پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

من یک هنرمندم یک آپُرتونیست

در آغازین روزهای امسال یعنی مدّت کمی پس از جنبش سگ دوستی مردمانی که می خاهند با کلاس بودنشان را فریاد بزنند و بگویند برای حیوانات ارزشی بیش از آنچه هست را قایلند، زنی با وضعیتی وخیم و کمترین سطح هوشیاری (کما) به اورژانس بیمارستان شهدا آورده شد. او دچار مسمومیت دارویی شده بود. می دانید که مسمومیت دارویی نام پزشکی خودکوشی است.!

این زن یک زن بزهکار، معتاد یا ... نبود او یک هنرمند بود. هنرمندی که بسیاری از ما نامش را دستکم یکبار شنیده ایم.!

یادم می آید چند روز بعد از این که فیلم کتک زدن سگ توسط راننده ی زامیاد همه گیر شد، بسیاری از به اصطلاح هنرمندان اعم از بازیگر و غیره به همراه مردم عادی مقلّد همیشه حاضر در اینجور گردهمایی های باکلاس ،جلوی در تعدادی از ادارات و سازمان های ذیربط جمع شدند که واویلا و صد دریغ در ایران کسی سگی را بزند. خیلی خوب بود. ساده لوحان فکر کردند چه قدر اوضاع خوب شده که خیل زیادی از مردم به خاطر «سگ زنی» نه «سگ کشی» این طور اجتماع کرده اند.

امّا وقتی می بینی یکی از هنرمندان سرزمینت به علّت تنگدستی و آبروداری و اینکه دیگر نمی تواند شرایط موجود و پر فشار را تاب بیاورد برای دوّمین بار ظرف دو سال  دست به خودکشی زده و به کما رفته، از شدّت تناقض موجود،خنده و گریه را با هم دچار می شوی.!

«ثریا حکمت»بازیگری که در زمان زنده بودنش  از هر طرف به او اجحاف شد. پدرش به علّت اینکه بازیگر بود طردش کرد. همسرش سال  ۵۹ رهایش کرد ‌و رفت او را با یک فرزند تنها گذاشت و جامعه ی هنری ای که در دوازده سال پایانی عمرش به او هیچ نقشی نداد تا با درآمدش امرار معاش کند. جمعه بیستم فروردین ماه بعداز چند روزتعلیق در حالت کما از دنیا رفت.

او در سال ۹۳ هم اقدام به مرگ خودخاسته کرده بود امّا زنده ماند. بعد از آن وزارت ارشاد  پنج میلیون تومان به او وام داد و ماهی ۳۵۰  هزارتومان مقرّری(برای یک بازیگر با بازی در چندین فیلم و سریال)

 او برای بار دوّم آنقدر دارو مصرف کرد که دوباره به این زندگی بازنگردد و بلاخره قلبش ایستاد و به آنچه می خاست یا شاید نمی خاست و مجبور شد رسید.

دقیقن در روز مرگش  عکس یکی از همکاران جوانش در فضای مجازی می چرخید. عکسی که نشان می داد خانم بازیگر دستکش به دست  در کمپین نجات سگ های رشت در حال نوازش سگی بی کُرک و پشم است و کلّی هم  از او به خاطر این حس حیوان دوستانه تشکّر شده بود.!

از خود می پرسم، چگونه است که برای اتّفاقات کم ارزش(در جامعه ای با اولویت های اجتماعی وخیم تر)، اینگونه موج راه می افتد امّا اتّفاقات مهم تر و هولناک تر هیچ واکنشی را در برندارند؟!

آیا جامعه ی مقلّد از خود بی خود شده ی مدرن پسند از نوع تکنولوژیک اینترنتی در برابر وقایع اسفبار کور و کر شده؟ 

کمی فکر بکنید... ترس برتان می دارد.

 در پایان تنها یک خاهش می ماند:

دوستان عزیز اگر سگی گربه ای شل و کور یا کرک و پشم ریخته سراغ دارید عاجزانه استدعا دارم به بنده اطّلاع دهید می خاهم عکسی بگیرم برای صفحه ی اینستاگرامم همان را برای تلگرام و لاین و واتس اَپ و فیس پوک و کلوب هم استفاده می کنم.

بلاخره هنرمندی گفتند باید برای جلب توجّه و لایک بیشتر کاری کرد. خودی نشان داد. عقب نماند. عقب ماندگی بد است.


                                     محمّدرضا. الف. ۹۵/۱/۲۱

نظرات 13 + ارسال نظر
نسترن شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 17:52

وقتی من هیچ چیز نباشم، و اینقدری پایین افتاده باشم از درک و فهم و شعور تنها چیزی که به آن دست پیدا میکنم یک جاییست که نیست. یک صفحه ی مجازی که در آن خودم را صاحب شخصیتی و اسم و رسمی میکنم که نیستم.
برای قبول شدن در جامعه ای که نود درصد افراد آن مثل من هستند اما نقابی که زده اند نقاب روشنفکری ست باید همانند آن ها شد. عطش پذیرفته شدن آدمی را وادار می کند دست به هر کاری بزند. و اولین اولین کاری هم که باید بشود، همین بس که فکر را کنار بگذارد و بخشی از یک موج بشود. همین اتفاقی که افتاده و شما به آن اشاره فرموده اید.
بعد حادثه های کوچک و بزرگ و به اشتراک گذاشتن ها شروع می شود. کمپین پشت کمپین. طرف توی رختخوابش لم داده در حال دفاع کردن از جامعه ی خودش هست.
و دقیقن ... زشتی ماجرا تو خالی بودن احمقانه بودن ماجرا همین جا خودش را نشان می دهد که یک انسان از دست می رود و هیچ کس نمی گوید چرا.
اصلن نمی شود برای این مطلب حرف زد. یعنی حرفی نداریم که بگوییم.
واقعن فقط جای تاسف دارد و بس.
و اینکه به کجا می رویم. ک هر دقیقه توخالی تر و پرچ تر از دقیقه ی قبل خودمان می شویم؟
از شما خیلی خیلی ممنون برای پست واقعن ارزشمندتان. واقعن ممنونم.
خیلی حرف داشت خیلی ...

می شود گفت نوشته ی شما متمم نوشتار بنده هست نسترن خانم

ممنونم

انصار امینی یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 00:10 http://hiwayeomid.blogfa.com/

سلام
ممنون از متنی که نگاشته بودید. بله مقلدیم و البته این روزها به شدت طالب لایک.
ما خودمان نیستیم و البته نقش دیگران را هم خوب بازی نمی کنیم، پس نابازیگری بی مقداریم که شوربختانه به دنبال سراب معناکردن خود است.

سلام
خاهش می کنم ممنونم که آمدید و خاندید و نظر دادید
نابازیگری که به ذنبال معنای خود سراب و شوره زار را انتخاب می کند.ٌ!

کاکایوسف یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 10:31 http://alitarikh.mihanblog.com

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی/
...
آدمی در عالم خاکی نمی اید به دست/
عالمی دیگر بیاید ساخت وز نو آدمی/
حافظ
سلام و ادب
عرضم به حضور شما که شنیدم "شوپنهاور" جایی گفته که خیلیها به اشتباه معتقدند که ما آفریده شدیم که در زندگی خشنود باشیم همیشه! شوپنهاور این عقیده رو یک اشتباه مثبت ارزیابی میکنه! و معتقده که اصلن امکان نداره ما در این زندگی خشنودی کاملی داشته باشیم چرا که همواره با شیادان و بی شعورانی در تعاملیم... و راه حل این درد رو توسل به نمادهای مقاومتی میدونه که معمولن در هر دین و مسلک و آیینی وجود دارن.
شاید این آیه از قرآن هم که میگه "ان الانسان لفی خسر..." نزدیک به بحث شوپنهاور باشه.
در کل میخوام عرض کنم که با صحبت و نقد شما موافقم ولی باید بپذیریم که انسانها همینن دیگه و همچنان خیلی فاصله داریم از مدینه ی فاضله. مدینه ای که در خیال ماست و شاید بقول شوپنهاور فقط یک تصور و اشتباه مثبت باشه واسه روحیه داشتن. همین.

سلام
کاکای عزیز بحث این نیست که چرا مدینه ی فاضله نداریم یا اینکه من آنقدر ایده آل گرا هستم که دارم زجر می کشم
صحبت سر غفلت های وحشتناکیست که مثل غده های سرطانی بطن یک جامعه ی آونگ شده میان سنت و مدرنیته را گرفته
اینکه بنده و شما و کسانی مثل ما جان انسان از جان حیوان برایشان مهم تر باشد امریست بدیهی نه خاستی افلاطون وار در کتاب جمهور
در هر صورت با گفته ی شوپنهاور موافقم
از شما هم بابت همراهی سپاسگزارم

مژگان یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:42 http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ برای این پُست خوب مچکرم.
+++++ صد هزارتا لایک داشت.
در سرزمین قد کوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند . فروغ فرخزاد

سلام
خاهش می کنم مژگان خانم
سپاس

رهگذر ... یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 15:14

درود،
"محمدرضا"ی گرامی، آدمهائی که مد نظر نوشته ی جنابعالی قرار می گیرند، جماعتی اند پیوسته در حال حرکت در مسیری که اظهار همدردی و حضورشان، کمترین هزینه را برایشان در بر داشته باشد ...!!! چه در وادی حمایت از حقوق حیوانات، و چه در رجوع به عناوین حقوق بشری ...!!!
انسانیت این روزها تغییر نموده و چه بسیار ارزشهائی که نه تنها در معیار و اصول، کمرنگ و سست بنیان، بلکه اکنون بنوعی ارزشهای ضد بشری نیز مبدل گردیده اند ...، این خانه، از پای بست ویران است و اینجاست که باید گفت : "انسانم آرزوست ...!!!"
اما این نسل، نسلی است که روزی که شاید حوالی همین قهقرای انسانیت کنونی باشد، یقیناً بازخواهد گشت و طالب کنشی نو رفتار متقابل با همنوع خویش خواهد شد ...
مادرم همیشه ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : "ﻋﺎﺷﻘﯽ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﺐ، ولیکن ﻫﺰﺍﺭ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ...!!!"
سپاس از شما بابت پستی چنین ژرف و نیز "دل آرام" عزیز بجهت فلش گذاری مسیر رسیدن بدان ...

درود رهگذر گرامی
بله با شما هم عقیده ام که مردم برای تظاهر کمترین هزینه را متحمّل می شوند. امّا در مورد جنبش نجات سگ های ولگرد چه؟ میدانی نگه داری از هر سگ چه هزینه ای را ماهانه بر نگه دارنده متحمّل می کند؟ در حالی که اگر دز تهران باشی دیده ای میزهای بهزیستی را در پایانه های مترو به خصوص چهار راه ولیعصر
یک مشت کارت با عکس کودکان از جاهای مختلف ایران که در آستانه ی ترک تحصیلند متصدّی میز می گوید با ماهانه بیست هزار تومن هر کس می تواند یکی از این بچه ها را از ترک تحصیل نجات دهد... دوست عزیز دقت کردی؟ فقط بیست هزار تومن. بعد سه تا خانوم میانسال با یک سگ ولگرد عکس می گیرند بالایش هم می نویسند خدا را شکر سگ شهر ری هم نجات یافت!!!
آدم می ماند غصّه بخورد؟ به هیکل و مغز فندقی آن سه زن بخندد؟ لخت شود سینه بزند؟ یا نقدن پول این همه حماقت را یکجا پرداخت کند؟
با پاره ی دیگر سخن شما هم موافقم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد. یک روز همین جامعه ی مصرف گرای مغز تعطیل باز می گردد و کنشهای بهتری را انتخاب خاهد کرد.

بنده هم از دل آرام خانم سپاسگزارم که این نوشته را درخور دانست و عزیزان اهل قلم و فکور را با خبر کرد.

دل سوختگان یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 17:34 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

جایی که ارزشها .. روز به روز بی ارزش می شوند . . !؟

متن آنقدر تکان دهنده است که تا لحظاتی آدمی را از همه ی دنیای و زندگی مأیوس و گریزان می کند .. به کجا می رویم ..!؟ به راستی می خواهیم به کجا برسیم ..!؟ چرا انسانها اینقدر خُرد و بی ارزش شده اند ..!؟ چرا دنیای هنر و هنرمندان تا این اندازه خورد و صغیر شده است ..!؟ تا به کی باید شاهد چنین حوادث و اتفاقاتی باشیم ..!؟ و آنگاه از دنیای و زندگی همه ی انسانها ایراد و خورده می گیریم ..!!!؟

.............!!!!!!!؟؟؟؟؟؟

این بی خبری از هم دارد نابودمان می کند.
پرویز پرستویی دیروز در صفحه ی اینستاگرامش پستی گذاشته بود به این مضمون که کسی از او(خانم حکمت) و مشکلاتش خبر نداشت.
پرستویی هم مثل آب خوردن دروغ می گوید.!
دوست خود بنده که از بازیگران شناخته شده است و الان هم یکی از سریال هایش روی آنتن است برای جریان سگ زنی پست گذاشته بود و زیرش نوشته بود که دلش به درد آمده از دیدن این صحنه امّا در کمال ناباوری برای مرگ حکت حتا پیام تسلیت هم نگذاشته بود.!
بگذریم...

تینی وینی پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 12:49

که اینطور ... نمی دونستم قضیه مرگ این بازیگر از این قرار بوده !
شاید جزو معدود کسانی باشم که فقط از یک نرم افزار تلگرام آپدیت نشده که کانال نمی گیره و فقط چند گروه دوستانه همکاران و خانوادگی توش پیدا میشه استفاده می کنم . و لا غیر !
و البته تجربه هجوم نرم افزارها باهم رو به زندگیم داشتم که نمیتونستم مدیریتشون کنم و البته پیج های خیره کننده خیلی افراد که نحوه زندگیشون حداقل تو عکس آدم رو قلقلک میداد و پر از حس منفیت میکرد!
خیلی وقته این رویه رو پیش گرفتم و راضیم و بنظر منم قضیه تقلید تو فضای مجازی فوق العاده بالاست
اگر عقب ماندگی به اینه این عقب موندن آرامش برای زندگی من میاره و من باهاش حال می کنم
اینجوری زندگی طبیعی تره و به قول شما با موج ها و جریان های یه هویی همراه نمیشی و مسایل اساسی تر رو از قلم بندازی

بله اینطور بوده

خیلی خوبه که تونستید از منجلاب دنیای مجازی جان سالم به در ببرید.
همیشه مراقب جریان های مد روز باشیم و با دقت و مطالعه انتخابشون کنیم

دل آشوب پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 15:22 http://asmanedelabi.blogfa.com

سلام و متاسفم برای حقایق دردناکی ک میبینیم و میگذریم

و البته آنچه البته ب جایی نرسد فریاد است!

این هنرمند عزیز و هزاران آبرومند دیگر هستند ک گمنام ماندند و رفتند!

اونها نمی خاستند گمنام باشند این جامعه ی از هم گسسته از لحاظ اجتماعی بود که فراموششون کرد.
بعدشم برای اینکه یه انسان کرامت انسانیش حفظ بشه از لحاظ آسایش حتمن نباید هنرمند یا در یادها باشه اگر اجتماع آزاد باشه و دچار مسخ مدرنیته نشده باشه

سپاس که آمدید و خاندید

رفیق پاییزی جمعه 27 فروردین 1395 ساعت 14:32

سلام
چند نکته رو بد نیست من بگم
من تمام مشکلات امروزمان رو در دو کلمه خلاصه می کنم :"منش فردوسی "
الان چندسال هست که کارم مطالعه این کتاب است .
از نظر من منشا اولیه تمام نقایص فرهنگی ایران در آثار این فرد نهفته است
منجمله کوچک شمردن زن
منجمله دگر ستیزی
منجمله برخورد تبعیض آمیز بر مبنی نژاد
منجمله برخورد تبعیض آمیز بر مبنای طبقه اجتماعی
منجمله اعتماد بنفس بیجا و خود بزرگ بینی
و البته دسترسی به حق و حقوق
یکی از این کژی ها همان مصرع :"باد کدام قشون به درفش وزیدن" است .
ینی اول شما باید بگوید باد کدام قشون در درفش شما می وزد تا منفعتی ببرید یا نه !!!
ینی حق و حقوق متعلق به همه نیست .
و بهره مندی از حقوق هم همگانی نیست !
بلکه به عنوان حق ویژه ای در خدمت حفظ منافع ممتاز گروه حاکمان ارزیابیمیشود،
وبالاتر از آن،حقی "خونی" هست که دفاع از آن وظیفه تک تک افراد است.
صرفنظر از آن که فرد در کدام ردیف هیرارشی قرار داشته باشد ،برای مثال داستان کاوه آهنگر !!!
یا در دوران جدید شما شعار :"جاوید شاه " می دادید و از قبل آن صاحب منفعتی می شدیذ
یا شعار جانم فدای شاه می دادید و...
ینی دیالکتیک ایرانی خودی و بیگانه این است :"باد کدام قشون به درفشتان می وزد"
در چنین جامعه ای تجمع یا عدم تجمع برای سگ و دفاع یا عدم دفاع از مرگ یک هنرمند
خیلی مفهومی ندارد .
زیرا ما در ایران یک طبقه پرولتاریا واقعی نداریم که خصوصیت غیر پرولتری و خرده بورژوایی کسی باعث اپورتونیست شدن یا نشدن آن فرد شود .
ما خودی و غیر خودی داریم .و یک شکل بسیار سخیف از داروینیسم اجتماعی آمیخته با لمپنیزم.

خیلی خوب تحلیل کردی رفیق جان حرفت دقیقن درسته
البته من با یک سطرش مشکل دارم اینکه ما در ایران طبقه پرولتاریا ی واقعی نداریم
به هر حال کنش های یک جامعه قابل تجزیه و تحلیل هست نمیشه جدی نگرفتشون از لحاظ جامعه شناسی کوچکترین واکنش های یک اجتماع قابل بررسی هست و خیلی از مواقع رسلنه های قدرت، برخی جریان ها رو راه میندازن که حالات اجتماع رو به نفع خودشون تغییر بدند مثل جریان عربستان و جیبوتی... که راه افتاد برای اینکه درصد تنفر اجتماع ایرانی از عربستان به کنش تبدیل بشه که شد ولی الان در حالت ویبره و سکون قرار دادنش
در نظر داشته باشیم که میشه کوچکترین واکنش های اجتماع رو تحلیل کرد و اینکه جامعه چه خوراکی رو می پسنده و چطور فکر می کنه رو فهمید.

مریم جمعه 27 فروردین 1395 ساعت 20:20 http://blueskyi.blogfa.com/http://

سلام آقا محمدرضا ، واقعاً جای تاسف داره و فقط می تونم بگم متاسفم ...

چارلی چاپلین میگه :

هر چه بیشتر با سگ ها آشنا میشوم
از انسان ها متنفر میشوم

و

سعدی شاعر شیرین سخن در شعری گفته

شنیدم گوسفندی را بزرگی رهانید از دهان و چنگ گرگی

شبانگه کارد بر حلقش بمالید روان گوسفند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی ولیکن عاقبت گرگم تو بودی

بله مریم خانم باید تاسف خورد.

سپاس سپاس سپاس

دل آرام دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 12:07 http://delaram.mihanblog.com

ممنونم از دوستان خوبی که دعوت دل آرام رو در خصوص نگارش عقاید نوشتند . در پایان این نوشته میخواهم صریح و رک مطلبی رو عرض کنم . ما.... ماا از از نسل چوپانی هستیم که پلنگ گوسفندانش را درید و او سکوت کرد ، برای رسانه ای شدن سکوت کرد! شاید هم ترس را در لفافه زیبایی وحوش پرستی پنهان کرد کسی چه میداند .. من چند سال پیش در وبلاگم در خصوص افول تمدن انسانی مطلبی نوشتم که به شدت هم مورد انتقاد واقع گردید اینکه نویسنده ای در خصوص نگارش خویش اشاره می کند به دختران خیابانی در بستری از اسکناس ، کودکان مزدور اسلحه به دست و مردگان تعفن گرفته از داغ همین سرب ! گرسنگان سرگشته در خیابانهای بشریت و بالا پایین شدن بورس سهام ابر شهر و نطق های مسلحانه ی بی تاثیر سردمداران ... و این نویسنده در لابلای نوشته به افول تمدن انسانی اشاره میکند حال آنکه فردا نوشته خویش را در وال استریت فروخته بایک سوم پولش دختری خیابانی اجیر میکند. نصف پولش را تپانچه ای خودکار خریده و مابقی پولش را نیز در بورس سرمایه گذاری میکند .. فکر میکنم شما بدانیدد از چه چیزی سخن گفته ام در این نوشته شما انتقاد میکنید .. و شاید در نوشته خویش راسخ هستین اما آیا آنانی که در رثای این هنر پیشه نوشته اند و از تصویرش آواتور سازی کردند واقعا در قدمی که برداشته اند ثبات دارند یا چیزی در بن مایه گفتارشان نهان شده .. و یا حتی همین هنرپیشه تازه به دوران رسیده دستکش به دستی که ازش در نوشته تان یاد کرده اید . ایشان از افول تمدن انسانی دست به این کار زده ؟ یا.....( خدای داند ) ... وقتی به اینجا می رسم یاد متنی از مسعود کیمیایی می افتم در خصوص روشنفکری که میتوان تعمیم داد به عصر حاضر و رخداد های کنونی ... ایشون در متنی چنین نوشته اند :ما اصلاً جغرافیای مشخصی به نام روشنفکر به صورتِ معین و مشخص نداریم. حتی به نظرم امروز در دنیا هم اینگونه است. حالا یک دوره ای بود که روشنفکر به شیوه ی خود فاعلیت داشتو می توانست آدمی را از اعدام نجات بدهد. روشنفکری از فرانسه می توانستبا یک نامه عده ای را از زندانی در امریکای جنوبی آزاد کند. اما روشنفکر از زمانی که جایش با «تکنوکرات» عوض شد، دیگر جغرافیای مشخصش را از دست داد. آن کسی که «برسون» و «هیچکاک» را دوست داشت شد روشنفکر. اما روشنفکر بودن که به حفظ بودنِ چند اسم نیست. قرار نیست که صاحب اطلاعات، روشنفکر باشد. روشنفکر وسعتزیادی دارد. محکم ترین و مسلم ترین جای ایستادنش آنجاست که برای جامعه تعیین تکلیف می کند. رفتن به سینما یا فلان نمایشگاه نقاشی و عکاسی و کشف موسیقیِ جَز، مستلزم روشنفکر بودن نیست. ما نگاه می کنیم می بینیم طبقات روشنفکر ما از دهه 40 چه کسانی بودند و حالا چه کسانی هستند. ذات روشنفکری عوض شده است. روشنفکر، روشنفکر است با تمام خصوصیاتی که دارد، اما امروز تعریف واژگونی را به ما ارائه می دهند. روشنفکرِ امروزِ ما تصویر مخدوشی دارد. در حالی که جامعه دانی اصل و اساس روشنفکری است. سینمادانی و موسیقی شناسی، روشنفکری نیست. صرف اینکه حتی عقیده ای هم داشته باشیم، باعث نمی شود که کسی روشنفکر باشد. روشنفکری شغل نیست. دانستگی است که در دانستگی هم تظاهر فراوان است.این مورد فقط در اطراف ما نیست، بلکه در خیلی جاهای جهان اینطور شده. این تظاهر هم کم کم تبدیل به نادانیمی شود.


و پیام آخر من محمد رضای عزیز! پی نوشت این متن زیبای اقای کیمیایی و متن پخته و نقد زیبای اجتماعی شما که این روزها روشنفکری به صورت دگر اندیشی و دگم اندیشی رنگ باخته ! باید که بهت را در صورت خداوند انکار کرد با این شرایط موجود ! ...

بسیار بسیار متن خوب و کارامد و به فکر اندازی نوشته آقای کیمیایی

ممنون از شما که اینجا گذاشتیذش
در اروپای قرن هجدهم جنبشی به وجود آمد به اسم اسنوبیسم جوان ها با نوع پوشش و رفتارهایی خاص ادای روشنفکری در می آوردند.
آقای کیمیایی همین مضمون را مورد ارزیابی در کشورمون قرار دادند.
سپاس از شما

اسماعیل بابایی چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 10:20 http://fala.blogsky.com

درودها...
خیلی خوب بود آقا محمدرضا.
سپاس!
متاسفانه در خیلی از جاها با این پز روشنفکری برخورد کرده م، در محیط های فرهنگی و هنری که خیلی زیاده.

سلام
سپاس اسماعیل عزیز
دقیقن جنبش اسنوبیسم به شدّت در حال رشد هست

مولود امامی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 09:42 http://peykesahar.blogfa.com/

سلام . من لاشه ی سگ سراغ دارم. اونم تو وبلاگه من، بخش عکس ها.

سلام لاشه به درد نمی خوره مولود خانم
سگ کتک خورده اگه سراغ داری بوگو:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد