ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چیست آنچه «من» اش می خانیم؟
کیست؟
«من» قابیست که خود را در آن نشانده ایم و می نمایانیم.
چهار چوب این قاب را چه چیز می سازد؟
میان منی که خود از خیش بازمی شناسم تا منی که دیگران می شناسند به قدر تظاهرات من فاصله است.
گاهی بابت آن «منی» که نیستیم و می شناسانیم تاوان می دهیم کارهایی می کنیم که نمی خاهیم یا انجام می دهیم آنچه را که اعتقادی به آن نداریم!
من هر کس از هویت او بر می خیزد و هویت ما را انتخابهایمان می سازد.
نمی خاهم هیچ در باب شخصیت سخنی بگویم که همه بدان پرداخته اند بی کم و کاست.
امّا تا به حال چقدر به هویت خیش اندیشیده ایم؟
این محصول جهانبینی و شناخت،مناسبات اجتماعی،جبریات جغرافیایی و تربیت و تراوشات ذهن چقدر از ذهن ما را به خود مشغول داشته؟
هویت بحران امروز جامعه ی ماست(به عقیده من). کم نیستند آدمهایی با ذهنیّات گلّه ای بدون تدبّر به عملی که انجام می دهند انسانهایی که رفتار، گفتار و عقایدشان کپی برداریست از روی کلیشه ها
به قول هانا آرنت در کتاب "حیات ذهن" جلد اوّل:
«کلیشه ها، عبارت های پیش پا افتاده، چسبیدن به آداب قراردادی و رایج بیان و رفتار، کارکردی دارند که از لحاظ اجتماعی بازشناخته شده است:آنها از ما در برابر واقعیت، یعنی در مقابل توجه متفکرانه ای که همه ی رویدادها و امور در واقع به موجب وجودشان از ما می طلبند، محافظت می کنند»
در واقع به معنای عام تر رفتار کلیشه ای ذهن را بی کارکرد و مغز را تعطیل می کند!
و این موجب بحران هویت در فرد می شود.رفتار بی تفکّر هیچ جهانبینی و شناختی را منجر نمی شود
منی را که خیش می سازیم راهبر ماست.......... راهبر.
پ.ن
می گفت: خاهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
گفتم: خاهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو
درود. دیدگاه جالبی دارید
کسی که دوستت بدارد بی بهانه دقتش بر روی توست
مادر بزرگ میگفت:اگر میخواهید بفهمید چه کسی و چقدر شما را دوست دارد کافیست سر میز غذا زیر لب طلب چیزی کنید :نمکدانی ؛
لیوانی چیزی؛ اولین پاسخ دهنده کسیست که شیدای شماست!
بااین تعریف شما بیش از 90درصد مردم ما تعطیلند !
درود
شوربختانه بله
اندیشمندانه و زیبا بود. آفرین
ممنون نازنین
بله همرنگشدن آدم را از عوارض مبارزه و کنجکاوی و انتقاد و فضولی میرهاند
برای همین شما هیچ نشانه ای از خودت نگذاشتی؟؟
برای اینکه همرنگ همه نباشی؟
آی جماعت..کمکم کنید شما دقیقا چه رنگی هستید...؟
من ضعقها یم را نقابی می زنم به وسعت ترسها و تردیدهایم..
من شاید میترسم چ.ون نمی توانم خودم باشم..در این زمانه هزار رنگ...
ممنون ..مانا ونویسا باشید..
آی جماعت صد رنگ....
ممنون که سر زدید
نگاهت نمیکنم که تحریک شوی...
تحریکت میکنم که نگاهم کنی...
نه از سر شهوت و هوس،بلکه با عشق
روحم را عریان کن،قبل از تصاحب جسمم
چیزی که فراوان است تن عریان!
نوشته ای زیبا بود.
سلام دوست من/متشکرم از حضور حسن نظرت/بازم بهم سر بزن و اگه با تبادل لینک موافقی بگو
خاهش می کنم
چه بهتر ازین؟
ﻣﺼﺮﻑ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﺎﻋﺚ “ ﺍﺧﺘﻼﻻﺕ ﺭﻭﺍﻧﯽ” ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ
ﺍﺧﺘﻼﻻﺕ ﻋﺼﺒﯽ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ!
ﻟﻄﻔﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﺼﺮﻑ ﺩﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ...
ممدی سلام.
شاعر میفرماید:
این نه منم، نه من منم. بلکه این عمّه م است.
هوم .... ممد. ما خودمون خلیم. اینا رو میخونیم شیدام میشیم ...
دور از جونت، شوما گلی
سلام
میبینم که از هر انگشت شما شونصدتا هنر میباره
در علم روانشناسی هم استادید
از وقتی انسان شروع کرد به اجتماعی زندگی کردن و نیازهاش بیشتر شد ... این دوگانگی ظاهر و باطنی هم نمایان شد
خیلی ها تعطیلند وخیلی ها هم دوس دارن خوده واقعیشون باشن اما نمیتونن
همه ما خواه ناخواه درگیر همین اند ...
ولی فقط باید با این خوده واقعی دوست باشن و بهش اهمیت بدن ...
موفق تر باشین
ممنونم مهشید بانو
بر روی پیشانی برخی نوشته تا لحظات آخرین تعطیل است
این یه مسئله پیچیده ایه مثه کلی مسائل دیگه اصلا مثه اصل زندگی .پست زیبایی بودممنون
منم ممنون که سر زدین
درود
یک درد دیگر اینکه حتی من و هویت واقعی خود را نمیشناسیم چه رسد به قبول و احترام و دوست داشتنش
مدادم در حال انکار خودمان هستیم
بله همینطوره
و چه دردناکه در انکار خود کوشیدن
گاهی بابت آن «منی» که نیستیم و می شناسانیم تاوان می دهیم کارهایی می کنیم که نمی خاهیم یا انجام می دهیم آنچه را که اعتقادی به آن نداریم!
می دونین؟ کلیشه داریم تا کلیشه....قسمتِ ناآگاهی و پیرویِ بی چون و چرای جمعبت عامه از یک سری کلیشهها، ماجرای همیشگی آدم ها و مخصوص "عوام" بوده و هست و آخ از این ندونستنا که روی خیلی ارزش های اساسی که زمان و تکراری شدن برنمی دارن، برچسب کلیشه بودن می زنه.
گفتم: خواهی نشوی هم رنگ، رسوای جماعت شو...عالی!
بله این ندانم به کاریها برخی از کارهای دیگران را که با فکر و تدبّر انجام می شود را سیاه می نمایاند و کلیشه ای
سلام گلم ببخشید
درگیریه سری مسایل بودم کمترمیام
همیشه یادت هستم گلم
هر جا هستی موفق باشی
من هر کس از هویت او بر می خیزد قبول ولی هویت ما را انتخابهایمان می سازد... انتخاب چی ؟ کدوم انتخاب ؟؟ مثلا" یه انتخابِ غلط تو زندگی خیلی وقتا می بینیم برگشت داره پس نمیتونه هویت من رو بسازه
انتخاب موضوعت جالب بود و نو ...
انتخابهای اساسی زندگی برگشت پذیر نیستند و اگر هم باشند همان اشتباهات در انتخاب هم نشانگر هویت ماست یعنی همان اشتباهات و حتا برگشت پذیری و یا عدم پذیرش اشتباه هم هویت ما را می سازد
این اشتباه کردنها و برگشتن ها اگر تعدادش زیاد شود باید به نوع نگاهمان و شناختمان از اجتماع و انسانها شک کنیم برگردیم و دوباره شناختمان را بسازیم
ممنون بانو آزیتا
گاهی اوقات لطف ، سریع تر از یک گلوله آدم را می کشد !
موافقم
بشر در جستجوی پایدار و ابدی برای «چیز دیگری» است، که امیدوار است برایش شادی کامل و بیمنتها به ارمغان آورد. برای آن عده از افرادی که جستجو کرده و خدا را یافتهاند، جستجو به پایان رسیده است. ذات احدیت آن «چیز دیگرِ» است. *پاراماهانسا یوگاناندا*
منِ من را کشته اند ،وجودش را در عمیق ترین تصور ممکن دفن کرده اند
من ، منِ دیگران است!
خیلی جمله ی دردناکی نوشتی
من،من دیگران است....
عالم ، همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب ، خدا خدا بایدمان
تا پاک شود ، زمین ز ابنای یزید
همواره حسین ، مقتدا بایدمان . . .
رفتارهای ارزشی، رفتارهای ذهنی اند. هر کس حق دارد چیزی را دارای ارزش مثبت یا منفی، اساسی یا فرعی تلقی نماید. هر شخص دیگری نیز مختار است این حکم را نپذیرد ودقیقاً خلاف آن را اعتقاد داشته باشد..
ایکنه سلایق رفتاری متفاوت است امر یست طبیعی
امّا اگر رفتارها بدون اندیشه صورت گیرد و به شکل موروثی به افراد حقنه شده باشد، هویت زیر سوال می رود
حضرتنا.... به دشواری توانستیم کامنتکی به یادگار بنویسیم...
ارسال نمیشد..
دست شما درد نکنه منّت گذاشتین ممنون
کامنت دیگری هم بود مانند قبلی که با اجازه حذف شد
تشکر بابت امدن و لحظه اندکی دقیق شدن در سینماتوگرافی
محمدرضا جان هم اسم عزیز اومدنم اندک نبودا
انسان نمی تونه حقیقت باطنی خودشو نشون بده
من از این منی که به ان گرفتارم سخت دلگیرم
مرسی جالب یود / اما الان نصفه شب خوب متونستم تحلیل کنم متن رو
سلام
این منی که هست از آن من نیست
ممنون که اومدی یه وخ بیا که خوب تحلیل کنی رفیق
درود بر شما.
و همچنین
موافقم !
خواهی نشوی همرنگ ؛ رسوای جماعت شود
پاپیون جان یاد این سخن نیچه افتادم :
آن شو که هستی
دقیقن
آن شو که هستی چه جمله ی عمیقی
روزگاریست که مارا نگران می داری.!!
درود بر شما دوست بزرگوارم
کم پیدایید؟ امیدوارم هر کجاباشید روزگار به نیکی سپری کن.
سپاس از مهربانیتان
تندرستیتان پایدار
شادزی مهرافزون
به به
دوست گل و هنرمندم
لطف کردین ممنونم
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
ماه در خواب بیابان چیست؟
زندگی رسم خویشاوندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرسشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی مجذور آیینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
آسمان مال من است...
ممنون از حضور سبزت
بله متاسفانه همین طور هست که گفتید.
ذهنیات، آموزه های اشتباه و خیلی موارد دیگر باعث می شود که ما از خود واقعی مان دور و دورتر شویم. باید به خودمان رجعتی دوباره داشته باشیم.
بله رجعتی دوباره
ممنون از حضورتون
شبی غمگین تر از شبهای فرهاد
به یاد لحظه های رفته بر باد
به یاد سروهای سبز و عاشق
نشستم گریه کردم تا شقایق
صدایم یک نیستان بی قراری
غروب و حسرت و چشم انتظاری
به یادت ای عزیز نازنینم !
شبی تنها و خاکستر نشینم
از آن آتش که شب را شعله ور کرد
چه بر جا مانده جز خاکستر سرد
شکفته یاد گل در گریه هایم
پر از حرفم اگر چه بی صدایم
به سوگت ای چراغ خانه ی دل
چو کولی ای روم ، منزل به منزل
که تا شاید ز تو یابم نشانه
ز تو ای شاعر هر چه ترانه
تو را می پرسم از اندوه مهتاب
که می گرید به روی بستر آب
تمام چشم را من جستجویم
مگر یابم تو را در روبرویم
شعر زیبایی بود
ممنون
رفتار بی تفکّر هیچ جهانبینی و شناختی را منجر نمی شود...
پست جالبی بود و خواندنی...
:)
ممنون
من می گویم:
خواهی که شوی هم رنگ، رسوای جماعت شو.
اینم یه جورشه
مثل این همه مردم نباش که حتی پیش ازآنکه بیازمایند٬ دست می کشند...
خمودگی خمودگی....امان از خمودگی
هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.
وبعضی مثنوی هزار من کاغذ
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش
و از انچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمی توست
این رسالت دائمی ماست
همیشه از فاصله ها گله داریم!!!!!!!!!!!!!
شاید یادمان رفت که در مشقهای کودکیمان برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود.
فاصله لازمه ولی به اندازه زیاد که بشه دیگه تو ذوق می زنه
اریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب ، از آه جگر سوزم روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
"منوچهری دامغانی"
---------------------------
آپم
واقعا همینطوره که گفتین...
خیلی از افراد و دور وبرم میبینم که با اینکه میدونن کاری غلطه
یا ته قلبشون اصلا نسبت به اون کار رضایتی ندارن اما بازم اون کار
رو انجام میدن چون همه انجام میدن!!!!
خواهی نشوی همرنگ ، رسوای جماعت شو!!!
این جمله رو باید با آب طلا نوشت و آویزونش کرد جایی که کاملا تو دید باشه... حال و روز مردمی که می اندیشند..!!
شوربختانه از اینگون آدمها زیاد هست!
.
.
.
شما هم لینک شدین
دلم گرفته...
از همه ی بی تفاوتی ها
از همه ی فراموشی ها
از همه ی بی اعتمادی ها
کاش معلمی بود و انشایی می خواست:
روزگار خود را چگونه می گذرانید ؟؟
بلاخره یه روز خوب میاد
ممنونم سر زدی
وبلاگت قشنگه
این ینی چی اونوخ مهربانو؟
سلام.مسطار به روز است دست افشان.
سلام.ممنون که سر زدی وب زیبایی داری بازم بیا
تنهایی ینی وقتی حرف از مسافرت رفتن میشه،اولیت چیزی که به ذهنت برسه این باشه که هندز فری یادت نره....
سلام.
نظرتون متاسفانه درسته!
مگر آدم چقدر می تواند خودش را فریب بدهد؟در کناره های دوزخ خانه بسازد و خود را در بهشت ببیند. جنگلها را بشکند و به همه بگوید سبز باشید. ....
می خواهم شانه هایم را در اختیار گنجشکها بگذارم. می خواهم خودم باشم....
ممنون از حضورتون.
درود
سلام و خسته نباشید
.
بزرگوار... با مطلبی مهم و حیاتی منتظر حضورتانم
م.ر .الف مهربانم لطف داری
به "همین چند خط" سر زده و بنده را از الطافتان بهره مند کرده بودید. ممنونم و خوشحالم که با وبلاگتان آشنا شدم.
برقرار و پاینده باشید
چه پسته فلسفه ای یانه ای!!
آوین
:)
هیچم فیلسوفی ایانه ای نبودش
خیلیم ساده گانه بود
به شما باید گفت آورین که سر زدین
چه کسی باور خواهد کرد
که من ازطایفه مهرم وعشق
ونه رویا
ونه خواب
نه سپیده نه شراب
ونه آنم که..تومی پنداری...
به به یاد فیلم نار و نب افتادم
یه همچین دیالوگی داشت.
این ینی چشممون برای یه پست جدید به راه مونده پاپیون عزیز...
به روی چشــــــــــــــــــــــــــــــم
سلام و خسته نباشید...به روز هستم
ماشاللا دوستان چه پر کار و دست به قلمند!!
اگه یکی دستتو گرفتو دلت لرزید...
زیاد عجله نکن...
یه روز با دلت کاری میکنه که دستات بلرزه...
یا قریب القربا یا هشت
سلام
این پستتون یک جورای حرف دل من بود
این روزا فقط دارم تکرار میکنم
"چیست آنچه «من» اش می خانیم؟
کیست؟
«من» قابیست که خود را در آن نشانده ایم و می نمایانیم."
موفق باشی آقا مهدی
هیچ چیز مثل عادتهای ما در رفتار و گفتار قاتل اندیشه های ما نیست
سلام ابیات زیبایی نوشته بودی مایل بودی تبادل لینک کنیم ؟
خاهش می کنم...... باشه
این شناخت من با عزت نفس یکیه؟؟
به نظره من عزت نفس ک داشته باشی و داشته هات و نداشته هات رو بدونی و خودت رو بشناسی و باور کنی دیگ الگو برداری غلط نداری متاسفانه بعضی ها فقط ی دستگاه کپی هستن بی اینکه فکر کنن این کاره من چهمعنی داره و خودشون رو از دور ببینن.
مرسی عزیزم
سلامممممممممممممم
دلنوشته های قشنگت رو خیلی دوست دارم
چه ایده های قشنگی به آدم میدههههه
ذهن زیبای شما رو دوست دارم
ممنونم
از اینکه اومدین