پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

یادبود استاد و کمی هذیان

پاره یکم؛ یادبود استاد:

دو سال پیش در یک بعد از ظهر بد قواره و بخیل، متوجّه کوچ همیشگیت شدم. کوچی که با نبودن فرق داشت. از این دست که کسانی مثل تو نیست و نبود نمی شوند. فقط حضورشان در هنرشان جای می گیرد.

و تو در "هزار مضراب عشق" زنده ای و "خموشانه" "قافله سالار" عشقی تا "بال در بال" به " پرواز عشق" در آیند " بی خود شده" گان و " شب روان" راه تا چون تویی"چاووش" همیشه ی موسیقی ایرانی است.


پاره دویوم؛ هذیان در  نیمه شب بهاری و گرم: 

میانه ی خاب و بیداری، در عمق شب، جایی که قطار تاریکی روی ریل زمان به سوی نور و فنا سوت می کشد، غوطه ورم.

با چشم های بسته سرگرم یک گفتگوی دو نفره در اتاقی که هیچ اتفاقی در آن ناشدنی نیست.

من با خودم به گفتگو نشسته ام، در اتاق ذهنم، یادم آمد یک جا که نمی دانم کجا بود خاندم «زجرها آدم را صیقل می دهند. گناهان را می شویند و آدم را تطهیر می کنند» بعد یاد فیلم "کیم کی دوک" افتادم، « بهار تابستان پاییز زمستان و دوباره بهار» آنجا که راهب برای فهماندن زجر ظلم به کودک، سنگی به او می بندد و از او می خاهد در همین حال بازگردد و حیواناتی که سنگ به آن ها بسته را بیاید و سنگ را از آن ها باز کند و گرنه تا آخر عمر درد سنگینی این ظلم را در وجودش احساس می کند.

این یعنی«کارما» یا همان چیزی که بودایی ها به آن نتیجه ی اعمال می گویند که حتا می تواند زندگی بعد«تناسخ»  در جهان هستی را دستخوش تغییرات شگرف کند.

مولوی هم می فرماید: از مکافات عمل غافل مشو            گندم از گندم بروید جو ز جو

غلتی می زنم، از این شانه به آن شانه می شوم و خودم به من می گوید: این همان دیالکتیک هستی ست. جهان خورد و بازخورد و من سری تکان می دهد و می گوید:  هوم.... پس زجرهایی که می کشیم نتیجه ی ناخاسته ی کارهاییست که باعث شده در حق کسی اجحاف شود.

موسیقی ملایم و یکنواخت ثانیه شمار باعث می شود به ساعت نگاه کنم. نور کم است امّا اینقدر هست که بشود روی صفحه ی سفید ساعت، عقربه های تیره را دید. ربعی از چهار صبح گذشته و من در این نقطه ی دومتری از کلّ کاینات دارم به زجرهایی که سهم ماست از تمام اعمالمان می اندیشم.


                               م.ر.الف اردیبهشت۹۵


توضیح:

نام های نوشته شده در "      "  نام آلبوم های استاد محمّدرضا لطفی است. یادش گرامی

نظرات 14 + ارسال نظر
نسترن شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 23:45

زجر ما از اعمالمان همان تضاد همیشگی و غریب ساعت چهار صبح است. ساعتی که برای کسی روشنی کامل و برای دیگری تاریکی ست. عقربه ی تیره ی مسیر در بستری از روشنی تا که باشد که این روشنی را بفهمد..!
جهان خورد و باز خورد، نگه داشتن حریم فکر، سوت قطار ...
سوت قطار همان لحظه ایست که می گوید: زجر ها گناهان را پاک می کند. و زجر همان میانه ی خاب و بیداری ست. برای کسی که بیدار است، هر لحظه لحظه ی آن آگاهی و روشنی ست و برای کسی که خاب است تاریکی مطلق تا زمانی که گوش ها سوت قطار را بشنوند.
نا خاسته بودن بعضی از کار های ما که برایشان باید کارما پس بدهیم،  همان جاییست که فکر کردیم خابیم اما از بیدار ترین ها هم بیدار تر بوده ایم. سوت قطار را شنیده ایم. روشنی و تاریکی مسیرها درک کرده ایم اما .. همه چیز را پشت پلک های بسته مان مخفی کرده ایم. چون اگر معلق بودیم و خاب ... نمی توانستیم از این شانه به آن شانه بشویم.
کلمه های این متن مثل هزار تو آدم را در خود می برد. هی می خاهم از جنبه های دیگر سرک بکشم اما یک جور ترس و بستگی می گوید تمام اش کن. مبادا چیزی که می خاهد تحلیل برای ذهن در مانده ی خودت باشد تبدیل به هذیان بشود.
ظلم نه فقط به دیگری ... که ظلم به خود هم باز کارما دارد. که جایی که دست هایت را دراز کرده ای تا چیزی از کسی بگیری جز نیش نگرفته ای. جایی که حس کرده ای به خاب احتیاج داری با خشونت هر چه تمام تر خودت را به زحمت انداخته ای. جایی که شب را خاسته ای به زور خابیده ای که مبادا بدنت بیمار بشود اما روحت درمانده از خاهش آن ساعت ... و و و
ظلم، ندیدن است. وقتی به فاصله ی نازک یک پلک از همه چیز خودت را محروم میکنی ظلم کرده ای.
آن چه در نیمه شب بهاری معتدل، فصل تولد اتفاق می افتد در فکر آدمی هذیان نیست. هر چه هست هذیان نیست.

- یاد بود استاد در سکوت و احترام واژه ها با چینش زیبا و دل انگیز آثارش چه احترام بر انگیز و ستودنی بود.

ممنونم خانم نسترن
که اینقدر دقیق می خونید و به جا کنایه ها و استعاره ها رو متوجه میشید
خاننده ی قوی مثل نویسنده ی قوی پر اهمیته چون بودنش باعث پیشرفت نویسنده میشه
سپاس

مریم یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 22:49 http://blueskyi.blogfa.com/http://

سلام ، دست مریزاد آقا محمدرضا ، بسیار بسیار عالـــــــــــی ، حقا که با جملاتی کوتاه ، امــــا زیبــــــــا و پرمحتـــوا ، مقــــــام شاگردی رو بجا آوردید ... یادشـــــــــــــان گرامــــــــــــــی ...

کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانیست اززلال چشمهایش تر شویم
کاش شب وقتی تنها میشویم با خدای یاس ها خلوت کنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار ه دلها وا کنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر مهربانی تر آسمانی تر کنیم
کاش در نقاشی دیدار مان شوق ها را ارغوانی تر کنیم
کاش وقتی شا پرک ها تشنه اند ما به جای ابر ها گریان شویم ...

سلام ممنونم مریم خانم

شاعر رو ننوشتید!

دل سوختگان سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 12:40 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

توصیفی زیبا از بی خوابی در دل شب بمانند قطاری از گذر زمان که بی محابا و بی مهابا می تازد و می تازد و تنهایی که ، بی کلام و بی پرتاب درد و غمهای درون را بیشتر می نمایاند و دل تاریک شبی را ، بیشتر تاریک و تاریکتر می سازد و یاد و خاطرات را باز به دیدار ذهنی خسته می آورد و تصویر گذشته و مرور ایامی از قبل در صفحه ی تلویزیون ذهن به نمایش می گذارد و باز این تنهایی شبها . . !!!

موسیقی آن هم از نوع بی کلام و آرام ، روح و روان را آرامشی عمیق و آسایشی دور به ارمغان دارد و در این دنیای به هم ریخته امروزی می تواند مرحمی بر زخم باشد . . .

سلام محمد رضای عزیز و دوست داشتنی . . .
چقدر این متن را دوست داشتم و چند بار خواندم .. خیلی زیباست و ژرف در تفکرات و معناها که بی ربط به حال امروزی بسیار از ماها نیست و چه زیبا نوشتار نمودید . . .
امید که همه دوران و روزگارانتان اردی بهشتی و فصل بهاران باشد . . .
انشاا... .

بابت تأخیر و مدتی که نبودم طلب بخشش و عفو دارم . . .

سلام بهرام جات
این که می آیید‌منتی ست بر بنده
امید که مشغله ها مثبت باشد

دل سوختگان سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 15:52 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

اقیانوس . . .
هر چند پهناور است . . .
پایانی دارد . . .
قطره . . .
هر چند کوچک است . . .
آغازی دارد . . !؟

زنده باد هر چه بی آغاز و پایان است.
سپاس

دل سوختگان چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 12:12 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

زیرو بم ها
پیج و خم ها
کوچه های دوستی را می شناسم
من نقاب چهره ها را
چهره ها را می شناسم
چار فصل دوستی را
باد را و برف را ، سبزه ، مگس را می شناسم
من پیام چشمها را
من زبان قلب ها را
من نیاز گوشها را
فکرها ، احساس ها را می شناسم
با سکوت خویش
من نهضت دور و ناپیداترین نا گفته ها را
رمز و راز و عمق و سطح گفته ها را
هر که را و هر چه را در جای خود
من با تمام هستی و با بودن آن می شناسم
دشمنان را
دوستان را
دوست باید داشت
بی توقع ، بی نیاز
دوست باید بود
کوه ها را کاه باید یافت
کاه ها را کوه باید دید
یا که باید با غرور خویشتن ها ماند ...

ممنونم بهرام عزیز
همیشه سروده هاتو با لطف برتم می گذاری
سپاس

نسیم جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:05 http://without-smile.blogsky.com

سلام استاد پاپیون عزیز
بعد از مدتها برگشتم و خوشحالم که میتونم دوباره شما رو بخونم..

وای ببین کی اومده
نسیم خانم ترانه سرای خوش قلم
خوب کردی برگشتی
اصلن از این کلمه ی استاد خوشم نمیاد:)
خاطره خوبی هم ازش ندارم

دل سوختگان جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 22:05 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

"حافظ"

به به غزلی ستودنی
اگر بارصدای استاد بشنویش که دیگه به اوج می ری
ممنون بهرام جان

نسیم شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 14:02 http://without-smile.blogsky.com

زنده باشید ممنونم:) خوندن اینجا برای من افتخار بزرگیه
چشم، توو دلم میگم استاد...؛-)

شما از دیرباز به بنده لطف داشتی

دل سوختگان دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 ساعت 10:38 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

دنیاست و زندگی تو . . .
تا که . . .
بهاری آغاز کنی . . .
تابستانی بنمایانی . . .
خزانی داشته باشی . . .
و زمستانی بسر بری . . .
این دنیاست . . .
و این زندگی تو . . .

اگر بهارشرخوب باشد بقیه فصل هایش عالیست

دل سوختگان سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 10:32 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

"چیز های خوب"
به سراغ کسانی می روند که باور دارند .

"چیزهای بهتر"
به سراغ کسانی می روند که صبر کنند .

و "بهترین چیزها"
سراغ کسانی می روند که تلاش می کنند و هیچگاه تسلیم نمی شوند .

عالی بود، عالی

دل سوختگان سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 22:05 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود ،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی نداشتیم ، خوب زندگی میکردیم .
تمامی احساساتمان ، غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم ، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد .
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم ،
همه چیز را گذاشتیم برای فردا .
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا ...
شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم ....
«فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری ....

در لحظه زندگی کردن والاترین توانایی انسانه اگر برای لحظات قدر دان باشه

رفیق پاییزی جمعه 24 اردیبهشت 1395 ساعت 13:42

همیشه ؛میشه همت کرد و بلاگ رو بروز نگه داشت ...

بله
«به روز نگه داشت» جمله ی جالبی بود.
این روزها مشغول بازنویسی و کارهای واجب تری هستم

دوست شما یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 21:25

وای لذت بردم از خواندن این پست، لذتی همراه ترسی شفاف. اینجا جای عجیب و پر رمز و رازی است...
درود بر شما

خاندن بلفعل در خودش لذت دارد.
لذّت فهمیدن و برای نویسنده لذّت فهمیده شدن
جای پر رمزی که هست چون تمام داستان ها رمز داره
درود بر شما

عبور از من شنبه 18 تیر 1401 ساعت 12:19 http://Elahe131353.blogsmy.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد