پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را
پیرامون من

پیرامون من

خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر نیافت جایی را

دیدار یار مهربان

نبودی امسال شش سال است که دیگر نیستی و من هم نرفتم هیچ این شش سال را

امروز امّا حکایت دیگری داشت. فکر رفتنش به سرم زد و وقت هم دست داد به خودم که آمدم دیدم وسط شبستان میان دریای جمعیت غوطه ورم یادش به خیر آخرین بار چقدر گوجه سبز آورده بودی رفتیم نشستیم آن ته روی موکت نمازخانه و بدون نمک خوردیمش و تو وقتی دیدی آن خانم چادری خوشگل فربه دارد به ما نگاه می کند ظرف را برداشتی و رفتی تعارفش کردی چند تا برداشت و تشکّر کرد و به من هم لبخندی زد.

حالا امّا تو دیگر نیستی و من بین این همه مردم بین این همه بوهای خوش و تن های بویناک غرقه ی خاطرات مانده ام.

هنوز راهرو اوّل را به دوّم نرسانده جلوی غرفه ی نشر"الف" چشمم به(ر.الف) می افتد از دور لبخندی ردّ و بدل می شود و  سلامی به گرمی حواله ی هم می کنیم و دست می دهیم. می گویم: چطوری خانم نویسنده؟ می خندد و می گوید:  این فُحش بود الان؟! می گویم: فحش چرا؟شما دیگه الان کلّی معروف شدی. چپ چپ نگاه می کندم و می گوید: رضا بس کن!

بعد درباره ی آخرین نوشته اش حرف می زنیم از داستانش تعریف می کنم لبخند می زند و می گوید: خاندیش؟ می گویم اختیار دارید خانوم نویسنده مگه میشه از شما چیزی چاپ شه و ما نخونیم؟!

کتاب دیگرش را بر می دارد امضاء می کند و می دهد دستم فقط لبخند می زنم می گوید:

چه کنیم دیگه این هم کنسرت ماست و به محیط اشاره می کند و به کنایه می گوید: شما که دعوتمان نکردی می گویم: هنوز موقعش نشده و گرنه کی بهتر از شما؟ می خندد و می گوید: دسته گل هم بیارم؟

شلوغ می شود می ایستم دارد کتابها را یکی یکی امضاء می کند با یکی از دخترها هم عکس می گیرد لبخند می زنم و خداحافظی می کنم می گوید: برگرد. می گویم: ببینم چی میشه.

راهروها را می گذرم دیگر مثل قدیم نیستم فکر کنم پیر شده ام به عنوان ناشرها نگاه می کنم هر که را بشناسم می روم جلو دمی به جلد کتابهایش نگاه می کنم و چیز تازه ی چشم گیری نمی بینم و ....خلاص

نمی دانم کدام راهرو بود که جلوی یک غرفه ایستادم روی برگه ای نوشته بود"داستان مینی مال" شروع کردم به نگاه کردن کتابها حواسم نبود کنارم ایستاده(ح.ک) سر حرف را باز کرد. "اقلیما" یش به چاپ پنجم رسیده بود و مجموعه ی مینی مال هایش تازه چاپ شده بود. کلّی حرف زدیم از معادل پارسی مینی مال که من پیشنهاد دادم مُجمل نویسی تا فیس بوک که برایش کلّی بُرد داشته و دوستان زیادی یافته و کلّی مرا ترغیب کرد عضوش شوم و از من که دوست ندارم جوامع مجازی را و او غیر مستقیم فهماند به من که عُزلت گزیده ام.

حرف از (ر.ی) دوست شاعرمان هم شد و گفتیم که چه تند تند کتاب چاپ می کند و مثل چی می فروشد کتابهایش. و او گفت: همان دوست ترغیبش کرده که مجموعه مینی مال ها را چاپ کند.

گفت: چرا چاپ نمی کنی؟

گفتم: می ترسم ارشاد ممیزی کند داستانها را شرحه شرحه شوند!

گفت: نترس از سانسور ببرشان ارشاد یا می شود و در می رود از ساطور سانسور مثل بعضی شعرهای من یا اگر نشد چیزی از دست نداده ای. سر آخر هم اقلیما را امضاء کرد و داد دستم قیمتش دوهزار و هشتصد تومن است.

خداحافظی کردیم. دو راهروی دیگر را هم رفتم و غبطه خوردم به جوانانی که مثل نقل کتاب می خرند نه به خاطر پولش بل بدین دلیل که می توانند ساموئل بکت را با هاروکی موراکامی و این را با جلال آل احمد و آن را با صادق خان هدایت ببلعند و هضم کنند! یعنی می توانند هضم کنند؟ اصلن برای چه کتاب می خانند؟

چرا من اینقدر سخت پسند شده ام؟! مایوسانه از شبستان بیرون آمدم چند صد متر آن طرفتر قطار دودی سوارمان کرد! من آن ته ته ها جایی یافتم کنار خانمی که سه کیسه کتاب خریده بود از قرار هر کیسه پنج کیلو و من دو تا کتاب که هدیه گرفته بودم! و دست از پا درازتر بر می گشتم.

سر خیابانمان نرسیده به محلّ، نیم کیلو گوجه سبز خریدم سه هزار تومن آمدم خانه شستم نمک زدم و گذاشتم فریزر یخ کند بخورم! دوست دارم مزه ی تُرش گوجه سبز را که دندانها را کُند کند حتا وقتی تو نیستی.     

نظرات 66 + ارسال نظر
سید ... پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 05:48 http://www.yamahdiadrekni329.com

•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`’
-----------♥
---------♥
--------♥
------♥
----♥
--♥
-♥
*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸
█۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥

گفتم :اگر میدانستم کدامین روز میآیی به احترام آمدنت گناه نمیکردم. فرمود :آن روز که تو گناه نکنی به احترام گناه نکردنت میآیم. “اللهم عجل لولیک الفرج”
خواهی که بهشت در زمین گل بکند باید که دعا کنی فرج گردد و بس...

█۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥
*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸.*´`*•.¸¸
-♥
--♥
----♥
------♥
--------♥
---------♥
-----------♥
•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’

نازی پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 10:07 http://daftarchehnazi.blogfa.com

دلتنگ شدم
همیشه وقتی مطلبی میخونم که خاطرات خوب یک روزی و یک جای شده بغض و راه نفس گرفته و کم کم دلش میخواد از چشم جاری بشه
دلتنگ میشم

ای بابا نازی خانوم با این پست بغض رو تا گلوی من آوردی
من منظورم نمایشگاه کتاب بود ببخشید که اینجوری شد

tinivini پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 10:42

چه کسی نیست را نمی دانم
اما انگار شما هم به جمع ما بی سواط های کتاب نخوان دارید می پیوندید ؛)
خوشحالیم

کسی که رفت پیش خدا

ما از اوّلش هم تو دارو دسته ی بی سواط ها بودیم البته نه بی سواط های کتاب نخان
تو هم برو خودتو درست کن خانوم معلّم قباحت داره که یه معلّم کتاب نخونه تو باید به بچّه های مردم خوراک فرهنگی بدی
ای تینی کتاب نخون

پوریا پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 11:29 http://http://postandakhtan.blogfa.com

واقعن چطور جلال رو با موراکامی می بلعند؟ یا شریعتی رو با هدایت!!!!!
من هم هیچ وقت به جوابش نرسیدم. از جلال تنها و تنها مدیر مدرسه خوندم اون هم خیلی سال پیش در عوض سیمین را کمی بیشتر. صادق خان رو بی نهایت و شریعتی رو هم اون اوایل محض کنجکاوی/ البته این دو رو کنار هم اوردم بخاطر تضاد دیدگاه شون که خودتون کاملن واقفید و تیزبینانه اشاره کردید / می خوام بگم واقعن این موضوع همچنان برام حل نشده باقی می نده که چطور بعضی ها این ها رو میکس می کنند و بعد معجونی می سازند متهوع و سعی در خوروندن اون معجون/ گه گیجه اور/ به مخاطب هم دارند.... واقعن برام عجیبه این موضوع. و اینکه داشتم فکر می کردم این روزها کتاب خریدن و کتاب بیشتر داشتن مد شده/ بخصوص بین خانمها/ ینی هر کسی مشمای پر تری از کتاب داشته باشه یا عکس کتابهایی که خریده رو به این و اون نشون بده یا با جلد و اسامی روی اون پز بده / کتابخون تره!!!!
به نظرم این موضوع هم مثل سبیل که این روزها گذاشتنش رو بورسه یا کلاه شاپو و سیگار و قلیون وکافه روی و.....مد شده/
و درد چاپ و نشر و ممیزی که / بهتره فقط سکوت کنم/ نمی دونم برای یک شاعر یا نویسنده یی که حاضر می شه تن به خفت بده و اجازه بده/ اندیشه ش رو سلاخی کنند و اون رو تکه تکه و بی سرو دم توی/ زرورق بپیچند و دو دستی تقدیمش کنند چه حسی داره این امضا دادن ها..../ بماند که برای چاپ اول و دوم از جیب هم باید بذاره و چقدر هزینه که بهش تحمیل می شه و باز بماند کتابهایی که اکثرن روی دست نویسنه مربوطه باد می کنند و فروش نمی رن و مجبور می شه مثل حراجی ها کنج خیابونی/ جار بزنه و اونها رو توی فضاهای مجازی یا مهمونی های خانوادگی و دوستانه/ به هر شکلی هست تبلیغ کنه و به فروش برسونه/ نمی دونم ته همه این ماجراها چه حالی به اون نویسنده دست می ده؟
و فکر میکنم چقدر خوب که سر اخر به این نتیجه رسیدی که بهتره بری/ گوجه سبز بخری و خاطرات عاشقانه ت رو مرور کنی....

سلام پوریا جانم

اساسن پرسش اینجاست که چرا باید کتاب خوند؟ اصلن برای چی آدم می ره سراغ کتاب خوندن من فکر می کنم که هر کس باید پیش از خرید هر کتابی بدونه که چرا می خاد بخوندش و اینکه دنبال چی هست
من معتقدم آدمی که پرسش در ذهنش به وجود نمی آد و پرسشی نداره کتاب خوندن براش تبدیل میشه به یه سرگرمی کم خطر و با کلاس و به مرور تبدیل میشه به کسی که همه چی می خونه و قد گاو از هیچی سر در نمی اره و رمان رو وقت تلف کردن می دونه و سیاست رو با یه" ای بابا" جواب می ده و جامعه شناسی رو هم با "وضع خیلی خرای شده" سر هم بندیش می کنه
خانوما که از جلد هر کتابی خوششون بیاد می خرنش اصلن نگاه نمی کنن که این چیه واسه کتابخونه خوشگل و با کلاسه همین کافیه!
در مورد چاپ اثر هم که خودت همه رو نوشتی عالی
نوشته با گوجه سبز شروع شد و به گوجه سبز خاتمه یافت و داستان خرید کتاب من تو همون شش سال پیش خودش موند!

میم من میم تو پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 13:51 http://kandooyesher.blogfa.com

سلام ودرود بر شما داستان زیبایی هست
منم عاشق گوجه سبزم...

عزیزم داستان نیست
دیروز رفتم نمایشگاه کتاب و نوشتم اونچه رو که اتفاق افتاده بود

دل آرام پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 14:42 http://delaram.mihanblog.com

رجوع شود به دانه کردن انار و توصیه های دلسوزانه پدرانه ...
بعله!! دقیقا درست حدس زدین همون پست شب یلداتون !!!
من چی بهت بگم آخه مــــــــــــــــــــــــــــــــرد ...
شما الان باید بچه ات گوجه سبز بذاره دهن اش و گروچ گروچ .. اوخ اوخه دهنم اب افتاد .. اقا ما رفتیم ( همین بقال سر کوچه )

چی کار کنم خو دل آرام
تو این دوره و زمونه کی میاد زن ما شه آخه؟!
که سرکوفت می زنی که تو بچّت باید گوجه بخوره(یکی باید به خودت بگه تو الان باید موهای دخترتو دمب اسبی کنی بره لِی لِی بازی کنه)
بقال سر خیابون نبود از این وانتیا بود کنار خیابون ولی چه گوجه هایی داشت جات خالی نیم کیلوش هم قیمت کتاب رفیقم بود

آدیگل پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 16:25 http://pichokham.blogfa.com

سلام ممنونم از محبتی که دارین:)وشرمنده بابت غیبتهام:(
من خیلی کتاب خون نیستم ولی خب اگه کتاب خوبی دستم بیوفته حتماٌ با اشتیاق میخونم..
خوش به حالتون که رفتین چه کنیم که دست ما کوتاه وخرما برنخیل:(

سلام
امیدوارم همیشه خوش باشی
هر جا هستی بدون که زندگی در جریانه نباید تو گذشته موند
دوست من

باران پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 22:35 http://panjare2000.blogfa.com

سلام .
به به ! عاشق نمایشگاهای کتابم. فضاش کلا یه جور دیگه اس. متفاوته. انگار می ری توی یک دنیای دیگه. دنیایی که فقط با کتابها ارتباط داری به جای این آدمهای...

منوبردین به چند سال پیش که برای اخرین بار اومدم نمایشگاه کتاب تهران و متاسفانه چند سالی هست که نمی تونم بیام!!

ممنونم

سلام باران خانوم

بمید وارم سال دیگه شرایط فراهم بشه و بیاید تهران برای نمایشگاه کتاب
و دست پر برگردید
مانا باشید

ترمه جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 01:11 http://boghcheterme.persianblog.ir/

ஜღஜღஜღஜღღღღஜღஜღஜღஜღஜღஜღஜღღ
.
عرض سلام و ارادت، استاد جان❁ خب...خیلی لذت بردم؛ اول از گوجه سبز،که نمیدونستم آقایون هم،اونم از نوع نویسنده ش،عاشق گوجه سبزند❁ الانم مشغول خوردنشم؛ البته با نمک و با یاد شما❁دوم؛ از نمایشگاه کتاب...عااااااااااااشق کتابما، اما کتابای مورد علاقه م با موضوعاتی که دوست دارم❁همینطوری و بی هدف، کتاب نمیخرم❁ و به قول شما کتابهایی که هضمش با هم سنگینه و معده درد میگیرم رو نمیخرموالا این روزها،کتاب خریدن بعضی ها، شده چشم و هم چشمیالبت؛قضیه شخصی که شش ساله حضور نداره رو متوجه نشدم...همونی که با شما گوجه سبز خوردش❁

ஜღஜღஜღஜღღღღஜღஜღஜღஜღஜღஜღஜღღ

سلام ترمه خانوم گل
از قدیم گفتن گوجه سبز بعضی هیچیه!
منم کتاب دوست دارم ولی سخت پسند شدم هر چیزی نمی خونم
چند روزه یکی از این دوستان نویسنده خانوم هم هستند مجموعه داستانهای کوتاهشون رو دادند بخونم و نقد بنویسم
باور کن حوصله ندارم بازش کنم
بعضیام کتاب می خرن که جلدش با دکوراسیون خونه بخوره!!!!

اون عزیز هم الان پیش خداست یکی از دوستانم که به آلمان عزیمت کرد و اونجا در اثر سانحه ی تصادف مرد
نویسنده بود.

منصور جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 01:59 http://mansour57.blogfa.com/

به عارفی گفتند آینده دنیا تاریک است.. گفت : شاید ، اما وظیفه ما روشن است "بندگی حضرت حق".

یاحق

میتینگ انلاین جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 04:57 http://meetingonline0.blogfa.com/

برای من و زندگی من که مدام دویدن و خمیدن شده، بعد از مدت های پکیج کتاب های نویسنده مورد علاقه را هدیه گرفتن در شب تولد، معجزه ست.
منتهای مراتب این وسط آنکه باید باشد و نیست، دیگر مهم نیست. اصلا به درَک که نیست. (جان کلمه را جز با درَک نمی توان درک کرد)

سلام
حالا به درک به درکم که نه
ولی خب نیست دیگه زندگی که هست

شیخ نهایی جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 12:00 http://goftamgoft.persianblog.ir

درود
باور کن آن گوجه سبز بهترین برداشت شما از نمایشگاه بوده ، مخصوص آن که با آن خاطره هم داشتی !

شاد باشی

آورین شیخُنا مرحبا بکم

محسن جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 12:52 http://ketabamoon.blogsky.com

من امسال هم نرفتم. چرا که هر پنجشنبه وقتی برای سر زدن به مادرم گذرم به روبروی دانشگاه می افتد عین یک نمایشگاه کتاب از آن بازدید می کنم. آنقدر کتاب نخوانده در خانه دارم که نمی توانم چیزی به آن ها اضافه کنم. هر چند بیشترین هزینه ای که از درآمد ماهیانه ام را صرفش می کنم کاغذ است. به هر شکلی. هر روز یک روزنامه می خرم حتا اگر یا لثارات باشد که البته نیست ولی روزم را بی روزنامه شب نمی کنم. کتاب هم که می رسد. دخترم، زنم، هفته ای نیست که با کتابی جدید در را باز نکنند و وارد خانه نشوند.
دلم می خواهد با وبلاگ دیگری که دارم و شاید دیده باشید آشنا شوید. ینی کتاب هایی که می خوانیم. آدرسش روی مشخصاتم هست و این جا هم می نویسم. غلط گیری کنید. که غلط گیری بهترین راه رسیدن به راه درست است.

http://ketabamoon.blogsky.com

نمی دانم چه شد محسن آقا اصلن قصد رفتن نداشتم شد و رفتم
من زیاد کتاب نمی خرم و لی هر روز کتاب می خانم چون باید ببتوانم بنویسم(ممرّ درآمد من یک راهش نوشتن است!)

مثلن امروز پنج جلد کتاب ناب از جایی جدا کردم که بخانم عالیند
کتاب نخاندخخه هم به اندازه ه ی موهای سرم دارم البته نه مثل موهام جوگندمی
به وبلاگت هم سر زدم اولین کتاب صلاح الدین نامه بود
خوشم آمد

مجتبی جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 14:00 http://migamnaro.blogfa.com

سلام
معلومه که آدم مهمی هستی و کلی برو بیا داری.....

سلام مجتبا جان
نه اصلن اینطور نیست یه آدم عادی مثل بقیه
دوستان خوبی دارم که سرمایه ی منند

گل سرخ جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 14:04

به قول این امروزی ها سلم
شما جگر من را هم آتش زدی با اون جمله اول . اینکه دوستان توصیه میکنند چاپ کنید راست است . در بین بسیاری از نوشته های ایرونی ها که تمایل چندانی به انها ندارم متن شما به نظرم بی بدیل است. نویسندگان داخلی آنچنان زود غرق در تکنیک شده اند که انگار یک راست نویسی و قصه گفتن و درد دل داشتن را فراموش کردند. من دلم لک زده برای یک کتاب با هیمن متن شما که انگار حرف میزنید ان هم با چاشنی اندکی عزلت.
راستی من هم مثل شما فقط سراغ کساین رفتم که می شناختم و شادی حتی اگر می توانسم کتابهایی را می خریدم که خوانده بودم!

خانم گل سرخی سلام
یه کتاب امروز دستم رسید پیشنهاد می کنم بخانیدش
مال خانم گلی ترقی به اسم" خاطره های پراکنده"
از همین سبکیست که دوستش دارید
آدم یه کم که از شور و شر جوانی می افتذ چه اخلاق ها که پیدا نمی کند!

رز مشکی جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 18:58 http://nightsecret18.blogfa.com

سلام
شما به بنده لطف دارین, کم سعادتی از منه.
عقیده ی جالبی درمورد کتابخون ها و کتاب خوندن دارین, من به شخصه عاشق کتابم.نه برای پزوکلاسش دارم میگم ونه شعاره ونه هیچ چیز دیگه ای چون دلیلی یرای این کار ها وجود نداره و البته شماهم منو نمیشناسین که بخوام کلاس الکی بیام!
من از بچگی عشق کتاب بودم, از زمانی که نیم وجب! بودمو سیندرلا میخوندم تا الان که 180cm هستمو از جلال آل احمدو محمود دولت آبادی گرفته تا شکسپیر و کافکاو بقیه رو میخونم.
(به نظرم آدم باید آثار شاخص فرهنگای مختلفو بخونه)
یه خورده بی انصافیه که بگین خانوما کتابارو به خاطر تصویر روی جلدشو برای قشنگی کتابخونه میخرن.
شاید قشری اینجوری باشن که واقعا باید به حالشون تاسف خورد ولی همه اینطور نیستن.از طرفیم بعضی از کتابافقط شدن کپی برداری از نویسنده های دیگه به علاوه ی یه خورده لعابای سطحی.(که خود همینا سلیقه ی خیلیارو تحت تاثیر قرار میده.)این سایتای انتشار کتابم که ملت میانو رمان مینویسنم که دیگه نابوده.خیلیا ترجیح میدن به جای اینکه برن کتابای خوبوعمیق بخونن میرن رمانایی که نویسندش 14یا15 سالشه و از روی فیلمای آمریکایی نوشته رو میخونن بدون اینکه براشون مهم باشه اینی که دارن میخونن اصلا ارزش نگاه کردن داره و یا اصلا مفهومو اندیشه ای پشتش هست یا نه.اونجا که گفتین کتابارو یرای سرگرمی میخوننو میگن رمان وقت تلف کردنه واقعا باهاتون موافقم.

وااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقدر روده درازی کردم!!!
از کجا به کجا رسیدم!! حالا که انقدر از این درو اون در گفتم اینم اضافه کنم که من عاشق گوجه سبزم و الانم جاتون خالی میخوام برم انبه بخورم!!!

180سانتیمتر؟ چه خانوم قد بلندی!
رز مشکی عزیز آقایون هم می خرند برای زیباییش
خیلیم خوب
یه معجون بگم درست کنی با انبه
انبه رو تکه تکه کن بریز تو مخلوط کن شیر اضافه کن چهارتا خرما پوست بکن (پوستاشو بخور مغذّی ترین جای خرما پوستشه) بنداز توش دو قاشق عسل بریز روش یه کم هم شکر یه برش مستطیل بستنی (بستنی پاک یا میهن سفیدش)
بخور ببین طعم مائده های بهشتی چی جوریه
تو به من یه خانوم نشون بده که گورجه سبز(گوجه نه ها) گورجه سبز دوس نداشته باشه

رز مشکی جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 20:03 http://nightsecret18.blogfa.com

مرسی, بلندی از خودتونه!
با وجود اینکه شیر و ترکیب شیربا میوه رو دوست ندارم, ولی برای داداشم درست میکنم, اون امتحان کنه!
گورجه!! رو شیرازیا و همدانیا و بروجردیا میگن(تا جایی که من اطلاع دارم)

برا هر کی درست می کنی خوش به حالش

من نمی دونم کیا می گن فقط می دونم بعضیا می گن

بهار جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 20:18

سلام؟ بلندی از خودتونه ؟ ایشون قشر کتابخون جامعه ن؟

سلام
قشر کتابخونن رز خانوم مشکی
احترام خاص گذاشتند خو

مژگان جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 20:29 http://cinemazendegi2.blogfa.com/

سلام استاد چرا دروع بگم من اصلا کتاب نی خونم کتابای درسیمم بزور می خونم. اصلا از کتاب خوندن خوشم نمی یاد.در عوضش تا دلتون بخواد فیلم می بینم و فیلم می خرم.
گوجه سبز خیلی دوست دارم دهنم آب افتاد. نعنای تازه رو با نمک بسابید. بریزید تو قوطی بذارید یخچال. هروقت دلتون گوجه نمک خواست اونو با اون معجون بخورید.خیلی خوشمزه می شه. اخه دیدم دستور تهیه معجون انبه دادید گفتم منم اشپزیمو به رخ بکشم
من ازاول سال تا حالا ده کیلو چااله بادوم و پنج کیلو ریواسو تموم کردم.الانم مدتیه رفتم سراغ گوجه سبز.شمام کار خوبی کردید به جای کتاب گوجه سبز خریدید

الانا که فیلم مُد شده همه فیلم می بینن به خصوص نسل جدید
ولی شما هم سعی کن تو زندگی یه پرسشایی داشته باشی که از طریق خوندن کتاب به پاسخش برسی.

شمالیا یه نوع سبزی رو می سایند به نمک فراوان آغشته می کنند و با گوجه سبز یا کاهو می خورند بهش می گن" دَ لال" من به لطف یه عزیزی از اون تو خونه دارم ولی ترجیح می دم گورجه سبزو با نمچ بخورم فقط.
چاقاله دوست ندارم در حدّ پنج شیش تا دونه
یه جایی رفتیم اخیرن آدرسشو میدم با دوستان یا خانواده برو
جاده اوشون فشم فرعی آهار رو برو به میدون آهار رسیدی ماشینو پارک کنین هر چی میخاین بخرین خوردنی و اینا بعد بگید میخایم بریم "ده تنگه" یه جاده ی خاکیه باصفاست به اونجا که رسیدید دنیای ریواس و گزنه و کنگر و تمام سبزبیهای کوهیه هم صفا داره هم کوهنوردی خیلی ملایمیه سر بالاییه کم شیبه هم دنیای ترشی جاته گوجه سبز و آلوچه سبز هم هست.

مژگان جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 22:00 http://cinemazendegi2.blogfa.com/

پس کامنت من کوض؟

اینجاست که!

مهشید شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 08:41 http://www.moment-light-smily.blogfa.com

سلام
صبحتون بخیر

چه مصورانه نوشتید اقای نویسنده
البته دردناک هم کمی بود

کتاب خریدن کلاسه
هرکی بیشتر ... کلاسش بالاتر
البته در مورد همه صدق نمیکنه

بقول مهران مدیری : کاش کتاب خودندن مد بود ...

ایشالا من یه روز کتابمو امضا کنم بدم خدمتتون ...

سلام
بذا ببینیم شما کتاب چاپ کنی سلام ما رو جواب می دی؟

کتاب خوندن به تنهایی چیز خاصّی نیست فقط می تونه یه تفریح سالم باشه.
کاش ذهن پرسشگر و جوینده مد بود
کاش افکارمان کنسروی و وارداتی از مغز دیگران نبود!

بشار شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 09:48 http://bashshar.blogfa.com

خنده ای که با دیگران شریک می شویم ،
عشقی است که شنیده می شود !

درودی دیگرباره/

بعضبی از مطالب را از دو-سه ساعت پیش تاکنون خوانده ام ...
انشاءالله زین پس بیش تر خواهم آمد و خواهم آموخت.
من که هیچ سالی از رفتن به نمایشگاه کتاب راضی بر نمی گردم! امسال هم...
راستی...
از گوجه سبز نوشتید و ... !!
هفته ی قبل در دفتر مجله ی رشد، یکی از شاعران خانم دو تا سبد گوجه سبز آورده بود که خودش از باغ شون چیده بود و اتفاقا" خانم ماهوتی راجع به نحوه ی گوجه سبز خوری در شمال توضیح می داد و من متوجه اسم سبزی نشدم که حالا اینجا املاش رو هم دیدم. مرسی.
اگر هوس توت و توت سیاه و شاتوت و انگور و گردو کردید باغ ما در اختیار شما و عزیزان تان. قدم بر چشم ما گذارید.

سبز و نویسا و مانا باشید.
ارادتمند

شما چقدر بزرگوارید و یکرنگ
ممنونم از دعوتتان باغ زندگیتان همیشه سر سبز

نازی شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 12:35 http://daftarchehnazi.blogfa.com

؛خانوما که از جلد هر کتابی خوششون بیاد می خرنش اصلن نگاه نمی کنن که این چیه واسه کتابخونه خوشگل و با کلاسه همین کافیه!؛
م. ر. الف عزیز از این نوشته ها داشتیم؟!!!!!!!!!
جمع بستن کلا کار اشتباهی هست /از شما بعید بود !

نداشتیم از این نوشته ها
شاید چون بیشترینه اینگونه بودند
به هر حال بین قشر زن ایرانی هم فرهیخته کم نیست

محسن شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 13:00 http://after23.blogsky.com/

پس بگو شیطان رفت توی جلدت. استغفار کن.

استغفرالله ربی و اتوبوا علیه
خوب شد محسن آقا
جوانی کردم خامی کردم شما ببخشایید

صبا شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 13:48 http://royekhateesteva.blogfa.com

سلام:)
این نمایشگاه کتاب خیری اگر داشته باشد به پایتخت نشین ها می رسد و برای همین حس و حالتان در گذر از غرفه ای به غرفه دیگر چندان برایم قابل درک نیست...بیشتر حسادت بر انگیز است!
در کتابخانه شخصی من هم انواع کتاب ها از نویسنده های مختلف هست...کسانی که حتی جلد کتاب هایشان کنار همدیگر در کتابخانه ام شورش می کنند از برتراند راسل گرفته تا موراکامی و هانریش بل و خالد حسینی و ماکسیم گورکی و مطهری و شریعتی و آل احمد و جمالزاده و گوستاو فلوبر و ...
علتش به خاطر علاقه ام به نویسنده گی است.در هردوره ای مجموعه کتاب های یک نویسنده را خریداری کردم تا با فکر و قلمش آشنا بشوم...بعضی از آن ها به کتاب دوم رسیدند و بعضی ها از همان صفحه های اول خط خوردند و رفتند در طبقه کتاب خانه خاک می خورند تا روزی روزگاری به سبب پیدا کردن جوابی یا تکه گمشده مسئله ای به عنوان مرجع در اختیارم باشند...اما برخی کتاب ها را هم چند باره خواندم آن قدری که جمله هایشان در ذهنم رژه می روند...مثل دوست می ماند دیگر...اول بسته است چیزی ازش نمی دانی شاید فقط از اسمش خوشت بیاید یا بقیه تعریفش را بکنند ولی در نهایت این شما هستی که انتخاب می کنی باهاش بمونی یا کلا فراموشش بکنی...بعضی نویسنده ها را به خاطر برخی داستان هایشان و برخی داستان ها را به علت نویسنده هایشان می خوانم...:)

سلام
خیلی خوش آمدید
فکر کنم نمایشگاه کتاب جای کسانی مثل شما باشد
نه از دل گریخته هایی چون من
خوب است که می توانی یا توانستی که فلوبر را بخانی و شریعتی را هم!
خیلی هم بد نیست که کتابها مراجع آدم باشند
این مثال شما که تشبیه کتاب به دوست است تامل برانگیز بود صبا خانم.
کتابها و نویسنده ها یا نویسنده ها با کتابها مسئله این است.

نازی شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 14:00 http://daftarchehnazi.blogfa.com

حتمن با این دیدگاه منتظر کادوی روز مرد هم هستید ؟
اون
؛ به هر حال شما:
لبریز از کنایه بود

کادوی روز مرد گرفتن....مساله دیگر آن بالایی نیست این است

به جان خودم کنایه نبود
حرف دلم بود خداییش

اهورا شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 16:19 http://ahoraaayejahan.blogfa.com

از صدای گذر آب چنان می فهمی


تندتر از آب روان "عمر گران " می گذرد


زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست


آنقدر سیر "بخند" که ندانی غم چیست ..

ممنونم اهورا جان

without name شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 16:27 http://without-smile.blogsky.com

خوبه که با افراد فرهیخته دوستید.و خوب تر اینکه این دوستی ها پایدار مونده.
تو انجمن شعر دوستانی داشتم که معروف شدن .تا قبل از شهرتشون انسان بودند.اما بعدش جوری باهات حرف میزنن که انگار انتظار دارن سر ارادت بر آستانشون بسایی و ابراز بندگی کنی!
از ابراز چاکری نسبت مشاهیر متنفرم ! براای همین وقتی کسی مشهور میشه ازش فاصله میگیرم...اینجوری بهتره!:)

گوجه سبز اما همیشه خوبه:)

کسی که اینجور اخلاق رو داره نمی شه بهش گفت هنرمند
اینجور آدمها همیشه کمبودهایشان بر همه عیان می شود حتا اگر خودشونو بگیرند

آدیگل شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 16:41 http://pichokham.blogfa.com

مگه شمام دلتون سوخته؟

دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
در جمع پراکنده ی رندان جهانم

باران شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 16:59 http://panjare2000.blogfa.com

بالهای خویش را بگشا
و در آسمان آبی
پرواز کن.

بگذار عشق
تمام وجودت را نوازش کند،
و به ترس نیندیش
شاید لحظه ای دیگر
در پنجه ی عقاب باشی
ولی از عشق نگذر!

نگذر از عشق به سادگی
نگذر از این دلدادگی
بی تو چ گونه زندگی؟
بی تو نمیشه زنده بود
عشق تو قلبمو ربود
ای هستی و ای تار و پود
با تو جهنمم بهشت
.
.
.

ممنون باران خانوم

شهره شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 17:53 http://hastyman42.blogfa.com

سلام
از بچگی عاشق کتاب خوندن بودم . ممکن نبود کتاب یا مجله و روزنامه ی به دستم بیافته و منو از دنیا فارغ نکنه . غیر از کتب درسی به همه نوع کتاب علاقه داشتم و مثل تشنه ای مطالبش را می بلعیدم تا هفت هشت سال پیش که با اینترنت اشنا شدم .نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی کلا در ٍخواندن کتاب بسته شده و تمام وقتم به خواندن مطالب جسته و گریخته اینترنتی مصروف میشه .. و نمیدونم خوبه یا بد!!!
چند بار هم برای دیداز با دوستان اینترنتی نمایشگاه کتاب را انتخاب کردم و بهم خیلی خوش گذشت ..در ضمن اینکه راه رفتن میون این همه کتاب برام فوق العاده لذت بخشه . حوندن مطلب شما منو سخت پشیمان کرد که چرا امسال را از دست دادم .

امیدوارم عزیز از دست رفته تان در نور و رحمت الهی غرق باشد همانطور که شما در خاطرات او غرقید !! [گل]

سلام شهره خانوم
اینترنت هم خوبه ولی از پرسش غافل نشید و با کتاب برای پرسشهاتون پاسخ بیابید
کتاب به انسان سکون می دهد و از دنیای پر هیاهوی بیرون جدایش می کند
ممنون خدا همه ی درگذشتگان را بیامرزاد

ته تغاری بروجردی شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 18:13

اما دل منم بد گرفت...

چرا بروجردی جان؟!!

مهشید شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 20:27 http://www.moment-light-smily.blogfa.com

سلام
نه من از اون خونواده هاش نیستم

قول میدم جواب سلامتون رو بدم
ینی خدایی من اینجوریم ؟ خداییییی؟

نه خدایی هست تا قبر آه آه آه
شما از اون خونواده هاش نیستی
سلاممونو جواب می دی حالا شاید کتاب امضاء نکنی دستمون بدی

رز مشکی شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 20:45 http://nightsecret18.blogfa.com

سلام
راستش خیلی بهم برخورد به خاطر کامنت خانوم بهار.
خواستم بگم بهار خانوم شما هر روز کلماتی مثل خفن، ایول، بیخی، و خیلی کلمات بی مفهوم دیگه رو میشنوی وحتی ممکنه استفاده کنی، اونا مشکلی نیست، ولی جمله ی من که مشخصه برای شوخی هست منو زیر سوال میبره؟؟مشکلی نیست، شما خوبی که براحتی دیگرانو مسخره میکنی و البته قضاوت!...
(امیدوارم این پیامو بخونن)

ناراحت نشو رز مشکی عزیز
شاید براشون سخت هضم بوده یا متوجه مزاح کلامی ما نشدند
سخت نگیر
اصل من هستم که از کلمه ی شما ناراحت نشدم و شوخیکلام رو درک کردم

دل سوختگان شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 22:06 http://taher4000.blogfa.com

تجربه ها ما را پخته تر و کاملتر کردن . . .
اما . . !
به قیمت از دست دادن . . .
بهترینهای لحظات زندگی . . .

هر چیزی بهایی دارد و بهای تجربه نقد عمر است

ته تغاری بروجردی یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 09:28

وقتی متن رو میخواستم بخونم شاید باور نکنی اما تا نصفش رو بیشتر نخوندم یعنی نتونستم قلبم سنگین شد و چشمام پر از اشک...
یه چیزی توش بود که منو له کرد یا شایدم منو به سمتی برد که دلتنگم کرد بــــــــــد...که البته فک کنم خودم بدونم چی بود...

همیشه به گردش و تفریح و نمایشگاه رفتن باشی محمدرضای عزیز

سلام
ای بابا اصلن قصد من این نبود که کسی رو ناراحت کنم

امید که دلتنگی زود مرتفع بشه

ممنونم از آرزوی قشنگت برام

آوای سکوت یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 14:10 http://avayesokot92.blogfa.com/

این روزها کتاب خیلی زیاده . انواع و اقسام ...ولی واقعا کتابهای خوب کم شده . البته من بیشتر کتابهای روانشناسی میخونم که اونم وطنی اش پیدا نمیشه ! ولی در کل کتاب پدر و مادر دار که حرف قشنگ بزنه نه اینکه یه داستان کوچیک رو هی آب و تاب بده و یه حرف 5 صفحه ای رو تو 400 صفحه لفت بده!
تنهایی گوجه سبز خوردن به نظرم ارزشش بیشتره!

سلام
یه داستان کوچیک پنج صفحه ای رو چهار صد صفحه طول بدی
کتابای روانشناسی که زیاد شده با این علومهای باطنی و ماورایی هم اخت شده
گورجه سبز می ماند و ما

مریم یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 17:59 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

خدا با ما هست
گر سینه شود تنگ ، خدا با ما هست
گر پای شود لنگ ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ ، خدا با ما هست ... //[گل]//

و خدا کند که ما هم با خدا باشیم
ارنه دوست که همیشه هست

مریم یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 18:04 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

از پنجره روزگار به درخت عمر که می نگرم

خوشتر از یاد خداوند ثمری نیست ... //[گل]//

خوشا دردی که درمانش تو باشی

مریم یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 18:12 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

همیشه دعا کنید :
چشمانی داشته باشید
که بهترین ها را در آدم ها ببیند
قلبی ، که خطاکار ترین ها را ببخشد
ذهنی ، که بدیها را فراموش کند
و روحی که هیچگاه ، ایمانش به خدا را از دست ندهد//[گل]//

دعا کنید امّا کوشش هم بکنید که اینگونه باشید چون با دعای بی کوشش هیچکدام نمی شود

ممنونم مریم خانم گل

مریم یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 18:16 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

با پدرم جدول حل میکردم که گفتم :
پدر نوشته دوست, عشق ، محبت و چهار حرفیه
اتفاقا ًدو حرف اولشم در اومده بود ، یعنی ب و الف
یه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابا
با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه
گفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد
تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم میشه بابا ولی
اینجا نوشته چهار حرفی، ولی تو که حرف نداری… //[گل]//

چه جالب بود این

بابا کلمه ای ترکیست و ریشه ای مغولی دارد که از ازمان قاجارها که پسله ی مغول ها بودند در تهران باب شد و از تهران به باقی شهرها رفت.

مریم یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 19:39 http://www.shadinina.blogfa.com/

سلام //[گل]//

تا که بر لب نامت ای زیباترین ، می آورم

آسمان ها را تو گویی بر زمین می آورم

تو طلوع آفتابی ، من اذان مغربم

زیر لب نام امیرالمؤمنین می آورم ...//[گل]//

ولادت حضرت علی (ع) بر شما مبارک

tinivini یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 21:29

ای بابا آقای محمد رضا خان !
حالا ما سوالی نداریم و یک وقت کتابی هم بدست برسد میخانیم
این قدر "گاو" نفهمیدن را بد آمدید
بگذارید حداقل سرشان به تفریحات سالم گرم باشد !
والا !
چه کار جوانان مردم دارید
همه که مثل شما فلسفی نیستند

سلام
اجالتن ما کاری به جوانان مردم نداریم آنها کاری دارند!

دور از جان دوستان آن ها که توصیفشان به مانند گاو است نه وبلاگ می نویسند نه می خانند
که اگر هم بنویسند از همین وبلاگ" جینگولیای تو بمون قلب منه" چس ناله های چرا منو تنها گذاشتی و زنجموره های عشقای زیر بیست و دو ساله و اگر بخانند هم همین دست ویترین ها را می خانند

شوما خودشو ناراحت نکن

بشار دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 11:54

ولادت امام علی علیه السلام بر شما مبارک !

روز مرد است
سلام و عرض ارادت به اون مردی که جز خدا هیچکس اشکشو ندید
و با لبخند امید و پشت اطرافیانش بود.

بشار دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 11:56

سلام بزرگوار
واقعا دستمریزاد به شما ...
الحق خواهر عزیز ترمه راست گفتن !

سلام نازنین برادرم بشار دوست داشتنی
بشار چقــــــــــدر دوست می دارمت
شما دوستان همه لطف دارید
ممنونم

مهشید دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 16:25 http://www.moment-light-smily.blogfa.com

سلام
خیلی ...

با یه موجود و یه نقد راجع به نمایشی که دیدم بروزم ...
بقیه حرفایی که اون بالا زدین رو هم ندیده میگیرم ...

واقعن که ...

سلام
شما چه بزرگوارید گه از گنه این حقیر سراپاتقصیر می گذرید

محمد ح دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 19:58 http://dustevatan13.persianblog.ir

سلام
نه تهرانیم و نه پای رفتن به نمایشگاه کتاب رو دارم اما هر از گاهی دایی کتابی از اینجا برام می فرسته.
من و آستان قدس مشهد درسته با هم جور در نمیاییم اما یک لطفی که به ما معلولین کرده اینه که کتاب سفارش میدی و اگر کتابخانه اش داشته باشه میاره. حدوداً 90% کتابهام رو آورده.
آدمی که عاشق کتاب بشه هم دوست داره بخونه و هم بنویسه! داستانی که نوشتم با ترس و خودسانسوری بوده اما در نظر دارم داستانی که دیروز به خاطرم رسید رو در وبی فیلتر شده بگذارم که باز ترس خذف نداشته باشم و خوشحال می شم بخونید و نظرتون رو بدید.
دلیل دوری از عزیزی رو که یاد کردید متوجه نشدم اما همین که بیادش هستید ینی هنوز کنارتون هست چرا که نمیشه مانع دوری شد!!!

سلام محمد جان
خوشحال میشم اگه نشانی بگذاری و داستانت رو بخونم
موفق باشی
اگه کتابی خاستی که اونجا نبود من در خدمتم از اینجا تهیه می کنم می فرستم

ترمه سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 00:07 http://boghcheterme.persianblog.ir/

═════════ ೋღ❤ღೋ ═════════
هرکس که شود داخل حصن حیدر / ایمن بود از عذاب روز محشر
جز مهر علی و آل چیزی نبود / سرمایه ی طوبا و بهشت و کوثر
.
پدر یعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنی عشق.........آرامــــــــــــــش
یعنی گذشت.....یعنی باشــــــــــــــــ تا من هم........
باشم.
.
میلاد مولود کعبه حضرت علی (ع) و روز مرد، برشما استاد بزرگوار مبارک.

═════════ ೋღ❤ღೋ ═════════

سلام ترمه خانوم گل

ممنونم و ایمدوارم روح پدر شما نیز غریق رحمت الاهی باشد

مریم سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 09:32 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

پدر یعنی عشق و مهربانی
پدر یعنی یک دنیا صداقت
پدر یعنی کوه استقامت
پدر یعنی دریای بیکران سخاوت
ای دریای بیکران صداقت ، سخاوت و عشق و مهربانی
روزتــــان مبــــارک ... //[گل]//

ممنونم مریم خانم
لطف شما مستدام
روح پدر برگوازتان غریق دریای رحمت الاهی

مریم سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 09:34 http://www.shadinina.blogfa.com/

سلام //[گل]//

تا که بر لب نامت ای زیباترین ، می آورم

آسمان ها را تو گویی بر زمین می آورم

تو طلوع آفتابی ، من اذان مغربم

زیر لب نام امیرالمؤمنین می آورم ...//[گل]//

ولادت حضرت علی (ع) بر شما مبارک

سلام
ممنونم بر شما هم مبارک

مریم سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 09:36 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

از برداشتن یک گام بلند نترسید
گاهی از یک فاصله ، یک چاله یا یک مانع
با دو گام کوتاه نمی توان عبور کرد ... //[گل]//

موفقیت همیشه پشت ترس ایستاده

الهه تاجیکزاده آریایی سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 10:27 http://elaheh-ariyaei.blogfa.com

جوانمرد!عیدمیلادعلی(ع)برشمامبارک

سلام خانم تاجیک زاده
بر شما هم مبارک
ممنونم

دایاق سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 11:53 http://www.dayagh.blogfa.com

بیا! تمام هستی دوباره تکرار شو، شب تاریک تر شده است، گم می شویم،

اگر جای پاهایت نباشد.....!


میلاد مولا مبارک.....

سلام
خوش آمدید
بر شما هم مبارک

دل سوختگان سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 12:34 http://taher4000.blogfa.com

آنانی که بیشتر می فهمند . . .
بیشتر زجر می کشند . . .
(دکتر شریعتی)
وای بر مردمان آن زمان . . .
وای بر بی امان دردهای آن زمان . . .
مردی که از بی امان دردها . . .
می کشید بانگ فریادهایش را . . .
بر سر چاه . . .
میلاد بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد . . .
انشاا... .

سلام

بر شما هممبارک و فرخنده باد

رز مشکی سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 15:36 http://nightsecret18.blogfa.com

سلام
ولادت حضرت علی(ع) و روز مرد رو بهتون تبریک میگم.

سلام

ممنونم بزرگوار بنده هم ولادت حضرت علی (ع) رو به شما تبریک میگم.

فراطنز سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 21:07 http://feratenz.mihanblog.com/

جالب بود جالب آفرین .من نمایشگاه نرفتم ولی از توصیف شما و از توصیف دوستانتان لذت بردم !
دست مریزاد

خاهش می کنم
ایشاللا سال بعد دست جمعی نمی ریم نمایشگاه

مژگان سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 23:53 \http://cinemazendegi2.blogfa.com/

روزتان مبارک استاد
گل

ممنونم مژگان خانوم

مریم چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 22:47 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

چایت را بنوش،نگران فردا نباش

از گندم زار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها ... //[گل]//

نیما یوشیج

این دو بار اومده ولی خب خوشگله بازم تاییدش کردم

مریم چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 22:52 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

زندگی هنر نقاشی کردن است
بدون استفاده از پاک کن
سعی کن همیشه طوری زندگی کنی
که وقتی به گذشته برمیگردی
نیازی به پاک کن نداشته باشی ... //[گل]//

بیژن عشق نازنین علمدارن نگینامامزیمان قادری روشا

این خط آخر اونوخ ینی چی؟؟؟!!!!!!!

مریم چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 22:57 http://www.shadinina.blogfa.com/

//[گل]//

چایت را بنوش،نگران فردا نباش

از گندم زار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها ... //[گل]//

نیما یوشیج

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غرّه اید از غرّه به سلخ

محمد ح پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1393 ساعت 13:18 http://dustevatan13.persianblog.ir

ممنون از لطفی که به من دارید. چند مدتی هست دنبال کتابی می گردم و اگر باز هم دوستانم نتونستن برام فراهم کنند حتماً خبر می دم

سلام
به هر حال مضایقه نمی کنم

رسول سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 00:31 http://quiper.mihanblog.com

این هم یه شرح متفاوت دیه از نمایشگاه کتاب! :)
این چند وقته که نمایشگاه کتاب دایر بود توی وبلاگا و محیط های مجازی خیلی راجع بهش میخوندم! اینش برام جالب بود که ادما -مخصوصا کتاب خونا- هرکدوم نمایشگاه رو یه جور میبینن و یه طور ازش مینویسن! زندگیا فرق داره و کتاب و کتاب خونا! :)

بله رسول جان
هر کسی از ذنّ خود شد یار او(کتاب)

رسول جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 12:19 http://quiper.mihanblog.com

بله دقیقا! :))

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 6 خرداد 1393 ساعت 20:23 http://falsafehayelajevardi.blogfa.com

خیلی خوب نوشته اید؛ فضاسازی درست. ممنون، لذت بردم!
(من هم نمایشگاه نرفتم...)

ممنونم آقای بابایی
چیزی را از دست نداده اید

اناهیتا چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 20:30 http://anahita68.blogfa.com

سلام ببخشید دیر اومدم ولی اومدم بگم که آره خیلی درس و تحقیق دارم انشاالله اوایل تیر تموم میشم می شینم با خیال راحت همه مطالبتونو می خونم و براشون نظر می زارم البته اگه قابل بدونین

به به ببین کی اومده
آناهیتا خانوم خوش آمدی
باشه امیدوارم که موفق باشی
منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد