پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

هی فلانی زندگی شاید همین باشد!

باد اگر نرود، نیست می شود. بودنش در رفتن است و ماندنش فناست.

کوه، ایستاده از درون می گدازد. صدها سال طول می کشد که تاب و توانش  طاق شود و داغ دل بپراکند.

دشت صبورانه تن به برف و سرما می دهد. ضربه های تازیانه ی باران را می‌ پذیرد که در بهار هنر کند و مرغزار شود.

و

زندگی ما اگر آنی باشد که باید. می شویم همین ها ... مثل باد، مثل کوه، مثل زمین ... بی سکون، پایدار و‌صبور

آتش وقتی از بن چوب تن می رهاند، آزاد می شود. می رقصد، نور و گرما می بخشد. می بینی اش امّا تن به هیچ قفسی نمی دهد. گرفتار نمی شود.

آزادی، پاداش رهایی است از آنچه نمی گذارد گرما بخش و نورا شوی.

مگر می شود نور را از شعله ستاند؟! مگر می شود شعله های رقصان را به بند کشید؟

طبیعت تکرار چرخشیست موزون، پیش از آدم ‌و پس از او

ما امّا می توانیم فقط تکرار بودن های ملالت بار نباشیم  حتا اگر مثل ابر، دمی بباریم و سپس محو شویم

طبیعت نیک ترین استاد است اگر چشم دل بگشاییم

                                                                                    م . ر . الف.    ۹۵/۱/۱۷


طرح دل:

    پاره ی تنم

ذهنم مدام نامت را می خاند

و در آن دم

یک"کاش می بودی!"

مثل چلچله ای که جفت خیش را گم کرده

در دلم آواز می دهد

          «م.ر.الف بهار ۹۵»

پی نوشت:

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی

تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم تو ام، تو همه در خون منی

گر مه و خورشید شوم، من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری، چون سوی من درگذری

باش، چنین تیز مران، تا که بدانم که تویی

مستم و تو مست زمن، سهو و خطا جست زمن

من نرسم لیک بدان، هم برسانم که تویی

«جناب مولوی»


_ عنوان نوشته، نام شعری از جناب اخوان ثالث

نظرات 8 + ارسال نظر
نسترن چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 13:15

با احترام سلام و بهارتان نیکو

اولین نکته پس از خاندن این متن هماهنگی اش با فصل حاضر بود. در بهار است که شکفته شدن معنا می دهد و وقتی جان مایه ی یک متن از دل طبیعت بر می خیزد مثل گاز زدن سیب می ماند. دنیایی هم سیب را معنا کنیم که چه طعم و مزه ای می دهد، تا گاز نزنیم آن درکی که باید را نمی توانیم داشته باشیم. اما وقتی در بهار در حس تازه شدن و هوایی که هر لحظه تو را به خود می برد که حرف تازه ای داشته باشی، خاندن این متن عین خود زندگی ست. یعنی لمسش کرده ای و چون سیب گاز زده ای. غریب نیست و تمام تمام اش درک در لحظه است.
آنچه نوشته شده است، از ابتدای کلام تا بند سوم مثل این است که نشسته باشی مقابل یک پنجره و هی نگاه کنی و نگاه کنی و تمام آنچه را که باید ببینی. اولین اتفاق بعد از گشودن پنجره در فصل بهار لمس نسیم و باد است. که به صورت می زند و تو را به خود می برد که بودن در رفتن است. مثل شمعی که می سوزد و می سوزد تا باشد. گرچه پایانش نبودن است اما برای بودن است که باید نباشد و نایستد. گذر از لحظه و دوری از راکد شدن، دوری از واماندن و در جا زدن را چه خوب دیدم در این سطر و چه قدر لذت بخش بود.
اما همین که داری به رفتن فکر می کنی که معنای رفتن چیست که چگونه در رفتن وجود داشته باشیم، که هر رفتنی آیا این معنا را می دهد، یکباره کوه را به نمایش می گذارید. همان کوه تمام قاب های پنجره هایی که در خانه ها اسیر شده است. مانده است  اما ماندنش و بودن اش در تمام این سال ها هیچ گاه و هیچ وقت معنای واماندن نداده که همیشه معنایی سرشار از قدرت و غرور و ایستادگی داده است.
پس نه هر رفتنی که معنای خود را گم کند. درست در امتداد همراه شدن با باد برای رفتن کوه را که می بینی سرجایت می ایستی تا فکر کنی. تا آنچه که چون گدازه های آتش درون ات را هی می سوزاند تو را به چیزی برساند. به معنایی و حقیقتی ...
پس باید ایستاده بود. پس هر لحظه چون باد به هر سو رفتن معنای وجود نمی دهد. باید غرور کوه را داشت. اما باز در همان پنجره به دشت که می نگری زیر پای کوه که بالا بلند نیست و جاودانه هر لحظه در هر فصل رنگی و عطری دارد، آن به دنیا آمدن و جوانه زدن و سبز شدن هم رخ می دهد. که تنها عامل پختن و رسیدن و وجود داشتن هم چون کوه ایستادگی و غرور نیست. که سال ها دم نزنی که در بدترین شرایط زخم شدن ها و تازیانه خوردن ها ... هستی وجود دارد. جریان دارد. اگر چه ثابت و همیشگی نه ... اما جریان دارد.
در قسمت بعد که می گویی آتش تن به هیچ قفسی نمی دهد، برایم معنایی دارد از این که انسان برای شکفته شدن بایستی قالب هایی که به او اجبار شده تا در آن قرار بگیرد تا مقبول کسی باشد را بشکند. که شعله که نور که فهمیدن و روشن شدن در بستن و اعتقاد و تعصب نباشد. که رهایی همیشه چیزی در خود داشته و نه در بسته شدن نه در قالب یک چیز فرو رفتن و نسبت به همان تعصب داشتن. هیچ وقت هیچ وقت روشنگری و روشنی و آگاهی در یک ظرف محدود صورت نمی گیرد که باید چون شعله های آتش زبانه بکشی و چنگ بزنی آنچه را که می خاهی. 
پس آزادی شکستن ظرف محدود ست که تو را در آن ریخته اند و یا تو خود در آن حبس شده ای برای چیزی که نمی دانی. فقط شنیده ای و نمی دانی چیست. و نمیخاهی که بدانی. که سیب را تا گاز نزنی معنایی برایت نباشد از هستی.
و به راستی که طبیعت استاد است. استادی که رهایی می آموزد. استادی که هیچ گاه هیچ انسانی را مرعوب عظمتش نکرده که اسیرش کند. حبسش کند. و در دام پرستشش دست و پایش را ببندد. هستی طبیعت  روان و سیال گاه به هر فصل و به هر رفتار و منش مدام در پی آموختن ما بوده. بی آنکه از خود شخصیتی مستبد بسازد.
شعر کوتاهی که در میانه ی متن قرار دارد زیبایی و لطافتش مثل شاخه ی نازک درختی ست که از کنار قاب پنجره روییده به میانه های آسمان رسیده و یک چلچله در آن آواز می دهد. اصلن تصویری که ساخته شده عجیب جلوی چشمم قرار دارد. پنجره که خود نماد دریچه ایست برای به دست آوردن، چه شگفت انگیز معنای کوه و دشت و بادش را به تصویر کشیده ای و آتش و نوری را که می تابد و بعد... بعد...یک شاخه ی نازک و آواز یک چلچله. اصلن تصویر را ببینید؟!
و برای شعر آخر این پست از مولانای بزرگ، جز سکوت چیزی ندارم. که رنگ تصویر این متن بود.
خیلی چیز ها هست برای گفتن. آنقدر که معنا در خود داشت این پست. اما ببخشید دیگر.
زیاده گویی کردم.
سپاس.

شما خیلی خوب نقد می کنی
از توضیحت درباره ی آتش لذّت بردم
سپاس

مریم چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 16:38 http://blueskyi.blogfa.com/http://

سلام آقا محمدرضا، سلامتی ، شادی ، پیروزی ، مهر و دوستی و عشق را برای شما آرزومنــــــدم ...

بهار که می آید ، دستان باد بوی شکوفه می دهد

جوانه های تک درخت باغچه

با نوازش نسیم جان می گیرند آرام و آهستــــه

خدایـــــــــــا ، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند ...

سلام مریم خانم بنده هم برای شما بهترین ها را آرزومندم

مریم چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 16:46 http://blueskyi.blogfa.com/http://

ایام به کـــآم و روزگارتان شـــاد شـــاد شـــاد ...

مثل شقایق زندگــــی کن عمرت کوتاه ، امــــا زیبـــــا

مثل پرستــــــو زندگـــــــی کن

معلوم نیست به کجا پرواز میکنی ، اما هدف داری

مثل پروانه زندگی کن زندگیت دردناک باشه ، ولی عاشق ...

زیبا زیبا زیبا

مریم چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 16:48 http://blueskyi.blogfa.com/http://

...

به خاطر داشته باشیم که :
عمر کوتاه است رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم
راه ما هموار است آن را پیچیده نکنیم
نگهداشتن دوستان خوب گرانبها است به سادگی از دست ندهیم
سخن گفتن سهل است گوش کردن را تمرین کنیم
طبیعت پر از لطف است نامهربانی نکنیم
زندگی آسان است آن را مشکل نکنیم
دنیا پر از زیبائی است چشمانمان را به سادگی نبندیم
ذهن ما پر از جواب است سوالاتمان را بپرسیم
رسیدن به آرزوها آسان است راه سخت تر را نرویم ...

احمد شاملو

چقدر از این نوشتار خوشم آمد
ممنون مریم خانم

دل سوختگان چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 21:37 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

همه دنیای اندرزی ست برای صاحبدلان . . !!

گاهی همچون باد ، باید سرود و نوازید . . .
وقتی هم چون کوه ، صبر کرد و خموشید . . .
به وسعت دشت ، سینه را باید پراکندید . . .
گاهی هم بمانند شعله ، باید سر کشید و رقصید . . .

حالات و مواضع مختلف در جریان زندگی داشتن و الهام از طبیعت و کائنات گرفتن ، درس بزرگی از آموختنهاست و بسیار کارساز و کارگشا .. اما همه در یک چیز مشترکند و آن هم حرکت و حرکت و حرکت است ..!؟ و باید دانست در سکون نیز حرکت است و سکون خود نیز نوعی از حرکت ..!! ایستادن و ماندن چیزی جز فنای و نابودی به ارمغان نخواهد آورد زیرا که انسان را با تغییر و تحولات می شناسند نه با سکون و درجا ماندگی ..!؟

و باز سخنی از دل . . !!

و باید باشد همه عمر و همه وقت . . .
آن که باید باشد و باشد در همه عمر و همه وقت . . .
که سرودنم برای توست . . .
چنین ماندنم از برای توست . . .
و نامت بر زبان ذهنم . . .
همیشه جاریست و آوازی همیشگی ست . . .
در دنیای که ، خالی از نبودنت از توست . . !!

سلام محمد رضای عزیز و دوست داشتنی . . .
پُست امروز خیلی متفاوت و بسیار آموزنده ی معناهاست و به راحتی تغییر و تحولی شگرف را می شود احساس کرد ..!!
گاهی روزگار و روزگاران ، خود به اجبار تحمیل می کنند از همه تغییرات و تحولات را ..!! و امروز از آن روزگارهاست ..!؟

پُست سوم که خود گویای و مشخص است از حضرت مولانا و چه زیبا بیان دارند کلمات را در قالب سرودنها و چه بسیاری معناها که هنوز هم جای برای اندیشیدن دارند و باز هم دارند . . .

مهربان دوست خوب . . .
نوشتار شما سرودنهای فی البداهه را جاری می نماید بر قلم نوشتاریم .. امید که مقبول دید زیبایتان بیاُفتد . . .
امید که همواره شاد و تندرست باشید و امسال تکرار سالهای نیک و نکو باشد برایتان . . .
انشاا... .

سلام بهرام جان
تبریک به این لطافت طبع شما
برای اینکه روزگار بهتر شود باید دستی جنباند.
سپاس

اسماعیل بابایی پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 08:01 http://fala.blogsky.com

درود..!
ضمن شادباش بهار..،
متن زیبایی بود. وقتی از آزادی گفته بودین، با خودم گفتم کاش می شنیدن کسانی که باید بشنون... کاش!
سپاس که همیشه سر می زنید وقت می دارید و می خونید.

سلام آقای بابایی
ممنونم
آزادی روح انسان را به پرواز در می آورد
خاهش می کنم

دل سوختگان پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 17:57 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

شاید زندگی همین باشد . . !!!؟

به داشته هایت ، داشته باش . . .
و به نداشته هایت ، نداشته باش . . !؟

به گرفتار رهایی . . .
نتوان گفت آزاد . . !؟

شاید که چنین بنمایاند زندگی و گاهی روی خوش ... و گاهی روی بد ... اما قصه ی دنیای و زندگی حکایتها دارد و دورانها و روزگارانی بسیار از بالا و پایینها .. داستانهایی از شهامتها .. رمانهایی از ایستادگیها .. قصه هایی از نامروتیها .. و جزوه و مقالاتی از بازگویی حقایقها و نقدی بر زمانهایی برای بر باد رفتنها و به تاریخ پیوستنها و این حکایت همچنان باقی ست و ادامه دارد و گویا پایانی نیز هرگز نخواهد داشت . . !؟

و ما را برای گذری و سفری آوردند .. و مهمانی بودیم بر چند روزه ی حیات دنیای .. و برگشتی داشتیم و نه ماندنی .. و چنین خوار و ذلیل گشته ایم به دنیایی که ندارد نشانی از ما و نخواهد که اثری گذارد از ما .. و آدمی که چنین حریص بر رنگارنگ و زرق و برقش شده است .. و حال خود را و دنیای پیرامون خود را چنین تیره و تار گردانده است .. و فراموش خالقی که اگر می خواست خود چنین می کرد و تو چکاره ای ....... الله اکبر

ما تنها یکبار اجرا می شویم . . .
و دیگر هرگز تکرار نمی شویم . . !؟

خدا نکنه خار و ذلیل بشه کسی بهرام جان

خیلی قشنگ بودند این دو جمله
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
و
ما تنها یکبار اجرا می شویم و...

سپاس

تسبیح های گلی جمعه 27 فروردین 1395 ساعت 08:56 http://khatm313.mihanblog.com

چه فصل ها که یک به یک ،،غروب شد...نیامدی..
سلام دوست عزیز..
من و جمعی از دوستان یه ختم صلوات مجازی ترتیب دادیم.با این امید که نگاه
امام عصر آرامش لحظه هامون رو تضمین کنه...
شما میتونین به وبلاگ تشریف بیارین و تعداد صلواتی که در حد توانتونه رو اعلام کنین..
البته با چند تفاوت جالب نسبت به سایر ختم های دیگه...
.خوشحال میشیم حضور گرمتون این هفته با ما هم قدم باشه...

Khatm313.mihanblog.com

کارای احمقانه اعتقادات آبکی
جامعه داره تو گند و گه غپطه می زنه یه مشت نادون ابوموسا اشعری ختم صلوات می گیرن
برو بابا دلت خوشه متوهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد