پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

زندگی روی‌دور کُند

۱_جوانی:

بعد از عمری، وقتی باز می گردی و  پشت سرت را نگاه می کنی به روزها و‌لحظاتی که سنگینی بودنشان کمرت را خم کرده بود، می بینی  انسان عجب موجود جان سختیست!

بشر چقدر مرارت می کشد برای اینکه مطلوب زندگی کند. برای اینکه چم و خم زندگی و هزار توهای مه آلود بی پایان را از سر بگذراند و می بینیم که نوع انسان هر چه جلوتر می رود تنهاتر می شود. راه ارتباطات گسترده تر از حتا پنج سال پیش است امّا انسان تنهاتر شده. گوش های کمی برای شنیدن صدای تنهایی تو کوک می شوند. کم پیش می آیدکه کسی دل به حرف هایت بدهد آنقدر که همه درغار تنهایی  درون خود سر کرده اند.

سختی ها هر جای زندگی که باشند وقتی درونشان هستی از بس که انرژیت را می گیرند فکر می کنی تمامی ندارند و راحتت نمی گذارند امّا اینطورها هم نیست. بین هر راند بوکس، چه شکست خورده باشی یا پیروز شده باشی چند لحظه ای استراحت برای بازیابی داری. متهم هر چه جرمش سنگین تر و پیچیده تر، زمان تنفس دادگاه بیشتر!

سال ها پیش در یک ایستگاه اتوبوس کنار پیرمردی نشسته بودم که سرٍ حرف زدن باز شد. از خاطراتش گفت، بیشترشان سخت و دردناک بودند. همین باعث شد از او بپرسم زندگی برایش چه داشته؟ و از آن چه فهمیده؟ سرش را پایین انداخت، نفس عمیقی کشید و هیچ درد آلودی از میان لبانش تراوش کرد. بعد از چند لحظه سکوت  نگاهی به من انداخت و گفت: «اگه همین الان همین جا تموم شه بهتره تا فردا که بخام یک شبه دیگه ، درد و هزار مریضی و بدبختی ها و مشکلات رو تحمّل کنم» کمی مکث کرد و ادامه داد: «ما خیری ندیدیم».... اتوبوس مقصدش آمد، خداحافظی کرد و رفت و تا همیشه خودش را در یاد من حک کرد. شاید الان  یعنی ساعت سه نصفه شب که دارم  این سطور را می نویسم، مرده باشد امّا در ذهن من زنده است.

۲_میانسالی:

زندگی خالی نیست

مهربانی هست

سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست

زندکی باید کرد

۳_پیری:

جدال انسان با طبیعت و شرایط، موضوع دو فیلمی بود که پشت سر هم در دو شب دیدمشان اولی (the martian)یا «مریخی» اثر رایدلی اسکات بود که علارغم موضوعش(گیر افتادن یک انسان به تنهایی برای دو سال در کره مریخ) با بازی متوسط " مت دیمن "و غلو در علم و تکنولوژی از نوع آمریکایی چنگی به دلم نزد امّا فیلم دوم (revenant) یا«از گور برخاسته» آلخاندرو گونزالز اینیاریتو با بازی محشر و فراموش ناشدنی  "دی کاپریو" فکر می کنم شاید اگر با نقش گتسبی بزرگ و گرگ وال استریت جاودانه نشد با نقش"هیو گلس" در "از گور برخاسته" خودش را جاودانه کرد.

فیلمی اقتباسی از نوول مایکل پانک با همین نام که تا حدودی یک سرگذشت واقعیست. با فیلمبرداری زیبای امانوعل لوبزکی و موسیقی بی نظیر و اثر گذار ریوایچی ساکاموتو.

به اینیاریتو باید تیریک گفت برای بازی گرفتن از دی کاپریو در لوکیشن های خارج  استودیویی و واقعی آن هم در سرمای زیر صفر در طول فیلم

حتمن ببینیدش فیلمی خشن از نوع طبیعی در ژانر وسترن پر از صحنه های وحش و توحش با نگاهی جک لندنی به طبیعت و انسانی که بین توحش طبیعت و توحش آدم ها گیر کرده و می خاهد انتقام بگیرد.

باید گفت: انسان موجود عجیبیست به گاهِ پیشامدهای ناگوار...


                                                   م.ر.الف بهمن ۹۴

نظرات 20 + ارسال نظر
سحر خانمممممممم جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 14:57 http://maloosak.69.mu

سایت خیلی قشنگی ساختید...خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم
89651

ممنونم خوش آمدید

نسترن جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 15:21

1-همه ی متن در دل خود بوی تنهایی های اشعار سهراب سپهری را می داد. و میانه ی متن که شعر او را آوردید برایم واقعن حس خوشایند را ایجاد کرد از نوع درک متن. و اینکه همیشه درگیری ذهنی که با شعر سهراب داشتم این بود که این تنهایی چیست چه نوع تنهایی را می گوید و به چه شکلی که خب این متن برایم آن را گشود به چه صراحتی.
2-اشاره به خاطره ی پیرمرد فرمودید که در زندگی سختی های بسیار متحمل شده و سر آخر یک هیچ بزرگ به آن پایان داده. یک هیچ که خودش اعتراف می کند. اینکه پیرمرد را در ایستگاه اتوبوس ببینید که با آن سن و در واقع لحظه های پایانی عمر هنوز به انتظار است که اتوبوس بیاید و به مقصد برسد من این موضوع را از خاطره ی پیرمرد فهمیدم که قرار بر شناخت ماهیت مقصد باشد واقعن جز هیچ نمی توان چیزی برایش گفت و هر چه هست در مسیر است با همه ی سختی ها و تنفس هایی که در آن وجود دارد. اما اغلب ما اندوهگین از دنیا می رویم چون دنبال شکفته شدن مقصد بوده ایم که البته جز مسیر انسان هیچ چیز در زندگی ندارد. که راننده ی اتوبوس هم که باشی در پایان مسیر باید پیاده شوی. با هر چه که به دست آورده ای.
3-اینکه قسمت پیری با واژه ی جدال آغاز شود واقعن هوشمندانه است.
با همه ی اینکه انسان یک جنگجویی ست که سر آخر باید تسلیم بشود اما خب یک چیز هایی از واژه های سهراب مثل ایمان و سیب را داشته باشد تا برایش حکم منظره ی پشت شیشه ی پنجره را داشته باشد، از سهمگین بودن آن زندگی می کاهد. زندگی را درخشان تر می کند.

در مورد معرفی فیلم، revenant را تهیه کرده ام که با این توصیفی که شما از آن داشتید در اولین فرصت خاهم دید.

یک نکته ای بگویم من مسائل ریز دیگری را در این متن کشف کردم اما با نوشتن آن ها و چگونه نوشتنشان به مشکل خوردم. اگر توانستم مشکل را حل کنم شاید این نظر ادامه  داشته باشد.

متن سرشار از معنی بود و از آن دست از متن هایی بود که بزرگتر بشوم و در یادم بماند و چیز هایی برای کشف با آن متن داشته باشم.
سپاس گزارم.
سربلند باشید.

نسترن خانم خاهش می کنم بقیه ی نکات رو هم بنویس شما یکی از بهترین خانندگان این وبلاگی واقعن ممنونم که اینقدر با دقت تحلیل می کنی
منتظرم

نسترن جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 20:33

تو سه پاراگراف اولی که خانده ام بحث بر سر سختی چیزی ست که میخاهد به دست بیاید و تمام آن چیزی که به دست می آید تنها یک تنفس است در دادگاه. یعنی واقعن چیزی به دست های ما نمی رسد. جز تنهایی.
خب توی این سنی که من الان هستم هر چه قدر به عقب برگردم بیشتر دنبال رنگ و صدا هستم و هر چه جلو بروم کمتر شدن هیاهو ها برام سرمایه اند. نه من هر انسانی جوانی اش را که بدهد چیزی که به دست می آرد یک حجم گنگ تنهایی ست. و فکر می کنم تمام چیزی که در زندگی در این مسیری که پیرمرد می گوید هییییچ فکر میکنم همین یافتن تنهایی بس باشد به شرط اینکه معنای آن را بفهمد.
خیلی این اشاره به ایستگاه رو دوست دارم. اصلن تمثیل فوق العاده ایست که در کامنت قبل هم بهش اشاره کردم.
و می تونم بگم این قسمت 1 و 2 و 3 هر کدوم ایستگاهی هستند. برای اینکه به معنایی برسی. اینکه پیرمرد در مسیر نیست و در ایستگاه منتظره و بعد جوابی که داره اینه ، هیچ ! چیزیه که تنم رو می لرزونه. چون من وقتی منتظر اتوبوسم یا قطار که بیاد و بعد سوار بشم این حجم هیاهو و بحث و دعوا بر سر تصاحب یک جا و مسائل که پیش میاد واقعن حال من رو بد می کنه. بعد که روز تموم میشه با خودم میگم چی شد!؟ و هیچ جوابیه که خیلی وقت ها می گیرم. برای یک روز.
حالا چند سال جوانی با همه ی مرارت ها و  تلاش ها بر سر تصاحب هر چیزی ار یافتن معنی یک واژه تا مسائل دیگه اگر فقط در اول ایستگاه صورت بگیره و به معنی نرسه میشه هفتاد هشتاد سال در تمام ایستگاه ها واماندن.
چیزی که بهش رسیدم فعلن از ماهیت متن، ایستگاه بودن قسمت قسمت های متن بود. و اینکه هر ایستگاه معنایی داره. مثل جوانی که بیشتر تلاش ها در این قسمت انجام میشه. اما غافلگیری انسان زمانیه که میانسالی رو که بهش می رسه باید پالایش کنه. خیلی چیز هایی که رسیده و نرسیده.
میانسالی رو از این شعر بگیرم پالایش وجود انسان و رسیدن به شناخت فکر نکنم غلط باشه. ولی تمامش غافلگیریه. چون نمی تونه چیزی که براش سود نداشته رو کنار بذاره و توی این سن بخاد به چیز جدیدی فکر کنه برای دست یافتن. و تنفس جاییه که می بینه در ذهنش جرقه هایی خورده برای درک کردن. اگر ادامه بده که هر کسی اینکار رو نمیکنه وارد مرحله ی سوم میشه.
در بیست سالگی و چهل سالگی و شصت سالگی با غافلگیری هایی که به دست میاد یه خب که چی بزرگ به زندگی میگیم. ولی واقعن با توجه به متن شما اگه این جدال ادامه داشته باشه من فکر نمیکنم هیچ بشه پایان زندگی. و متن هم این رو بهم می رسونه. درک دیگه ای ازش ندارم.
بله انسان موجود عجیبی ست به گاه پیشامد های ناگوار.
تمام تفاوتی که آدم ها دارند با هم اینه که اون پیشامد رو چه جور معنا کنند. هر چه قدر به حقیقتش نزدیک تر باشه دردش بیشتر اما از طرفی نتیجه گرفتن ازش هم لذت بخش تره.
متن کمی حالت تجربی هم داره. برای من که در سن جوانی ام خیلی برداشت خاصی نمیکنم. اما میگم ارزش متن بیشتر از این تجزیه های ساده بود. و من هفت هشت باری متن رو زیر و رو کردم. واقعن. چون خیلی جا برای کشف داره و فکر کردن.

وقتی یه متنی می نویسم اولش از گذاشتن متن منصرف میشم از اینکه بیاد تو وبلاگ ولی هر بار که یاد مخاطبین خوبی مثل شما و چند دوست دیگه می افتم نظرم عوض میشه
اینکه نوشته فهمیده بشه خیلی مهمه
سپاس سپاس سپاس نسترن خانم

دلسوختگان جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 21:29 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

زندگی . . .
در لحظاتی است ... که هست . . !؟

بسیار بحث و ایده و نظرپردازی شده درباره ی زندگی و عمر آدمی .. مکاتب بسیاری بارها آن را حلاجی و کارشناسی کرده .. و بسیاری دیگری از آن .. اما باز جای بحث و جدل فراوان دارد و افزون پرسشهای بی پاسخ . . !؟؟
به راستی زندگی چیست . . ؟؟؟

می گذرانیم تا به جایی برسیم .. بعد حسرت رفته را می خوریم .. آرزوها به کاش تبدیل می شوند .. واقعیتها به رویا .. تلاشهای مداومانه به هیچ .. و آخر هم خواهیم زود تمام شود و باز سال از نو و روزی از نو و پیدایش گروهی دیگر برای دویدن در عرصه این بی پایان زندگی . . !؟

بنظرم زندگی همزمان است .. همزمان و باهم کار کرد .. تفریح کرد .. علم آموخت .. پیشرفت کرد .. شادی کرد و غمها را بر باد داد .. بر مشکلات غلبه کرد و آسایش و آرامش را ایجاد کرد .. و همزمان و همراه باز زندگی و دنیای .. عمر را گذراند تا که پایانی به حسرت و ندامت نماند بر آدمی .. که زندگی را اجبار و اختیاری است که این بشر باید وفق پیدا کند بر هر دو .. و بشناسد .. و بیآموزد .. و رفتار نماید . . !!

سلام محمد رضای عزیز . . .
با چند موضوع مشغول شدم از کشورهای مختلف دنیای .. ایجاد و پیدایش سکولار .. راههای بهتر زیستن و نیم نگاهی بر آینده ای که بسیار مبهم است برای همه ما . . !!!
این مطالعات وقت زیادی از فکر کردن و نوشتار نمودن را گرفته و هنوز نتوانستم مطلب کلی از این موضوعات در وب بگذارم . . .

این پُست شما بسیار عالی بود و دوست داشتم .. فضای ذهن و حال و هوای آدمی را تغییر می دهد و مجبور به اندیشیدن و تفکرات بسیار . . .
موفق و همیشه شاد باشید مهربان دوست . . .
انشاا... .

سلام بهرام جان خیلی خوبه که شما جهت دار و با برنامه مطالعه می کنی من طرفدار این کار هستم
مطالعه به خودی خود کار خوبیه ولی پیش از اون آدم اگه ذهن پرسشگر داشته باشه عالیه
موفق باشی و زندگی به کامت شیرین باشه دوست من

دل آرام شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 14:56 http://delaram.mihanblog.com

سلام
عادتی معهود و دیرینه که از الف تا ی به همسایگان سر میزنم و میخوانمشان. مثل همیشه پستی در خور و نوشته ای تعمق بر انگیز که مانع رفتن بی کامنت من باشد !

من نمیگویم انسان موجود جان سختی ست ، انسان در واقع انعطاف پذیر است ... مهمترین عامل بقا و دوامش ...
موجودی که با درایت تمامی تلاشش را میکند برای زندگی مطلوب و ماندگاری و چه بسا جاودانه شدن !

دوست دارم در کامنتی دیگر در این خصوص بنویسم و در یک پاراگراف دیدگاهم رو اذعان دارم.



راستی ! من متوجه نشدم و پاسخ نگرفتم که در مورد نوع ادبیات و نوشتارم قلم نوشته بودین، نقد من بود یا تحسین؟

قطعا نطر دوستان اهل قلم و نویسنده برای من حائز اهمیت هست ..

خوشحالم که دوستانی چون شما علارغم همه ی .... ها اینجا می آیند و هنوز مرا می خانند
خوشحال میشم نوشته ی بعدی شما رو در این خصوص ببینم
منظورم تحسین نگارش شماست و خاص بودنش

دل آرام شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 15:15 http://delaram.mihanblog.com

کتاب جالبی در دست مطالعه داشتم با عنوان برای عشق که بر خلاف عنوان کتاب مباحث آن پیرامون رفتارهای ادمی ، اضطراب و ترسهایش میچرخد
در یکی از سطر های نگارش درشت نوشته - آنچه هستیم -
سپس به بررسی چرایی و چگونگی رفتار ها و بازخوردهای رفتاری ادمها پرداخته و مینویسد:

برخی گمان می کنند با تغییر محل سکونت، آدمهای تازه دور خود جمع کردن، تغییرشغل یا مسافرت می توانند از شر مشکلاتشان خلاص شوند.. فراموش می کنند که هر جا بروند خودشان را همراه میبرند.....نمیتوانیم از آنچه که هستیم فرار کنیم
اگر در شیکاگو افسرده باشیم، در لوس آنجلس هم احساس افسردگی خواهیم کرد . با تغییر صحنه ممکن است مدتی اوضاع بهتر بنماید. با این حال رفته رفته همان رفتارهای پیشین را در پیش خواهیم گرفت، همان کمبودها همان روحیه، همان احساسها باز به سراغمان خواهد آمد.
این امر در انتخاب ها هم صادق است .. کار ، دوست ، عشق
به زعم خودمان انتخابمان نادرست بوده است، بنابراین توقف می کنیم و با کس دیگری همسفر می شویم
روز از نو روزی از نو !
باز هم چندی احساس خوشبختی میکنیم و با کسی دیگر همسفر می شویم
دیری نمیگذرد که در میابیم هنوز اندرخم همان کوچه ی اولیم، مضطرب ناخوشبخت و زیاده خواه
دگرگونی ها را باید در درون متحقق کنیم نه در بیرون . همین است و بس
میتوان انتخاب کرد، اما نمیتوان از رنج حاصل از انتخاب در امان ماند..

دیشب برای نامزدم متنی رو خوندم که بسیار لذت بردند . نمیدونم چرا دوست دارم این متن رو برای شما نیز بنویسم و اشتراکش کنم .. شاید مورد پسند شما هم واقع گردد.

...............................
دقت کرده اید ؟ هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی کند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمیخورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
گل عطرش را برای خودگسترش نمی دهد

زندگی برای دیگران قانون طبیعت است
و گذشت و فداکاری قانون طبیعت هستند.. اگر بی قانونی کنیم از انرژِ مثبت اطرافمان بی نصیب خواهیم ماند ...


امیدوارم اگر شما بعد از گذر ایامی اگر به جوانتری برخوردید به جای هیچ ِ درد آلود با اقتدار بگویید..
زندگی رنگهای زیبایی دارد برای تماشا . حزن هم در کنار آنها لازم است برای فراموش نکردن خودمان . اما جسارت میخواهد از لابلای اندوه عمیق شادمان برخواستن !

موید و پیروز باشین .

همیشه معتقد بوده و هستم که ما پیش از اینکه در دنیای بیرون زندگی کنیم در دنیای درون خودمون محبوس یک سری عادات و نگرش های غلط هستیم و هر چه قدر که تنوع ایجاد کنیم تا اونها رو از بین نبریم و از شرّ منِ درونمون خلاص نشیم کارمون به بیراهه می کشه

بسیار بسیار متن زیبایی بود هیچ وقت به این نکته های درج شده در متن دقت نکرده بودم

من هم امیدوارم زندگی در انتها برایم بارور شده باشد مثل زنی که از شوهرش آبستن است.
سپاس دل آرام خانم

دلسوختگان شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 20:52 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

سلام مهربان دوست . . .
مطلبی کلی از تفاوت کشورهای جهان اول و دوم با کشورهای جهان سوم در وب گذاشتم . . .
خوشحال می شوم در صورت امکان مطالعه فرمائید و نظر بدهید . . .
سپاس و درودهای بی پایان بر شما . . .

چشو در اولین فرصت با دل وجان خاهم آمد

دلسوختگان شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 21:41 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم همین که توی دلم خواندم سه عمودی ، یکی گفت : بلند بگو ، گفتم ، یک کلمه سه حرفیه از همه چیز برتر است ... حاجی گفت : پول ، تازه عروس مجلس گفت :عشق، شوهرش گفت: یار، کودک دبستانی گفت: علم ، حاجی پشت سرهم گفت: پول اگه نمیشه طلا ، سکه، گفتم حاجی اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم بازم نمیشه، گفت : جاه خسته شدم با تلخی گفتم ، نه نمیشه ، دیدم همه ساکت شدند مادر بزرگ گفت : مادر جان عمر است سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار، دیگری خندید گفت : وام یکی از آن وسط بلند گفت :وقت ، یکی گفت : آدم ، خنده تلخی کردم و گفتم نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست نمی آید باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست هرکسی جدول زندگی خود را دارد. هنوز هم به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر می کنم شاید کودک پا برهنه بگوید : کفش، کشاورز بگوید: برف ، لال بگوید: حرف، ناشنوا بگوید: صدا ، نابینا بگوید : نور ومن هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت : خدا

"صادق هدایت"

چه خرده روایت خوبی‌ در عین سادگی پخته و کامل بود.
هر کسی زندگی را و مشکلات را از دریچه ی چشم‌ خود می بیند
می گویند:بنده ی آنی که در بند آنی
سپاس عزیزم

hamed یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 17:33 http://mrx.blogfa.com

سلام
چند شب پیش بچه ها می گفتن تو داری چکار می کنی؟ چرا با نمیای مهمونی، لواسون پیست اسکی و از این حرفها ... می گفتن باید جوانی کرد تا بعدا حسرت جوانی ای که نکردیم رو نخوریم.
آقا فیلم مرده پرنده ای آلخاندرو گونزالز که برام خیلی لذت بخش بود این یکی فیلمش رو هم باید حتما ببینم. حتما باز اسکار می گیره.
خداییش دیکاپریو تهه بازیگره.... حقشه تو همچین فیلمی نقش اولش رو بگیره

سلام
جوانی کردن یه چیزه جوان ماندن یه چیز دیگه و از جوانی بهره بردن کلّن با هر دوشون متفاوته
مرد پرنده ای عالیه این فیلمی که گفتم اسکار گرفته بابتش دی کاپریو
عالی بازی کرده فیلم خوش ساختیه

س.آزاد دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 00:56

حزن، سختی زمین را می­گویند و نفس را بخاطر غمی که برای آن بوجود می­آید و موجب سختی و دگرگونی آن می­شود، حزین .
هرگاه انسان چیزی را که مالک آن بوده و آن را دوست داشته و یا خود را قادر بر تملک آن می­دانسته، از دست بدهد، حُزن بر او عارض می­شود
این از دست دادن میتواند عشق ، فرزند ، پول و ثروت و یا اصلن خود خوشبختی باشد.
زندگیتون همیشه پر از شادی و خوشبختی جناب م.ر الف

سپاسگزارم جناب آزاد
لطف دارید

دلسوختگان دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 09:35 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

سلام مهربان دوست . . .
ممنون از توجه و نگاه دقیق و ریزبین شما و چه بسیار زیبا نقد کردید .. بسیار برایم خوب بود و جای افزون مسروری . . .
آنچه که بصورت کلی بیان شد از کشورهای مختلف و تفکیک آنها ..دیدگاه و زاویه دید بسیاری از افراد اجنماعات است .. مطمئنن جهان اول نیز کامل نیست و نواقص و مشکلاتی دارد و به شخصه این نقص را در پیدایش سکولار و جدایی دین از زندگی انسانها می دانم . . .
متأسفانه امروزه تفکرات قالبی و کلیشه ای بی مهابا در جوامع مختلف می تازد و در جوامع جهان سوم بسیار مشهود و نمایان است .. اما از جایی باید آغاز شود و تفکرات و درست اندیشه ها و باورهای صحیح باید جایگزین این تفکرات حال امروزی شود . . .
نگاه یکسویه و از یک دید و زاویه دنیای و زندگی را نگریستن و در مورد کشورها جبهه گیری و در یک موضع ثابت قرار گرفتن .. از اصل و اصول واقعی دنیای بدور و مغایر آن است .. زیرا آدمی و جوامع انسانی در حال تغییر و تحول هستند و مسلما ثابت نمی مانند .. و باید با کل دنیای و جوامع مختلف آن تأمل داشت و یک حد تعادل و حفظ حریم و حد و مرزها را رعایت کرد . . .

باید که خوب بود . . .
باید که خوب ماند . . .
و باید که خوب رفت . . .
که ما را برای آموختن آفریدند . . .
و برای بهترین زیستن انتخاب نمودند . . .

ممنون مهربان دوست خوب و گرامیم . . .
مطمئنن با نقد و نظرات عمیق و دقیق شما و سایر دوستان و یاران دنیای مجازی در پُستهای آینده به تجزیه و تحلیل بیشتری در مورد جهان اول و دوم و سوم خواهیم پرداخت و تفاوت .. ایرادات .. نواقص در تمام این کشورها را اشاره خواهیم داشت . . .

هیچکس و هیچ چیز کامل نیست . . .
تنها ذات پاک و مقدس ..... خداست . . .

سلام عزیزم
ممنونم نظری با اندک سوادی که دارم بود حتمن کامل نیست.
اتفاقن بلایی که امروز سر غرب آمده و اومانیسم افراطی را ساری کرده کاریست که دین بر سر آن ها آورد.! لطفن دوره ی تفتیش عقاید و عصر ملتر رو بخونید به همین نتیجه می رسید.
انسان با تبادل دیدگاه و اندیشه است که ارتقا می یابد من هم از همه ی دوستان چیزها آموخته ام

مژگان دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 13:50 http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ درباره مطلبتون به نظرم آدم می تونه از هر چیز کوچیکی لذت ببره. حتی اگه بدترین زندگی جهانُ داشته باشه بازم خوشبختی های کوچیکی تو زندگی ش هستش.( اگه بهشون دقت کنهُ اونا رُ ببینه)
+ درباره فیلما+ منم زیاد مریخی ُ دوست نداشتم. درباره تنهایی انسان می تونم به فیلم دورافتاده با بازی خوب تام هنکس اشاره کنم+ اینُ بیشتر دوست داشتم.
+ از گوربرخواستهُ اینیاریتو+ با این که هنوزم سر اسکار یکم باهاش قهرمُ به نظرم مرد پرنده خیلی بیشتر از حقش جایزه گرفت. ولی این کارگردانُ دوست دارم. دکاپریو هم + به نظرم فوق العاده هستش. همه کارهاشُ دوست دارم. مهم نیست جایزه بگیره یا نگیره مهم این هستش که بازیگر بزرگی شده
+ این فیلمی که دیش دیدمُ تو وبلاگم پُست کردمم+ مصادق خط آخرتون هستش.+ می تونم درباره ش بگم پسری که بین توحش آدمی و توحش طبیعت گیر میا فتهُ در عرض چند ماه پیرمی شه.

سلام
به نظرم پاراگراف اولت یه کم شعاریه مژگان‌خودت فکرشو بکن اگه خدایی نکرده بدترین زندگی جهان رو داشتی چقدر انگیزه برات میموند که بخای به لذّت هم فکر کنی.
مریخی که اصلن قابل بحث نیست
دور افتاده رو دیدم اونم خیلی عالیه
دقیقن اگه دقت کنی من این فیلمو تو بخش "پیری" گذاشتم چون منظورم همین جمله ای بود که نوشتی
من اضافه می کنم: جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

دلسوختگان دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 20:58 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها به کجا میکشی ام خوب من ؟
ها نکشانی به پشیمانی ام

"محمدعلی بهمنی"

محمد علی بهمنی عزیز
چینش کلمات و وزن اشعارش را دوست دارم بهرام

ممنونم عزیزم

دلسوختگان دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 21:21 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

در سوئیس، بانک ها سالیانه در حدود یک درصد براى حق نگهدارى پول از حساب شما کم میکند
ولى در عوض کسانى که از بانک وام بگیرند هیچ سود یا بهره اى به بانک نمیدهند(وام بدون بهره)
در این نظام بانکدارى عدالت کاملا برقرار شده و هیچ کس مورد زیان قرار نمیگیرد
در ایران بانک سالیانه سودى در حدود ٢٠درصد به سپرده ثروتمندان نزد بانک اضافه میکند
در عوض ٢٨ درصد بهره وام (نزول) از کسانى که خواهان وام هستند (افراد محتاج)، میگیرد
با یک حساب سر انگشتى میشه فهمید که:
در ایران اسلامی، از محتاج میگیرند و به غنى میدهند
ولى در کشور سوئیس کافر، از غنى میگیرند و به محتاج میدهند
یادتونه یه بزرگی گفته بود:
در غرب اسلام هست ولى مسلمان نیست
در ایران مسلمان هست ولى اسلام نیست

بهشت مکان نیست، زمان است
زمانی که اندیشه های مثبت و میل به نیکی و عشق ورزی در وجودمان است
و جهنم مکان نیست، زمان است
زمانی که اندیشه های منفی و کینه ورزی وجودمان را می آلاید
"خالق بهشت باشیم"

فراموش نکنیم که سوییس تنها کشور امن جهان است که ارتش هم ندارد و بانک جهانی در آنجاست و قدمت نخستین بانک در این کشور به بیش از سیصد سال می رسد قیاس آن با ایران ایرانی که همین هشتاد نود سال پیش نخستین بانک مردمی درست بر اساس اصول بانک های بین المللی توسط رضا شاه ساخته شد (بانک سپه) که نخستین باز کننده ی حسابش هم با شماره حساب ۱ خودش بود مغالطه است در بین همین کشورهای جهان اول کمتر از چهار سال پیش یک بانک معروف انگلیسی اعلام ورشکستگی کرد به علت اختلاس و جورش را چندین بانک دیگر کشیدند.
من از بانکها و سودهای مدل ربا خارهای یهودی بانک های ایرانی دفاع نمی کنم که معتقدم یکی از کثیف ترین سیستم های بانکداری که پر از ارتشا و الگارشیست در ایران است.
آقا جان خیلی برای اسلام پیراهن پاره نکن بهرام جانم کلّی از ثروتهای چند خلیفه و ... ش از راهزنی و فروش برده تامین شده در قران هم یک کلام در نهی از برده داری سخنی گفته نشده که هیچ بلکه ترتیب زنان برده را دادن هم بر خان ها و آقازاده ها و ملّاکین حلال شده(برده ی زن روح و روان ندارد؟ چون برده هست باید ..... بی حساب بدهد؟)بگذریم...

این پاراگراف آخرت بهرام جان یک دنیا می ارزد ممنونم دوست نازنینم

مریم چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 19:00 http://blueskyi.blogfa.com/http://

سلام آقا محمدرضا گل و گلاب ، زیبـــــــــــــا بود ، لذت بردم ...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد
چه به راز و
چه به ساز و
چه به ناز
زندگی لحظه بیداری ماست
زندگی میگذرد
پس بیایید
قدر هر لحظه آن را
همگان نیک بدانیم
دوستان
شاید یک لحظه دیگر
هیچکدام نباشیم در آن ...

بله دقیقن درسته
باید قدر زندگی رو دونست و‌ از اون استفاده ی خوب کرد

مریم چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 19:01 http://blueskyi.blogfa.com/http://

...

زندگــــــــــــی
بــــه زیبایـــــــــــی
رنگین کمــــــــــان است
نـــــگاهت را صورتـــــــــــــی
اندیشــــــه ات را سفیــــــــــــد
و امیـــــــدت را سبــــــــز کـــــــن ...

موفق باشید ...

خیلی هم خوب
دست شما درد نکنه

رفیق پاییزی جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 13:17

سلام
من برای این پست 4 بار ،4 مدل نوشتم ... چیزی ازش در نیومد !!!
اینو یه جایی خوندم
براتون فرستادم
خواستید درج کنید ... ریتم تندی داره داستانش

صدای زنگ در که آمد عجله کرد و پایش خورد به کناره‌ میز و گلدان روی میز افتاد. همینطور که چشمش به تصویر روی مانیتور آیفون بود گلدان را از روی زمین برداشت و گلهای مصنوعی را سرجایش برگرداند. گوشی آیفون را برداشت :
کیه؟
از طرف سامان اومدم.
بفرمائید تو.

دکمه را زد و آمد کنار پنجره. زن وارد شد و بدون اینکه توجهی به اطرافش بکند مستقیم آمد سمت ساختمان. در ورودی را باز کرد و سعی کرد لبخند بزند.
سلام.
سلام.
خم شد تا زیپ چکمه هایش را باز کند. کارش کمی طول کشید. وقتی دوباره ایستاد از خونی که در اثر خم شدن به صورتش دویده بود کمی سرخ دیده می‌شد. کیفش را روی شانه‌اش جابه‌جا کرد و داخل شد. نگاهی به پسر انداخت:
جمشید توئی؟ خودت به من زنگ زدی؟
نه… جمشید دوستمه. واسه من تماس گرفته بود.
در حالی که با چشمهایش تمام هال رو دوره میکرد گفت:
چه دوست خوبی…
و خیلی ناگهانی و بی‌مقدمه گفت:
کجا باید بریم؟ تو اتاق یا همین هال؟
الآن بریم؟ من گفتم برات یه نوشیدنی بیارم بعدش…
چیزی نمی‌خورم. زیاد هم وقت ندارم. دوستت گفت یه ساعت.
خب… من… تو اتاق چطوره؟
زن موبایلش را توی جیبش برگرداند، هنوز هم به پسر توجهی نداشت:
جلو برو نشون بده کدوم اتاقه.
پسر راه افتاد به سمت گوشه‌ی چپی هال و وارد سالن کوچکی شد:
از این طرف بیاین…
در اتاقی که در کنار این سالن قرار داشت را باز کرد:
این اتاق مهمونه… کسی زیاد توش نمیاد…
زن کیفش را روی پاتختی گذاشت و شروع کرد به وارسی اتاق. گوشه‌ِ دیوارها، روی میز، پشت دیوارکوب تزئینی…
دنبال چیزی میگردین؟
خودتو ناراحت نکن، ولی زیاد از اینطور رو دستا خوردم. میخوام مطمئن شم دوربین نباشه…
و در مقابل نگاه متعجب پسر اضافه کرد:
بالاخره آدم لاشی زیاد پیدا میشه.
برگشت سمت تختخواب و بند کمری پالتویش را باز کرد و با آرامش شروع کرد به باز کردن دکمه‌های پالتو.
خونه‌ خودتونه؟
چی؟… آره.
خونه‌ قشنگ و بزرگیه. تنهائی؟
مرسی… مامان و بابام نیستن. رفتن مسافرت…
زن لبخندی زد و پالتویش را درآورد.
خوش به حالت…

زیر پالتو پولیور آبی‌رنگی به تن داشت. روی پولیور طرح یک گربه تکه‌دوزی شده بود. گره روسری‌اش را باز کرد و کش موی صورتی‌رنگش را روی پاتختی انداخت. موهایش شکلاتی رنگ بود. ریشه‌های سیاه حالت ناهمگونی به موهایش داده بود. پسر که سمت دیگر تخت ایستاده بود این‌پا و آن‌پا میکرد و سعی می‌کرد با نگاه کردن به اطراف حواسش را پرت کند. دستش را از توی جیبش بیرون آورد:
من برم یه قهوه‌ای چیزی بیارم. الآن میام.

و قبل از اینکه زن حرفی بزند از اتاق خارج شد. موقعی که پسر داخل اتاق برگشت زن روی تخت نشسته بود. یک آئینه کوچک دستش بود و توی آینه صورتش را وارسی میکرد. تی‌شرت کرم رنگی به تن داشت و موهایش روی شانه‌اش ریخته بود. پالتو و پولیورش روی جارختی دیواری آویزان بودند. روسری‌اش تا شده، روی دسته‌ی صندلی جلوی میز کنسول قرار داشت. سرش را بلند کرد:

بار اولته؟
پسر سینی به دست دم در اتاق خشک شد. گوشهایش کمی سرخ شدند. چند لحظه‌ای همانطور گذشت.
چطور؟
خودت پول این وقتو میدی. پس الکی هدرش نده.
خب… من فکر می کردم اولش کمی حرف میزنیم.
الآن داریم چکار میکنیم؟
منظورم اینجوری نیست…
من دوست‌دخترت نیستم. زودتر شروع کن.

سینی دست پسر مانده بود. روی پاتختی پر بود. خم شد و گذاشتش روی زمین کنار تخت. تخت را دور زد و آمد کنار زن. نشست روی تخت و بی‌حرکت ماند. زن چند لحظه به پسر نگاه کرد، بعد زیرلب غرولندی کرد و با یک حرکت ناگهانی تی‌شرت از سرش بیرون کشید. بوی بدن زن با عطر ارزان‌قیمتی که استفاده کرده بود توی هوا پخش شد.نگاهی به پسر انداخت:
قراره همینطوری زل بزنی به دیوار؟
خوب… نه…داشتم فکر میکردم….نهار خوردی؟
منو مسخره کردی؟
نه… گفتم اگه نخوردی یه کم غذا بیارم… حالا فرصت هست هنوز…
زن چند لحظه در همان حالت ماند. بعد در حرکتی ناگهانی تی‌شرتش را پوشید.
وقتی میگم سنتون رو بگین واسه همین مسخره‌بازی‌هاس…

موهایش را از داخل یقه‌ پولیور بیرون کشید و پشت‌سرش دسته کرد و با دست چپش روی تخت دنبال کش مو گشت:
نیم‌ساعته منو منتر خودت کردی… برین همون خیابون‌گردی و متلک‌پرونی… شما رو چه به این کارا…

یقه‌ پالتو را مرتب کرد و روسری را از روی دسته‌ی صندلی برداشت. پسر تکانی خورد و از جایش بلند شد. دست کرد توی جیب عقب شلوارش و چندتراول بیرون کشید و نشمرده به سمت زن دراز کرد. زن کیفش را از روی پاتختی برداشت:
نمی‌خواد ولخرجی کنی. کرایه‌ی رفت و برگشتمو بده بسه .
شما زمانتو اینجا بودی دیگه…
زن لحظه‌ای مردد ماند. بعد تراول‌ها را از دست پسر گرفت و داخل کیفش گذاشت. راه افتاد سمت در. در را که باز کرد برگشت سمت پسر:
شماره‌مو که داری… عقلت سرجاش اومد باز زنگ بزن.
صدای بسته شدن در ورودی ساختمان آمد. قهوه‌ سرد شده توی فنجان‌ها ماسیده بود ...
________
دوست ناب من
وقتی آدم بزرگ میشه
عاقل تر میشه یا تنهاتر ؟

رفیق پاییزی وقتی آدم بزرگا میشه متفاوت میشهبه خاطر سلایق و دبچیدگاهاش در حالی که در دنیای کودکی مشترکات محضی هست که همه ی کودکان جهان رو یکپارچه و هم اتفاق می کنه
متفاوت که بشی از کنار هر کس بودن لذّت نمی بری
حالا فکر کن یه آدم بزرگ هنرمند هم باشه!! تنهای تنها می مونه مگر اینکه کسی باشه که درکش کنه و واقعن دوستش بداره
امیدوارم شما یه انسان خوب کنارت باشه که تنها نباشی

رفیق پاییزی جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 20:31


انتظار این جواب رو از شما داشتم ...
لذات دنیا کاملان را نمى فریبد
آنان در مى یابند که همه این ها
چیزى نیست مگر خیمه شب بازى.
________
شما دوست نابی هستی گرامی

ممنونم شما لطف داری رفیق جان
شما هم مخاطب و خاننده ی خاص و گلی هستی

دلسوختگان جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 20:51 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

انسان 2 نوع معلم دارد ، آموزگار و روزگار
هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی ،
دومی با تلخی به تو می آموزد ...

انسانها ؛ در دو صورت چهره واقعی خودشان را نشان میدهند :
اول ، بدانند کامل به خواسته هایشان رسیده اند
دوم اینکه بدانند هرگز به خواسته هایشان نمی رسند . . .

دو چیز شما را تعریف میکند :
بردباری تان ، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید . . .

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی ؛
یکی دیروز و یکی فردا .

دو شخـص به تـو می آمـوزد :
یکی آمـوزگـار ، یکی روزگـار
اولی به قیمت جـانش ، دومی به قیمت جـانت

آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن ،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن

رابطه ها در دو حالت قشنگ میشن :
اول پـیـدا کـردن شـبـاهت ها
دوم احترام گذاشتن به تفاوتها ...

می فرماید:
گر تو را امّ و اَب ادب نکند
گردش روزگار ادب کندی
البته رهی عزیز هم می فرماید:
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام

دو صد سپاس از شما بهرام خان با صفا

اسماعیل بابایی چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 07:28 http://fala.blogsky.com

بخش اول نوشته من رو یادجمله ای اززنده یاد محمدرضالطفی در یک مصاحبه ی رادیویی اند اخت که تویتاکسی شنیدم، در پاسخ به این سووال که زندگی رو چه طور می بینید؟ گفت: « زندگی خیلی سخته، سراسر رنجه. » (نقل به مضمون)
فیلم ها به دستم رسیده ن، اما هنوز فرصت نکرده م ببینمشون.

اون مصاحبه رو من بارها دیدم تو برنامه ی زندگی به توان دو تعریف عنیقی از زندگی و مرگ میده استاد لطفی
ریونانت رو حتمن با تمرکز و دقت ببین فیلمی استعاریه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد