب رو می خوندم تا بیشتر لذت می بردم از این نوشته. اما واقعا دست مریزاد.
امیدوارم در آینده دوباره کتاب رو بخونم و بعدش بیام این جا و دوباره این پست رو بخونم.
سپاس بابت زحماتی که می کشید.

سلام اسماعیل عزیز
امیدوارم دوباره فرصت خوندن این کتاب رو پیدا کنی
شما خودت اهل فن هستی، خیلی بهتر از من
ضعیف نوازی می فرمایید

نسترن پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 03:41 http://nas-taran111.mihanblog.com

سلام.
من هیچ شناختی از این نویسنده ی فقید نداشتم. حتی اسمش رو هم نشنیده بودم. ولی به محض معرفی با کنجکاوی خاصی سراغش رفتم و برام واقعن عجیب بود.
از خط اول داستان فضای مشخص پیدا میکنه. تک تک کلمه هاش رازگونه و مبهمه. در عین حال واضحه. همین واضح بودنش بیشتر اون رو مبهم کرده. 
حال و هوای مذهبی و اشاره های مذهبی و اسامی فصل ها رو تا حدودی متوجه شون شدم. اما توی این پست خیلی خوب فهمیدمشون.
دلالتمند بودن تعداد فصل ها و  عنوان شون.
داستان از یه شب خیلی واضح روشن شروع میشه. که یکباره اتفاق برا آقای مودت می افته.
دوستان آقای مودت که اشاره کردید هر کدوم نمادند رو تا حدودی متوجه شدم. مخصوصا با آقای چاقی که زود تر از موعد تموم کرد حتی ارتباط بیشتری برقرار کردم.
ناشناس مثل زن دکتر برام گنگه.
اول دکتر حاتم کمی برام گنگ بود. اما با مطالعه ی دقیق تر خیلی خوب درک کردم و به اون چه در این پست اشاره شد بهش تا حدودی رسیدم. اما قسمتی که درباره شکو نوشته شده من رو شگفت زده کرد.( علت کشته نشدن شکو .)
ولی زن (ملکوت) با اینکه می تونم بگم متوجه شدم قضیه چیه ... اما جزئی این رو نفهمیدم.
هم آغوشی ملکوت ... از اون ور خفه کردنش توسط دکتر.
نمی دونم چه قضاوتی کنم. از طرفی ملکوت عالم فرشتگان هست و شیطان در پی نابودیشه. اما چرا خب با این توضیحات اون قضیه ی ملکوت و شکو شکل میگیره؟ نمی فهمم!  حتی یه جا کلن گمراه شدم که شیطان اصلن دکتر حاتم نیست. ولی بعد دیدم نه خودشه. ولی ... یه کم گنگه.
ولی طبق همین نوشته ی شما پایان واقعن زیباست.
مثل آغازش.
 احتیاج با بازخوانی کتاب دارم و این پست. یه چیز هایی رو نتونستم وصل کنم.
نقد ارزشمندیست.
(دوباره خاهم آمد. )

سلام نسترن خانم
ببین، در نوشته هایی به این سبک، شخصیت ها نقش هایی رآل و ثابت ندارندو به فراخور موضوع یا یک صحنه بودنشان تعریف می شوند. در مورد ساقی هم همینطوره زن دکتر حاتم نماد یک زن اغوا گر است او ساقی است اسمش جایگاهش را تعریف می کند و می بینیم که خیش را به تمامی در اختیار شیطان قرار داده و پس از این چگونه به یک انسان سنگدل بدل شده
حتمن دوباره خانی کنید و سر بزنید
از همراهی و اعتنایی که به خاسته ی من کردید سپاسگزارم

دل سوختگان پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 11:04 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

سلام محمد رضا جان . . .
ملکوت جناب صادقی را نخوانده ام ، اما از متن گران شما می شود متوجه شد کتاب ارزشمندی ست و سعی می کنم در آیندهء نزدیک آن را بخوانم . . .
همیشه در زندگیم ، موضوعی که مد نظرم بوده را دنبال کرده ام و برای بدست آوردنش تلاش داشته ام (بیشتر کتابهای درسی ، دینی و مذهبی ، روانشناسی) . شاید همین طرز تفکر و جستجو ، مرا از خواندن خیلی چیزها محروم کرده است .. به هر حال معتقدم برای شروع هرگز دیر نیست . . .
موفق و همیشه شاد و تندرست باشید . . .
انشاا... .

سلام بهرام جان
اتفاقن بهترین کا رو شما کردی. انسانی که در ذهنش پرسش هست به صورت هدف گرا مطالعه می کنه و این بهترین نوع مطالعه هست شما بر اساس پرسش های ذهنی خودت مطالعه کردی
من همیشه گفتم از خاننده بودن کتاب مهمتر، انسانی است که در ذهنش پرسش ایجاد می شود و گرنه کتاب خاندن بدون داشتن ذهنی پرسشگر فقط تفریحی سالم است و بس
موفق باشی

اسماعیل بابایی پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 17:12 http://fala.blogsky.com

بزرگوارید،
شرمنده می کنید.
ارادت!


سپاس

مهرداد جمعه 15 مرداد 1395 ساعت 14:35 http://glaryzhan.mihanblog.com/

درود و سلام
نسخه ی الکترونیکش ایراد داره دانلود کنیم؟؟؟
اگر نه تا دانلود کنم در اولین فرصت بخونم

مهرداد جان من نویسندش نیستم که بگم ایراد داره یا نه
ولی یه قانونی داره نشر
اونم اینه که در صورت مرگ نویسنده و گذشت بیش از سی سال از چاپ اثر هر ناشری حق انتشار اون اثر رو داره
حالا اگه نشر رایگان اینترنتیش قانونی باشه فکر نمی کنم ایرادی داشته باشه
امّا باز هم به خودت رجوع کن

مژگان جمعه 15 مرداد 1395 ساعت 22:56 http://cinemazendegi.blogsky.com/

یک سلامُ یک خسته نباشید برای یادداشت خوبتون.

ممنونم

parvazesorkh چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 08:50 http://parvazesorkh.blogsky.com

درود برشما و سپاس بخاطر معرفی کتاب خوبی که خواندم.
خوب این کتاب از ابتدا یک ترس عمیق در من ایجاد کرد و آن بخاطر حضور شیطان در تمامی مراحل آن بود که همان دکتر حاتم با شخصیت پیچیده و وسوسه برانگیزش بود شاید به خوبی شما نتونستم تمام شخصیتها را درک کنم اما مرد چاق برای من هم نماد انسانی است که آنقدر در لذتهای زندگی غرق شده که هیچ درکی از جهان پیرامون خودش ندارد و آقای م.ل هم نماد کسانی است که ذره ذره فضایل و کمالات خود را از دست میدهند و زمانی میفهمند که دیگر فایده ای ندارد د رخصوص خدمتکار نتونستم درک درستی داشته باشم و باز از حضور زن بعنوان اغواگر عصبانی شدم زن اغواگر در داستان بوف کور پیچیده تر و سخت تر بود اما این زن با عنوان ساقی زیادی دم دستی بود از عناوین هر بخش چیزی نفهمیدم چون کتابهای مقدس را نخوانده ام و اما باغ از نظر من همان بهشتی است که همه آدمیان دربدر ان هستند و من معتقدم که درون خود ماست که از آن غافلیم و ملکوت را هنوز نفهمیدم مگر شیطان به عالم ملکوت راه دارد ؟ فرشتگان بطور ذاتی عاری از گناه هستند (اصلا نفهمیدم) و در آخر منشی هم اصلا از نظر من نتونست نماد مشخصی از آدم باشد زیادی ابله بود . باز هم ممنونم از معرفی این کتاب با ارزش

سلام
شیطان فرشته مقرّب درگاه خدا بود و با سرپیچی ملکوت فرشتگان را لکه دار کرد و خودش هم از آن فضای پاک رانده شد.
در نوشته های نماد گونه، نمادها عینن تعریف مصداق خودشون نیستند بلکه ما را یادآور میشن آدم به واسطه ی غفلت از بهشت رانده شد و منشی هم غفلت کرد و به نیستی گرفتار شد
در مورد م.ل نظرتون جالب بود.
سپاس از این که در نقد و بررسی همراهی کردید

رفیق پاییزی سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 01:19

سلام

ای نسخة نامه الهی که تویی
وی آیینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

... ما انسانها به زعم لکان موجودی تمنامند هستیم که به دنبال مطلوب و گمشده ایی میگردیم و هربار با بدست آوردن این محبوب پی میبریم که باز هم چیزی کم است و یکجایش می لنگد . بدین وسیله پی می بریم که زندگی بشری ما همیشه بایستی یکجایش بلنگد تا تحول ادامه یابد...
به هرحال من در مجموع افراد رو دوسته می دونم کسانی کِ زندگی شون در همین مکرری که عرض کردم به تکرار افتاده و سایرین!
بدتر اینکه گاه ما معتاد این تکرار می شویم !!!
به اندازه یک همنشینی ساده
روى صندلی روبروى من
در همین کافه
قدر یک قهوه نوشیدن
تکرار شو...
قسمت دیگر ین نوشته را اینطور ببینیم
آیا از نظر ما "گناه" بر "گناه کار" ثقیل است یا نه ،"گناه کار"خود مقصر است و گناه یک سابجکت محسوب می شود ...
باری
تمامِ عمرمان
سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی امّا نمی داند
که با حاصل چه باید کرد...
(لابدمغز خر می خواهد و صبر خفن!!)
_________________________________
برای دوست ناب من

نه کسی
منتظر است،
نه کسی چشم به راه…
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری
غیر از آه...!
(بازم جای آیکون گل خالیع )
بجاش بنویسم :"محمدرضا"
(ببخشید که خیلی درگیر عمق نوشت تون نشدم ،نقد خوب رو باید شنید تا میمیک چهره و لحن و تناژ صدا تاثیرشو بزاره ... اما در مجموع مطمئنا خیلی زحمت برده این نوشت ِ)
_____پیام بازرگانی____________
برای رفیق گمنام سرگشته و حیران

زیادت را که
دزدیدند؛
کمت را آرزو کردم ... !
... خفتگان را
چه خبر
از غم
شب بیداران...!!

دقیقن درسته
گناه چیزی مجرْد از گناه کار است برای همین تمثیلی به اسم شیطان خلق شد.
ما آدم ها چون در تعلیق به سر می بیریم نوعی سرگشتگی و گمگشتگی درونمان هست حتا ایولوژیست ها هم همینطورند.
ممنونم رفیق جان شعری زیبا و خوش آهنگ رو برام انتخاب کردی
سپاس حضورت سبدی از گل است.
این رفیق گمنام و سرگشته ی شما کیست؟

دل سوختگان سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 11:13 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

"مولوی"

به به من عاشق این غزلم
ممنونم بهرام جان

سمیه شنبه 18 آذر 1396 ساعت 16:56

سلام
نقد بسیار عالی و دقیقی بود
ممنون
منتها غلط های املایی بیش از حدی داشت
برای شما که در حیطه ادبیات و درباره یک متن ادبی، چنین نوشتار توانمندی رو رقم زدید، این میزان از غلط نویسی جالب نیست

اگر منظور شما ننوشتن واوهای اضافه هست که باید بگم بنده معتقدم این واوها مسخره اند و‌کلن باید از نوشتار حذف شوند

مراد یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 04:55

سلام
در قسمتی از داستان صادقی از زبان قاری ای که در کوچه میخواند آیه ی 10 سوره طارق رو به شکل دیگه ای میاره که به نظر کفر جلوه میکنه یعنی به جای "ما له من قوه و ناصر" میگه " ما اله من قوه و ناصر" منظور خاصی میتونه داشته باشه؟

سلام
بله در این داستان خدایی که صادقی ساخته خدای خوبی نیست و از این منظر هم دقیقن میشه دیدش
خدا در این داستان می تونه سمبل بدی باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد